نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

2041
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7432
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا


    سلام دوستان
    از روز اولی که با شوهرم راجع به انتظاراتمون از زندگی مشترک صحبت میکردیم من فقط گفتم که ازش احترام میخوام و بس. ولی هیچوقت این اتفاق نیفتاد. وقتی عصبانی میشه دست میزاره رو نقطه ضعفای من و شروع میکنه بد و بیراه گفتن به خودم و خانوادم و هرچیزی که برام مهمه.
    توقعش ازم بالاست. هرکاری که میکنم بازم کمه. هیچوقت ازم راضی نبوده. همیشه داره سرکوفت میزنه و ازم میخواد که تغییر کنم.
    از روز اول فقط ازم ایراد گرفت. چه جلوی خودم چه جلوی خانواده و دوستامون. همه چیز رو سعی میکرد بهم یاد بده. طرز لباس پوشیدنم رو تغییر داد. من واسه اینکه بهش ثابت کنم نظرش واسم مهمه و بهش احترام میزارم به حرفش گوش میدادم ولی روز به روز بدتر میشد. تا جایی که این اواخر واسه تولدم (البته بعد از 2ماه) کادو عطر خرید. چند وقت بعدش عطر رو ازم گرفت و دیگه نداد میگه چرا تنها که میری بیرون عطر میزنی. یا چند روز پیش جلوی مادرش بهم گفت جلف چون رنگ شالم روشن بود. اصلا این اخلاقارو نداشت. تیپ منم تغییری نکرده. ولی نمیدونم چرا جدیدا به همه چیز گیر میده و اذیتم میکنه.
    توی تمام مسائل توقع تشکر داره. واسه هرکاری که میکنه منت میزاره. یا برای انجام کاری که من دوست دارم ازم باج میگیره. حتی دادن شهریه دانشگاه و خرید لباس و ... این ترم بعد از دادن شهریه بهش مسیج دادم گفتم عزیزم میدونم تو این شرایط دادن شهریم برات خیلی سخت بود. ولی ترم آخره دیگه تموم شد. بجاش منم میشم خانوم مهندس میرم سر کار و یه کمکی میشم به زندگیمون. ولی از اون موقع از من ناراحته میگه چرا ازم تشکر نکردی. هرچی بهش میگم خوب من فکر کردم این حرف از تشکر بهتره تو گوشش نمیره. همیشه کارایی رو میبینه که نکردم.
    هیچوقت اشتباهاتشو قبول نمیکنه. با حرفاش آزارم میده. یه مساله دیگه ای که خیلی داره آزارم میده اینه که. من چند سال پیش به خاطر مشکل اضطراب قرص میخوردم (قبل از ورود همسرم به زندگیم) وقتی که باهاش دوست شدم کمکم کرد که قرصارو بزارم کنار. الان چند وقتیه حالتام برگشته و بعضی وقتا استرس واقعا اذیتم میکنه. طوری که فقط تو خونه راه میرم تا آروم بشم. این حالت شاید دو هفته یا حداکثر هفته ای یکبار اتفاق بیفته و در تمام این مدت من سعی میکنم خودم به این حس غلبه کنم تا دیگران رو آزار ندم. تا اینکه پریشب توی بحثامون به من گفت تو قرصی بودی تو روانی بودی خانوادت تو رو به من انداختن و از ازدواج باهات پشیمونم...
    هر موقع صحبت از ناراحتی من میشه سریع بحث رو میکشه به ناراحتیای خودش تا ناراحتی منو بی اهمیت جلوه بده.
    یکی از مهمترین مشکلاتم اینه که خواسته های غیر منطقی داره و میگه من مردم باید بدون چرا بهم بگی چشم. این مورد حتی خانواده خودشم داره اذیت میکنه و الان به مشکل خوردن. من واسه اینکه حساس نشه و این موضوع از بین بره اوایل به خواسته های غیر منطقیش گوش میدادم ولی الان احساس میکنم نه تنها دیده نشده بلکه روز به روز داره توقعش میره بالا و شده وظیفم.
    توی مسائل مادی خیلی اذیتم میکنه. همش منت میزاره خواسته های من که ازشون چشمپوشی کردم رو بی اهمیت جلوه میده. چند ماه پیش گفت دیگه بهت نمیگم چقدر پول میاد تو حسابم چون تو واسش نقشه میکشی. خدا شاهده من بجز خرج دانشگاه و خرجای ضروری هیچوقت خواسته غیر منطقی نداشتم و همیشه اولویتارو در نظر میگیرم مثل قسط وام و قرض و ...
    خیلی خسته ام. رسیدم به یه جایی که احساس میکنم نه منو میبینه و نه کارا و خواسته هامو... فقط حرفای غیر منطقی. فقط جر و بحثای بی فایده. جدیدا خانواده خودم و خودش رو در جریان همه چیز قرار میدم. چون احساس میکنم زندگیمون داره به جاهای باریک میرسه. مادرم خیلی اصرار داره که بزار ما باهاش حرف بزنیم ولی از اونجایی که شوهرم اصلا آدم منطقی نیست میدونم صحبتاشون فایده ای نداره و آخرش با توهین و بی احترامی به خانوادم تموم میشه و وضع از اینی که هست بدتر میشه.
    وقتی به دعوا و جر و بحث فکر میکنم استرسم برمیگرده. از درگیری وحشت دارم. از جر و بحث خسته شدم. از ایراد گرفتنا و غر زدنا. از این که همیشه کم هستم.
    فقط بهم بگید چیکار کنم. احساس میکنم رسیدم به تهش. هرکاری میکنم فوقش یکی دو ماه همه چیز خوبه و دوباره از اول شروع میشه.

    ببخشید طولانی شد.
    ویرایش توسط nilooofarak : 10-14-2014 در ساعت 02:46 PM

  2. کاربران زیر از nilooofarak بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    راستشو بخوایت با این توصیفات زندگی سختی رو درحال تجبه کردن هستید ...

    ولی احساس میکنم ایشون داره یه جورایی با شما لجاجت میکنه تا چیزی رو به کرسی بنشونه ....

    شما باید در برخوردکردن و یا در گفتارتون طوری رفتار کنید که کمترین حساسیت رو ایشون از خودش نشون بده ...

    به هرحال شما باید با توجه به نوع اخلاق ایشون نوعی رفتار خاص رو یاد بگیرید

    بهتره در این مورد با مشاور حضورا" صحبت کنید ، تا با توجه به نوع شخصیت شوهرتون راهکاری برای برخورد کردن شما پیدا بکنه

    وگرنه با این اوضاع و احوال ادامه دان مسلما" چشم انداز خوبی نخواهد داشت
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7432
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    بله واقعا زندگی واسم سخت شده و احساس میکنم دارم شدیدا افسرده میشم چون هیچکدوم از حرفام شنیده یا درک نمیشه. بله همسرم لجبازی میکنه تا بقول معروف منو پررو نکنه و به من این احساس رو نده که حق با منه. و در درجه دوم برای اینکه به خودش و من ثابت کنه که حرف آخرو مرد میزنه. نمیتونم پیش مشاور برم چون میدونم مشاور ازم میخواد که با شوهرم صحبت کنه و اگر با اون صحبت کنه با حرفای غیر منطقیش همه اشتباهاتو میندازه گردن من.
    یکی از چیزایی که همسرم ازش شاکیه اینه که همیشه میخواست من زبونی ابراز علاقه کنم ولی من شخصیتم طوریه که نمیتونم و همه لحساسم رو تو عمل نشون میدم. از اول زندگی با اینکه خیلی سختم بود ولی سعی کردم زبونی حسمو بگم ولی بازم همیشه کم بود. الانم ماههاست ازش دلگیرم با اینکه بازم خیلی جاها خوشحالش کردم و سعی کردم اینطوری بهش بگم که هنوز دوستش دارم ولی اصلا نمیتونم زبونی بگم.
    راهنماییم کنید خیلی به کمکتون احتیاج دارم. خیلی شرایط روحیم نامساعده.
    به نظرتون با چیزایی که گفتم صحبت کردن خانوادم باهاش تاثیر مثبتی داره؟

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود... ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش!!! باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …! زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!!!


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7432
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوغفار نمایش پست ها
    زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود... ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش!!! باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …! زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!!!

    متن جالبى بود ولى ارتباطشو با مشکل خودم متوجه نشدم.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7493
    نوشته ها
    27
    تشکـر
    9
    تشکر شده 11 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    عزیزم منم دقیقا مشکل تو رو دارم و می فهمم که روز به روز اعتماد بنفستو پایین تر میاره. این جور آدما این جور مشکلات و خودخواهیو کمبودو از بچگیشون داشتن. تازه شوهر من بعد ازدواج فهمیدم سیگاریه و تریاک هم مصرف می کنه. البته تریاکو کتمان می کنه. با توجه به مشورتی که با بقیه کردم باید یا جدا بشم یا بی خیال که برای یک زن هردوی این ها سخته. سعی کن کل کل نکنی باهاش و در مقابل انتقاداتش سکوت کنی یه مدت تا مشاجره ای پیش نیاد. ولی در کمال احترام مشکلات شوهرتو به خونوادش بگو و ازشون کمک بخواه. چون در این مواقع نگفتن بدتر از گفتنه. ولی در کل خیلی تلاش نکن چون بعد چند وقت متوقع میشی و این بدتره. سعی کن کاریو که می کنی از ته دلوبرای خدا انجام بدی. خیلی هم بهش نچسب. فرصت بده اونم سمتت بیاد.اینو تویه سایت در مورد این جور آدما خوندم:
    در مقابل رفتار و لحن تند همسرتان از خودتان گذشت نشان دهید نه اینكه حرف‌های او را نشنیده بگیرید چون این كار او را عصبانی‌تر خواهد كرد. بالعكس باید سعی كنید حرف‌های او را گوش دهید و در مقابل عصبانیتش، عصبانی نشوید. این كار باعث می‌شود اعتمادبه‌نفس شوهرتان بیشتر شود و اگر اعتمادبه‌نفس او افزایش یابد مطمئن باشید كه در مقابل شما هم كاری می‌كند كه بیشتر از او راضی باشید و بالطبع اعتمادبه‌نفس‌تان هم بیشتر خواهد شد.

    سعی كنید شوهرتان را متقاعد كنید كه همان قدر كه وجودش برای خودش اهمیت دارد برای شما نیز مهم است. بهترین روش برای این كار این است كه به او خوب گوش كنید و اگر به نظرتان حرف‌هایش درست و منطقی است آنها را بپذیرید و اگر متوجه شدید كه سخنی غیرمنطقی می‌گوید طوری وانمود كنید كه حرف‌های او را پذیرفته‌اید تا در یك فرصت مناسب كه او عصبانی نیست با او در این مورد صحبت كنید.

  9. کاربران زیر از ایشتار بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7432
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط ایشتار نمایش پست ها
    عزیزم منم دقیقا مشکل تو رو دارم و می فهمم که روز به روز اعتماد بنفستو پایین تر میاره. این جور آدما این جور مشکلات و خودخواهیو کمبودو از بچگیشون داشتن. تازه شوهر من بعد ازدواج فهمیدم سیگاریه و تریاک هم مصرف می کنه. البته تریاکو کتمان می کنه. با توجه به مشورتی که با بقیه کردم باید یا جدا بشم یا بی خیال که برای یک زن هردوی این ها سخته. سعی کن کل کل نکنی باهاش و در مقابل انتقاداتش سکوت کنی یه مدت تا مشاجره ای پیش نیاد. ولی در کمال احترام مشکلات شوهرتو به خونوادش بگو و ازشون کمک بخواه. چون در این مواقع نگفتن بدتر از گفتنه. ولی در کل خیلی تلاش نکن چون بعد چند وقت متوقع میشی و این بدتره. سعی کن کاریو که می کنی از ته دلوبرای خدا انجام بدی. خیلی هم بهش نچسب. فرصت بده اونم سمتت بیاد.اینو تویه سایت در مورد این جور آدما خوندم:
    در مقابل رفتار و لحن تند همسرتان از خودتان گذشت نشان دهید نه اینكه حرف‌های او را نشنیده بگیرید چون این كار او را عصبانی‌تر خواهد كرد. بالعكس باید سعی كنید حرف‌های او را گوش دهید و در مقابل عصبانیتش، عصبانی نشوید. این كار باعث می‌شود اعتمادبه‌نفس شوهرتان بیشتر شود و اگر اعتمادبه‌نفس او افزایش یابد مطمئن باشید كه در مقابل شما هم كاری می‌كند كه بیشتر از او راضی باشید و بالطبع اعتمادبه‌نفس‌تان هم بیشتر خواهد شد.

    سعی كنید شوهرتان را متقاعد كنید كه همان قدر كه وجودش برای خودش اهمیت دارد برای شما نیز مهم است. بهترین روش برای این كار این است كه به او خوب گوش كنید و اگر به نظرتان حرف‌هایش درست و منطقی است آنها را بپذیرید و اگر متوجه شدید كه سخنی غیرمنطقی می‌گوید طوری وانمود كنید كه حرف‌های او را پذیرفته‌اید تا در یك فرصت مناسب كه او عصبانی نیست با او در این مورد صحبت كنید.
    عزیزم من همه این کارارو کردم. منطقی حرف زدم. قربون صدقه رفتم. به حرفای غیر منطقیش گوش دادم گ. باهاش منطقی حرف زطم ولی روز به روز بدتر میشه. بعضی وقتا حتی قبول میکنه حرفش غیر منطقیه و میگه تو اگه منو دوست داری باید به حرفم گوش بدی حتی اگه غیرمنطقی باشه.
    مواقعی که بی احترامی میکنه من سکوت میکنم چون اگر بخوام هم نمیتونم بهش توهین کنم خودشم اینو دیده ولی هیچ تلاشی نمیکنه که این موضوع رو در خودش از بین ببره. میگه هرکس اخلاقای بد داره اینم اخلاق بد منه. ولی این چیزا واقعا منو میرنجونه. سرد شدم. هیچ حسی ندارم. هیچ چیزی باعث خندیدنم نمیشه. واسه هیچ چیز ذوق ندارم. حوصله هیچ کاری ندارم. بارها تصمیم گرفتم برم باشگاه ولی نمیتونم. با خانوادش حرف میزنم. در جریان هستن. اونا خودشونم ازش ناراحتن.

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7493
    نوشته ها
    27
    تشکـر
    9
    تشکر شده 11 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواسته های غیر منطقی و توقعات بالا

    باز خداروشکر که همسرت یه سری وقتا قبول داره حرفش غیر منطقیه. یا اینکه میگه اینم اخلاق بد منه. شوهر من قبولم نداره و فکر میکنه همش اون درست میگه. پیش مشاور خوب برو. من فهمیدم دست روی دست گذاشتن فایده نداره. اوایل زندگیم توقعاتش مثل شوهر شما بود تا این که منم باهاش مقابله به مثل کردم و حق به جانب حرف می زدم. اولش سخته ولی کم کم تاثیر گذاره.این طوری فهمید باید یه وقتایی کوتاه بیاد. چون همیشه عاقلانه حرف زدن فایده نداره. باشگاهم برو به خودت برس. کمی ازش دور شو . شاید فایده داشته باشه. من اخلاقم طوریه که نمیتونم ولی هر وقت ازش دور شدم نتیجه داده.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوست پسر غیرتی
    توسط کتایون در انجمن اخلاق و رفتار
    پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 10-24-2015, 12:58 AM
  2. درس خوندن و استرس نتونستن
    توسط ali_n در انجمن مشاوره تحصیلی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-24-2014, 04:36 PM
  3. پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 08-22-2014, 11:18 PM
  4. مشکل بی پولی پدر
    توسط تابان در انجمن مشکلات فرزندان
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-12-2014, 03:01 PM
  5. خاطرات دارن عذابم میدن..نتونستم فراموشش کنم :((((
    توسط shirinjojo در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-18-2013, 12:56 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد