سلام من هانیه ام. 17 سالمه. 2 سالی هست که از زندگیم خسته شدم دوسالی هست که دیگه هیچ احساسی ندارم احساس پوچی دارم از خودم بدم میاد از اینکه نتونستم مثل هم سن و سالام خوشحال باشم . داشتم یه گشتی تو اینترنت میزدم که که چشمم به این سایت افتاد گفتم بیام حرفامو بزنم گرچه میدونم دیگه دیره برای هر کاری که از این گودال بیام بیرون. فکر خودکشی زده به سرم قرص قوی هم دارم فقط نمیدونم چرا این دست و اون دست میکنم . دلیلی هم برای تعلل وجود نداره . فقط از این عذاب وجدان دارم که چرا به ارزوهام نرسیدم ترخدا یه چیزی بگین . پدر و مادری دارم که زنده مردم براشون فرقی نداره بخدا راست میگن شایدم الان بگین که اصلا اینطور نیست همه ی پدر مادرها بچه هاشونو دوست دارن ولی اینا با همه فرق دارن هر روز میگن کاش این بچه رو نداشتیم نمیدونم چیکار کنم تو دو راهیم دلم نمیخوام باشم از بس گریه کردم خسته شدم .