با سلام
من مدت 5 ماه هست که ازدواج کردم و البته 8 ماه هم عقدم بودیم. در مدت عقد متوجه شدم که دهان خانومم بو میده و البته بویی که خیلی باعث آزارم می شد. واقعا دست خودم نبود که در مقابل این قضیه بیولوژیکی هیچ عکس العملی نشون ندم که این موضوع در انتهای عقد خودش خیلی روی رابطه ما تاثیر منفی گذاشت.
آخه خانوم من روحیه بسیار حساس و شکننده ای داره و به سرعت عصبی و ناراحت میشه و البته هنگام عصبانیت این بو دوچندان هم میشه . اونکه در انتهای دوران عقد متوجه عکس العمل های من شد باعث شد که ما در همون دوران عقد دعواهایی رو داشته باشیم که البته بیشتر بخاطر عصبانیت شدید خانمم بود. حتی تصمیم گرفتیم تو همون دوران از هم جدابشیم اما تصمیم گرفتیم به جای جدایی به درمان رو بیاریم.
خانمم که این موضوع خیلی ناراحتش کرده بود برای مداوا تن به هر دارو و هر دستور پزشک چه مدرن و چه سنتی میداد. اما از همون موقع تقریبا مشخص بود که علت به سادگی شناسایی نمیشه و همچنان اون بو که منو خیلی اذیت می کرد ادامه داشت.
رابطه ما سر این قضیه روز به روز بدتر میشد خب شما در نظر بگیرید که مهمترین قسمت زندگی مشترک که در آغوش گرفتن و بوسیدن هست واقعا برای من شده بود عذاب آورترین کار دنیا. هر بار از ترس حس کردن بوی خانومم سعی می کردم خیلی توی صورتش نفس نکشم و تا اونجایی که ممکن هست از این کار اجتناب می کردم. خب شرایط برامون خیلی سخت تا اینکه فشار های خانواده ایشون برای ازدواج بالا گرفت و به طور غیر مستقیم خانوادش و مستقیم خودش منو برای ازدواج تو منگه گذاشتن. خب مادر ایشون نظرش این بود که اگه ازدواج کنید به آرامش میرسید و البته مشکل دختر ایشون که به گفته خود ایشون می گفتن عصبی هست حل میشه. من هم با این موضوع موافقت کردم و شرایط باری ازدواج فراهم کردن و البته خانواده خانمم هم تو این مسئله کمک کردن و بساط عروسی رو راه انداختیم.
بعد از ازدواج همچنان این بو منو آزار می داد بطوری که واقعا داشتن ارتباط جنسی برام سخت و سختر می شد.
شرایط کاری من طرح اقماری (14 روز کار و 14 روز مرخصی) هست و البته خودتون می دونید کسی که 14 روز از خانواده دور هست توقع داره وقتی بر میگرده پیش خانواده از لحاظ جنسی واقعا تخلیه بشه ولی برای من شاید یکی دو روز اول این مسئله وجود داشت اما بعدش بخاطر همین بوی بد دهان کلا این احساس از سرم می افتاد.
نا گفته نماد خانمم خیلی واقعا منو دوست داشت و داره و تمام تلاشش می کرد که من احساس خوبی داشته باشم و سعی می کرد به خودش و خونه به خوبی برسه و همه چیزو برای اومدن من از کار فراهم کنه .
مجدد با توجه به اینکه این مشکل همچنان باقی بود مجدد دکتر های سنتی دیگری و امتحان کردیم ... نا گفته نماند که دکترا تشخیص دادن که این مشکل از معده خانمم هست و هر نوع دارو و آنتیبیوتیکی که دکترها میدادن خانمم مصرف می کرد ولی هیچ نتیجه خاصی عایدمون نشد. خلاصه بعد از 5 ماه که از زندگیمون می گذره فقط من سعی کردم با این موضوع کنار بیام و بسازم . متاسفانه عشقمون واقعا رو به نابودی رفت تو این مدت و الان بعد از این مدت وقتی من می خوام برگردم از سر کار به خونه واقعا وحشت دارم ... ما تو این مدت سر این مسئله خیلی با هم دعوا داشتیم... آخه ایشون به من می گفت وقتی که این بو رو حس کردی به من اطلاع بده ولی من که میدیدم این همه دارو مصرف می کنه و هیچ فایده ای نداشته دلم نمیومد که نا امیدش کنم و بگم که هیچ تاثیری نداشته به همین خاطر از هر بار که می پرسید سعی می کردم چندبارش بهش نگم که یه بار فهمید که بهش دروغ گفتم و به شدت ناراحت و عصبانی شد.
الان حسابی مستهسل شدم و با توجه به این مشکلات خود ایشون تصمیم گرفته که جدا بشیم و من هم دارم سعی می کنم راهی پیدا کنم ولی هر چند که خودم هم نا امید شدم و فک می کنم هیچ راهی جز جدایی وجود نداره...
لطفا منو کمک کنید که وضعم خیلی خراب و داغون هست...