نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: افسردگی از دست والدین

855
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7582
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    5
    تشکر شده 8 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    Angry افسردگی از دست والدین

    سلام.دختری 19 ساله هستم.
    مشکل من یک چیز نیست،ولی میتونم تا حد زیادی علت افسردگی خودم رو خانواده ام بدونم...اونا حتی نمی دونن چی تو دل بچشون می گذره ، حتی فک می کنن خیلی همه چی رو به راهه....
    شاید اگه از نوع زندگیم صحبت کنم بگید که خیلی از تو بد تر هم هستن.خودمم قبول دارم،خیلی چیزها تو خانوادمون هس ....اما خیییییلی چیز ها هم نیس
    ما نه خیلی خانواده مرفحی هستیم نه خیلی تنگ دست،پدرم کارمند شرکت برق،مادرم فرهنگی.3 تا بچه ایم.من دختر بزرگ خانواده ام،یه خواهر کوچک تر و یه برادر بزرگ تر دارم.
    پدر و مادرم تو اکثر زمینه ها تفاوت نظر دارن و این باعث شده سیستم تربیتی ما زیر سوال بره،و همیشه تو خونه جنگ اعصاب وجود داشته باشه.هیچ وقت هیچی با نظم انجام نمیشه...مادرم اعتقادات مذهبیش قوی ولی پدرم.....نه.
    من با مادرم اصن راحت نیستم،از همان دوران نوجوانی همینطوری بوده،هیچ وقت تو زندگیم نشده کنارش بشینم و درد و دل کنم،چون هیـــــــچ وقت من رو درک نکرده،اصن تفکراتش با من فرق می کنه،نه تنها با مادرم،بلکه با پدر و برادرم هم احساس صمیمت آنچنانی نمی کنم.تنها کسی که توی خونه شاید باهاش رابطه بهتری داشته باشم،خواهرمه،که اون هم دبستانیه و اختلاف سنی مون زیاده،حرف زیادی برای گفتن نداریم.
    مادرم هم خیلی با من احساس غریبگی می کنه و دوتامون ازین قضیه رنج می بریم،من همیشه منتظر بودم مامانم قدمی برداره،یه کاری کنه که باهاش راحت تر باشم ، ولی اونم کاری نمیکنه،منم خیلی برام سخته که قدم بردارم،چون همیشه رابطمون سرد بوده،حتی توی زندگیم یه بار هم نشده با عشق مامانم رو بغل کنم،اگه روبوسی و بغلی هم باشه موقع تولد ها و عیاد مختلفه،که خیلی خشکه.
    البته ،مامانم سعی خودش رو میکنه با من رابطه برقرار کنه،ولی انقد در طولانی مدت رابطمون سرد بوده،نمیتونم نسبت بهش عکس العمل نشون بدم...
    قدیما با پدرم خیلی بهتر بودم،اما الان با اون هم رابطه خوبی ندارم،اون.....اون دیگه با من مثل زمانی ک بچه تر بودم برخورد نمی کنه،باور کنید،میتونم به جرات بگم 70 درصد مشکل من ، بخاطر رفتار های بابام به وجود اومده،اون هر وقت دلش بخاد قانون زندگیش رو عوض میکنه،هزاران بار اتفاق افتاده که حرف یه دقیقه قبلش با بعدش فرق داره،اما همیشه حق به جانبه و من رو حرص میده،تا دلتون بخاد حرفای غیر منطقی میزنه،تو خونه انقد سرم غر می زنه و به زور حرفاشو بهم تحمیل میکنه ک منم منطق از یادم رفته...مدام در بحث و جدالیم...من هم از بچگی خییییلی آدم حساس و زود رنجی بودم،خیییلی،هرچی بگم کم گفتم،با هر تنش،فشاری که من وارد میشه شاید رو خیلیا وارد نشه،انقد تو زندگیم از دست کارای بابام گریه کردم که شمردن خنده هام توی خونه به 10 تا انگشتم نمی رسه،البته تمام این هایی ک میگم مربوط به 2 - 3 سال اخیره.تا به حال چقد اتفاق افتاده که از شدت گریه چشماتون بااااد کنه و سوی خودش رو از دست بده،برای من که خیلی،گریه های شبونه زیر بالیشت هم خییلی.....میدونید،اونا هیچ وقت تا به حال ازم نپرسیدن،چته،چرا انقد گریه میکنی،مشکلت چیه،اونا فقط هر بار سرزنشم میکنن و منو یه بچه کوچولو خطاب می کنن،چون علت گریه هام رو نمیدونن،بهم میگن دیوونه ی خل،شاید شماها هم همینو بگید!ولی هیچکی جز خودم و خدا نمیدونه تو دلم چی میگذره.
    خلاصه،غم زیاد روی هم تلنبار شدن و گریه های بیش از حد باعث شده افسردگی بگیرم...این افسردگی باعث شده نسبت به خیـــــــلی چیز ها تو زندگیم بی تفاوت بشم،خیلی تغییر ها بکنم،که این تغییرات خیلی زجرم میدن،دوست ندارم عوض بشم،روز به روز سر سخت تر و بی احساس تر میشم،از هر چی عشقه تو دنیا بی زارم...
    ببینید،من یه دانشجو ام،تو رشته ی مورد علاقم تو یه دانشگاه خیلی خوب درس می خونم،اما این دانشگاه،فقط اعتبار داره،اصن دانشگاه نیست،دبیرستانه،خواهران و برادران جدا تشریف دارن...!نخندید،گریــــــه کنین...ینی یه دختر تو سن من،با وجود نیاز عاطفی شدیدی ک داشته و تنهاییش،هیچ وقت تن به دوستی با هیچ پسری نداده،چون میخاسته عین آدم زندگی کنه،نمیخاسته مخفیانه رابطه داشته باشه و مدام دروغ بگه،حالا اون دختر،وارد دانشگاهی شده ک توش همه مثه بچه های دبیرستانی رفتار میکنن،جو دانشگاه واقعا مضخرفه،(حراست دانشگاه هم که وحشی!)، حالا این دختر چطور وقتی وارد جامعه شد باید با بقیه رابطه برقرار کنه؟هااان؟اون دسته از افرادی ک حرفم رو نقض می کنن،به این خاطره که با کسی رابطه دارن.اما من،حتی نمیتونم با یه آقا دو خط صحبت عادی کنم،از مغازه هایی که فروشنده هاشون پسرای جوونن فراری ام....و این ینی فااااجعه...
    خیلی حرف زدم،ولی نمیشه،باید تمام جوانب رو بگم!یه دوست دارم،که برام عین خواهره،اگه اون نمی بود،شاید تا حالا مرده بودم...8 ساله با هم دوستیم،اما اون هم تو بعضی مساعل فازش با من فرق میکنه،ینی علایقش و تفریحاش زیاد مث من نیس،من به دوستای دیگه ای هم احتیاج دارم تا بتونم اونجوری ک می خام خوش بگذرونم،حالا ، عمق فاجعه اینجاست که....من ِ دانشجو تو دانشگاه به اون بزرگی ،دو نفر آدم عادی پیدا نکردم ک مث خودم فک کنن و با هم راحت باشیم،همشون از دماغ فیل افتادن،یا خیلی هفت خط ان ، یا خیلی ... پچل!حالا شما خودتون رو جای من بزارید : نه دوست دختر درست حسابی ، نه دوست پسر آدم حسابی،نه یکی که بتونی به عنوان مادر بهش عشق بورزی،نه دانشگاه درست حسابی،تاااازه،دانشگاهت اااانقد دووور باشه که فقط یک ساعت و رب تو راه باشی....اون وقت افسردگی نمی گیری؟؟؟بعد توقع دارن به چت و مت و شبکه های اجتماعی هم رو نیاری! حالا خوبه باز من فقط با فک و فامیل چت میکنم....!!!ینی اینم شد زندگی؟؟!در ضمن ، اضافه کنم،تو فک و فامیل به این گستردگی ، کلا یه دهه هفتادی وجود داره ک اونم پسر داییمه،ینی خدا رو شاکرم که حداقل اون هس،از بچگی با هم بزرگ شدیم خیلی با هم رفیقیم....اما....یادتون نره....بزرگ تر شدنمون همانا و ...فکر و خیال یه عده بیکار هم همااانااا....واسه همینم مجبوریم با هم سنگین برخورد کنیم...بیا...اینم از همبازی بچگی...!
    ولی اینو بگم مشکلات من فرا تر از این حرفاست...که همشون از همون بی تفاوتی هایی ک نسبت به زندگی پیدا کردم نشات می گیره،دیگه واااقعا می خام خلاصه بگم،
    همش با خودم میگم،من ، درس می خونم ، که در آینده موفق شم و کار پیدا کنم،کار پیدا می کنم که پول در بیارم،بعد ، اونوقت،با پولی ک در آواردم می خام چکار کنم؟؟بعد به خودم جواب می دم که،میرم سفر و کشور های مختلف رو تجربه می کنم،اما بعد دوباره با خودم میگم،چه فایده؟وقتی قراره دوباره برگردم به همین کشوری ک ....دوباره باید واسه پول سگ دو بزنی و آخرشم... ..میدونی ،آدم وقتی بره کشورای دیگه،دیدیش نسبت به زندگی وسیع تر میشه،ولی وقتی برگرده به کشور خودش و محدودیت های کشورش رو ببینه،به افسردگیش اضافه میشه...
    اگه بخام واسه تمام حرفایی ک میزنم دلیل و مثال بیارم خیلی میشه...ولی یه چیز دیگه رو هم بدونید ک یکی از غم هام اینه که همه ی اطرافیانم فقط منتظرن من عروس شم...و تصورشون اینه که در شرف ترشی انداختنم...!و بد تر این که پدر و مادرم هم خیلی با این قضیه موافقن و یکی دو بار نزدیک بود کار به خواستگاری بکشه،که من انقد روم فشار عصبی بود ک همش کارم شده بود جیغ زدن و گریه...تا اینکه آخرش بیخیالم شدن....ولی هنوزم واسم نقشه دارن.
    یه نکته کوچیک دیگه رو هم بگم و رفع زحمت کنم!گریه زیاد و اعصاب ناراحت،باعث چی میشه؟بیرون ریختن صورت،و این ینی چی ؟ ینی زشت شدن صورت؟و این ینی چی ؟ ینی دوباره یه غم دیگه به غمای یه دختر حساس اضافه شدن!!
    امیدوارم هرچه زودتر سردردتون خوب بشه،آخه خیلی حرف زدم!! اون قد ذهنم مغشوشه نمیدونم دقیقا چی میخام ازتون، ولی همین ک تایپ کردم خیلی آروم تر شدم.

  2. 4 کاربران زیر از hamiref بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7481
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    4
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    کاااااملا درکت میکنم دوست خوبم. منم دقیقا مثل توام! نه اینکه مشکلاتم مثل تو باشه، نه. این حساسیتم عین تو هستش! واقعنم کلافم کرده و نمیدونم چیکار کنم! منم احساس افسردگی میکنم، خیلی چیزا زجرم میده، ولی حتی وقتی با بقیه در مورد مشکلم حرف میزنم مسخرم میکنن و میگن اینم شد مشکل ؟! درحالی که همین مشکل خیلی اذیتم میکنه. منم دیگه نسبت به خیلی چیزا بی تفاوت شدم و یه جورایی احساس میکنم هیجاناتم روی یه خط مستقیم حرکت میکنن، نه فرازی نه نشیبی! نه خوشحالی از ته دل، نه استرس عمیق ! درحالی که قبلا اینجوری نبودم ...
    من حتی به روانپزشکم مراجعه کردم، ولی تو جلسه مشاوره واقعا چیزی واسه گفتن نداشتم!
    روانپزشکم بعد از پرسیدن سوالات متعدد بهم گفت تو فرد باهوش و خیلی حساسی هستی و مشکلت فقط همینه! یه سری تمرینایی هم واسم داد که خیلی به نظرم مسخره بود و انجام ندادم!
    اگه راه حل پیدا کردی به منم بگو.

  4. کاربران زیر از vesper بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    سلام عزیزم

    ببین اینکه میگی فکر میکنی پدر مادرت درکت نمیکنن فقط مشکل تو نیست، مشکلی اکثر جوونای نسل ماست، ولی این نباید باعث بشه نسبت بهشون اینقدر بدبین باشی
    بعضی وقتا پدر مادرا میخوان که با بچه هاشون درارتباط باشن ولی راهشو نمیدونن، تو خودت باید بی تعارف بهشون بگی دوست داری چطور باهات رفتار بشه
    و یادت باشه برای ارتباط برقرار کردن باوالدینت منتظر نمون و خودت پاپیش بذار، محبتت را بهشون نشون بده مطمئن باش از طرف اونام دریافت میکنی

    درضمن وقتی با مسئله ای مخالفی با گریه و قهر ابراز نکن، قوی باش و محکم و منطقی حرفتو بزن، حتی اگه عکس العمل بقیه غیر منطقی باشه

    درمورد دانشگاه و جدایی دختر پسرا خب یجورایی حق داری، متوجهم چی میگی، مجالی برای ارتباط سالم با جنس مخالف تا حالا پیدا نکردی
    ولی مواظب باش این حست باعث نشه درگیر ارتباط ناسالم بشی بجاش در این مورد مطالعه تو ببر بالا و سعی کن تو موارد روزمره ازش فرار نکنی (مثلا همون سوپری!)

    بعد عزیزم فقط دانشگاه که نیست، تو میتونی تو گروه های جمعی دیگه بجز کلاستون هم فعالیت کنی، کلاس ورزشی برو، هنری برو، تو کانون های فرهنگی عضو شو فعالیت کن
    با همسایه ها در ارتباط باش، بالاخره کم کم چند نفر همفکر خودت میتونی پیدا کنی...

    یادت باشه تا وقتی خدا هست، هیچکس تنها نیست
    ما هم همیشه اینجا برا شنیدن حرفات هستیم


    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست 18.jpg  
    امضای ایشان



  6. 2 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    دخترخاله من دانشگاه الزهرا تهران قبول شده بود نمی رفت به هیچکس هم نمی گفت خلاصه امدن سراغ بنده حقیر وقتی با دختر خاله حرف زدم موضوع روشن شد.نبودپسر دردانشگاه میگفت من دوست دارم با پسرا رقابت درسی داشته باشم وازاین حرفا...خلاصه بعداز صحبت بامن ایشون فهمید پسرااز مریخ نیومدن...مشکل شما درارتباط باوالدین مشکل خیلی ازدختران جامعه ماست.وبرمیگرده به تفاوت نسل ها دوران نوجوانی وجوانی پدران ومادران ما برمیگرده به دوران انقلاب وجنگ....متاسفانهاکثردخترهاب ااین مشکلات سنگ صبورشون جنس مخالفه...اتشنه محبتن ومهرطلب خواهان توجه وحمایت.اون محبت اون حمایت.اون تکیه گاهی روکه پدربایدبرادخترداشته باشه رو دروجود پسرمیبینن...داریم پدرانی که هرماه یک روز عصرپدر دختری میرن پارک میرن فست فود دست دردست هم میرن پاساژ وبازارگردی دخترانگار روی عرش هست لذت میبره از این امنیت ازاین همراهی ازاین وجود مردانه پدر در کنارش...تاچندماه دختر شارژروحی وعاطفی هست ضرب المثل داریم که میگه دختر هووی مادره...شمامیتونید بادادن پیامک ها معنا دار به پدرومادرتون کمکم یخ رابطه تون رو اب کنید یا جملات معنی دار بنویسید وبزنید دراتاقتون تاغیر مستقیم والدینتون رو اگاه کنید یا پدرتون رو دعوت کنید به رستوران باهزینه پذیرایی خودتون باایشون درمورد مشکلاتتون حرف بزنید.یا یکدفعه برید محل کار مادرتون اگر معلم هستن بامشاورمدرسه محل کارمادرتون صحبت کنید...هیچکس میلی به صحبت بایه ادم اخمو وبی انرزی نداره مثبت وشادباشید..وبه معجزه کلمات ایمان داشته باشید
    دریافتم، زندگی معجزه حیات است.

    زندگی با کلمه‌های من ساخته می‌شود

    و هر کلمه‌ای رد پای معجزه است.

    پس می‌توانم زیبایی را با کلماتم

    بیافرینم.

    هرگاه کسی خشم داشت بدانم

    به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند

    است.

    هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که

    سپاس او را ابراز کنند محتاج است.

    هرگاه کسی حسد می‌ورزید نیاز دارد

    دیده شود.

    اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد

    شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد

    مهربانی دریافت کند.

    و اگر کسی ستم می‌کند نیاز داشته

    دوست داشته شود.

    اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده

    شود.

    و همه‌ی این سایه‌ها در روح و روان

    ما نیاز دارند که عشق بر آن‌ها چون

    باران ببارد، ببارد و ببارد.

    نام وبلاگ به این دلیل معجزه کلمات

    است بخاطر اینکه اذعان دارم که

    با کلمات میتوان معجره کرد

    با کلمات وجابجایی انها میتوان شعر

    نو، پیام نو، راهکار نو را به وجود اورد

    با کلمات ،میتوان تلنگر ایجاد کرد

    با کلمات ،میتوان امید به زندگی

    رابه همه افراد بشر هدیه کرد

    با کلمات، میتوان آرامش را برای

    زندگی هابه ارمغان آورد.

    با کلمات، میتوان روابط مطلوب با

    دیگران ایجاد کرد .

    بزرگترین معجزه قرن ما قرآن است

    که از کلمات وحروف وجملات و

    اعراب ساخته

    شده است چیدمان کلمات راباید

    طوری طراحی کرد که خود ودیگران

    را متحول کنیم حتی با کلمات و طرز بیان،

    می توان دل سنگ را آب کرد.و

    در این روزگار من اموخته ام که

    سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند

    وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!!

    آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم

    آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم

    آموخته ام که هیچ گاه شکوه از

    تنهایی روزگار نکنم

    آموخته ام که هرشب گلهای

    بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم

    ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری

    نکنم

    آموخته ام صبوری را ، شکوری را ،

    انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را

  8. 2 کاربران زیر از ابوغفار بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5829
    نوشته ها
    195
    تشکـر
    470
    تشکر شده 242 بار در 113 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    سلام دختر خانم 19 ساله. از بچگی آرزو داشتم که 1 بار و فقط 1بار مامانمو از ته دل و با صمیمیت بغل کنم و ببوسم اما نمیشد راستش خجالت میکشیدم مامانمم همینطور مامانم خیلی خجالتیه میدونی شاید باورت نشه اما بزرگترین مشکل نوجوونیم داشتن 1رابطه ی صمیمی با مامانم بود وقتی رفتم دانشگاه احساس نیاز خیلی شدیدی به مامانم داشتم دیگه نتونستم تحمل کنم وقتی میرفتم خونه با تمام وجود بغلش میکردم. 1مدت 1 آقایی بهم گیر داده بود و منم یواش یواش واسه مامانم جریانو گفتم از اون موقع رابطم با مامانم همونجوری شده که میخوام ولی خوب اون مامانه دیگه گیراشم باید بده غراشم بزنه ایراداشم بگیره ولی خوب این چیزی از صمیمیت ما کم نمیکنه مهم اینه که هروقت بهش نیاز دارم آمادست واسه شنیدن حرفام. منم دانشگاه رفتم دختر و پسرم قاطی بودن خیلیاشونم با هم رابطه داشتن دوستای دختر زیادی هم داشتم یعنی همه جور دوستی داشتم از هفت خط تا پچل!! منم مشکلات زیادی داشتم که خیلی دلم میخواست با 1 دوست صمیمی درد و دل کنم اما نمیدونم چی جلومو میگرفت که هیچوقت هیچ چیزی رو به هیچکس نمیگفتم و رفتارم خیلی معمولی بود اما کسی نمیدونست که دارم از تو میپوسم. از طرفی خیلی پسرا بهم پیشنهاد میدادن اما من اصلا حوصله ی این بچه بازی هارو نداشتم یعنی به نظرم کار خیلی مصخره ای میومد. الان درسم تموم شده و هرچقد دنبال کار میگردم پیدا نمیشه یا کارایی هست که اصلا ربطی به من نداره بایدد بگم بیگاریه تا کار!!! بابام از بچگی خیلی بهمون سخت گرفت اون ناراحتیه اعصاب داشت بخاطر ساده ترین اتفاقات هم مارو سرزنش میکرد اینجوری بهت بگم که کلا خیلی گیر بود همه چیزمون زیر سوال بود و این باعث شد که نتونیم رابطه ی صمیمانه ای با هم داشته باشیم اصلا دلیل رفتاراشو نمیفهمیدیم فقط میدونستیم که باید بهش بگیم بداخلاق الان 4 ماهه که بابام فوت کرده و ما الان تازه داریم معنی رفتاراش و گیراشو میفهمیم حاضریم تمام هستیمونو بدیم و فقط 1روز دیگه وقت داشته باشیم که هممون در کنار هم باشیم. میخوام اینو بهت بگم شرایط تو بد نیست شرایط تو فقط ایده آل نیست تو نمیدونی از خودت چی میخوای تکلیفتو با خودت روشن کن

  10. 2 کاربران زیر از Helish بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    با سلام

    نوشته هاتون رو خوندم ، زندگی سختی دارین ، درکتون میکنم فقط یک کلمس اما فهمیدم چه حسی دارین با اینکه یک پسرم .

    با عوض کردن دیدتون به زندگی میتونین قسمت های که براتون تلخ و سخت هست رو آسون وشیرین کنین ، آره سخته اما ممکن .

    شما الان عصبانی و ناراحت هستین و همش دنبال یه راه حل هستین تا عصبانیتتون رو بخوابونین و آرامشتون رو بدست بیارین ، پس یعنی انسانی هستین که در جستجوی آرامش و پیشرفته .

    اگه به صورت منطقی به این زندگی و این دنیا نگاه کنین میبینین که دلیلی برا ناراحتی وجود نداره و کیس نمیتونه ناراحتتون کنه ، اگه به معاد هم اعتقاد داشته باشین حتی با از دست دادن عزیزاتون هم نباید ناراحت بشین .

    پس شما در جستوجوی آرامشین نه آسایش ، تنها لذتی که از بهشت برا ما تو این دنیا هست آرامشه ، آسایش هم نیاز های مادی مثله خونه ، ماشین ، پول و . . . هست که هیچ وقت برای ما آرامش نمیاره .

    آدم عصبانی و ناراحت نمیتونه خوب فکر کنه ، نمیتونه خوب تصمیم بگیره ، نمیتونه کلمات درست رو انتخاب کنه ، نمیتونه منظورشو بفهمونه ، و در آخر چنین آدمی رو نمیشه درکش کرد و مشکلاتش هم حل نمیشه .

    علت عصبانیت و ناراحتی های شما اینکه روحتون الان تغذیه نمیشه خوب هر روحی به تغذیه نیاز داره یکی از این منبع تغذیه ها میتونه دریافت محبت باشه .

    وقتی یکی که دوستش دارین مثل: پدر ، مادر این منبع رو قطع کنه باعث میشه که روح گرسنه بشه ، آدم هم گرسنه هم عصبانی و پرخاشگر میشه چون نیاز هاش تامین نمیشه ، شما میتونی جلوی این عصبانیت ها رو بگیرین ، با تلاش و تمرکز .

    مثلاً : ماه مبارک رمضان رو خدا گذاشته تا بندش گرسنگی بکشه و تحمل کنه و یاد بگیره که به غریزش غلبه کنه ، و هنگام قطع شدن نیاز هاش کنترلش رو از دست نده و راهشو گم نکنه .

    شما میتونین یک منبع تغذیه ثابت برا روحتون پیدا کنین که هیچ وقت قطع نشه و شما رو از هر گونه وابستگی دور کنه ، یکیش خودتونین یکیشم خدا تونه .

    سعی کنین وقتتون رو با مطالعه کردن بپردازین و خودتون رو کامل کنین ، مطالعه و جمع کردن علمو دانش هم میتونه یکی از منبع های تغذیه روحتون باشه .

    نگران تجربه کمتون در رابطه با ارتباط با جنس مخالف هم نباشین .

    با مطالعمه میتونین یاد بگیرین با جنس مخالفتون چطور ارتباط برقرار کنین ، یاد یگیرین که چه راه های رو نباید برین چه راه های رو باید رفت ، و راه خودتونو پیدا میکنـیـن .

    آدمـهـای کـه مـطـالـعـه نـمـیـکـنـن تـاریـخ رو تکـرار مـیـکـنـن .

    اینم بدونین:

    فقر فقر میاره ، پولم پول میاره ، عصبانیت عصبانیت، ناراحتی ناراحتی، غم غم ، آرامش آرامش ، علم علم ، یادگیری یادگیری

    ( نظرشخصی منه قصد هیچگونه بی احترامی ندارم بازم اگه شده ببخشید )

    امیدوارم موفق و پیروز باشین

  12. 3 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7582
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    5
    تشکر شده 8 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    آقای «Reza1 » سلام
    واااااقعا از حرفایی که زدید ممنونم،خیلی خوب و تاثیرگذار بود،ازین که وقتتون رو گذاشتید تا با من همدردی و گفت و گو کنید،خیلی ممنونم،مرسی،حتما سعی خودم رو میکنم تا از حرفاتون به خوبی بهره ببرم.

  14. 2 کاربران زیر از hamiref بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7582
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    5
    تشکر شده 8 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تنهایی ، زندگی بدون عشق و در نهایت....افسردگی

    در پاسخ به دوست عزیزم « vesper »
    آره،دقیقا مثل تو ام!اینکه میگی روانپزشکت گفته مشکلت فقط باهوش و حساس بودنه رو منم تایید میکنم،من تا به حال پیش هیچ روانشناسی نرفتم،اما خودم هم واقعا به این موضوع پی بردم که هرچی میکشم از باهوشی و حساسیت زیادمه!اهل تعریف کردن از خودم نیستم!بالاخره کسی که باهوشه،حتی اگه اطرافیانش هم بهش نگن،خودش متوجه میشه که باهوشه!ظاهرم یه آدم ساکته،اما تو ذهنم غلغله ست،مدام چیزای مختلف رو از جوانب مختلف بررسی میکنم،آخرش گیج میشم،نمیغهمم کدوم کار درسته کدوم کار نادرست،بعضی وقتا به یه چیزی انقد زیاد فک میکنم که نظرم راجب اون چیز،کاملا برعکس میشه،یا دوباره به همون نظر اول برمیگرده،روانی شدم اصن!مثلا،فک کن،دارم به یه موضوعی فک میکنم،بعد خیلی سریع این میاد تو ذهنم و به خودم میگم،خیلی فکرت احمقانه ست،بعد دوباره به خودم میگم،چرا احمقانه باشه،و با دلایل مختلف خودمو توجیه میکنم،ینی رواااااانی ها!!!دوست دارم بدونم چه تمریناتی بهت داده...
    به نظرم باید جلوی فکر کردن زیادی به یه موضوع رو بگیریم،من شخصا خیلی وقتا سعی کردم جلوی ذهنمو بگیرم،ولی لامصب ناخودآگاهه!یهو میاد!
    ویرایش توسط hamiref : 11-07-2014 در ساعت 01:31 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شکست پُلی است برای پیروزی؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 10-06-2022, 02:15 AM
  2. تفاوت راست دست ها و چپ دست ها
    توسط Miss tarsa در انجمن دانستنیهای روانشناسی
    پاسخ: 17
    آخرين نوشته: 02-20-2019, 10:56 PM
  3. مقایسه هاست لینوکس با هاست ویندوز
    توسط bety10 در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-11-2015, 12:38 PM
  4. یک آزمایش روانشاسی/ تا اطلاع ثانوی ماست سیاه است!
    توسط farokh در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2014, 09:11 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد