صفحه 1 از 2 12
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 55

موضوع: مخالفت پدر با ازدواج

5814
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    مخالفت پدر با ازدواج

    باسلام و خسته نباشید. من 27 سالمه فوق لیسانس از گرگان 6 فرزندیم همه ازدواج کردند من اخریم.دو سال پیش با پسری اشنا شدم در اصفهان فوق دیپلم بازاری در همان ابتدا مساله ازدواج را مطرح و با خانواده در میان گذاشتم که با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم به خاطر راه دور و تحصیلات پایین و شغل ازاد. کلا خانواده ام نظر مساعدی نسبت به شغل ازاد ندارند.مرا وادار به قطع رابطه کردندو ولی من بدون اطلاع همچنان رابطه داشتم و چندین بار ملاقات حضوری داشتیم ان زمان من رشت دانشجو بودم. بعد گذشت دوسال که الان باشد خانواده اون اقا تماس گرفتن ولی پدرم حاضر به حرف زدن نشد و میگفت نه و قطع میکرد تلفنو. حتی با من هم راجع به تلفن هیچ حرفی نزدن و نظر منو نخواستن. تا اینکه خودم هم با پدرم هم با مادرم حرف زدم که من 27 سالمه نظر شما برام مهمه ولی خواهش میکنم به نظر من اهمیت بدین شما حتی زور هم بگین من به حرف شما میکنم. ولی پسر خوبیه ایمان و اعتقادش برام از همه چی مهمتره تحصیلات تا جایی مهمه که شعور ادم و رو ببره بالا وگرنه الان همه تحصیلات دارن. کار سختی نیس درس خوندن. کار هم که عار نیس من با شغل ازاد مشکلی ندارم و خدارو شکر هم خونه داره هم ماشین و درامدشم که خوبه اهل نماز و این حرفا هم هست خواهش میکنم یبلارم شده اجازه بدین بیان ولی پدرم گفت نه نه نه من مخالفم مردم مسخرم میکنن.گفتم پدر من همه قرار نیس که کار دولتی داشته باشن . گفت کار دولتی خیال ادم راختتره. منم نمیشناسم اونا رو و نمیخوامم که ببینم.این حرفای پدرم. کلا زیاد میلی به ازدواج من ندارن و میگن برو ادامه تحصیل بده برو سر کار موقعیت های خوب پیش میاد. لطفا مرا راهنمایی کنین که چکار کنم اخه هیچ حرفی باهام نمیزنن در این مورد. با تشکر واقعا نیاز دارم به کمک

  2. 2 کاربران زیر از nahidh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    خب عزیزم بایدم مخالفت بکنن ... چون هیچ شناختی از ایشون ندارن

    و وقتی ازش شناختی ندارن چطور میخوان بهش اعتماد بکنن ....؟!!!!!

    از طرفی برای اینکه زندگی خوبی داشته باشید حمایت خانواده بسیار مهمه ...

    چون اگه در این مورد ناراضی باشن میتونه روی زندگی شما اثری منفی بذاره ...

    پس فعلا" صبر باید کرد تا خانواده با شرایط جدید پیش اومده به نوعی کنار بیاد...

    از طرفی گاهی باید به گفته های خانواده خودت گوش بدی چون تجربه اونا به هرحال از شما بیشتره ...
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  4. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    ممندن ازتوجه شما. کاملا حرف شما رو قبول دارم ولی پدرم حاضر به اشنا شدن نیست. من گفتم با هم رفت امد داشته باشین. میگه نه من نمیشناسم نمیخوام. میگم تحقیق کنین اگه بد بود منم متوجه بشم. میگه کی تو تحقیق نتیجه گرفته که ما بگیریم

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    خواهش میکنم منو راهنمایی کنین

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3222
    نوشته ها
    196
    تشکـر
    356
    تشکر شده 287 بار در 145 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    به نظر من این یه مشکله اساسیه !
    پدر و مادران احترامشون واجبه و نباید باهاشون بد صحبت کرد
    اما من میگم پدر شما چطوری با مادرتون آشنا شدن و ازدواج کردند ؟ کاش بشه این رو به والدین گفت اما میدونم که حرمت های فی ما بین اجازه این کارو نمیده
    دوره و زمان فرق کرده و خیلی چیزها تغییر کرده ، اون ها هم صلاح ما رو میخوان اما این دیگه سخت گیریه
    به خدا نه تحصیلات اینقد مهمه ، نه شغل ، نه فاصله و شهر
    مهم اینه که دو نفر همدیگه رو بخوان و پدر و مادر طرفین این انتخاب رو تایید یا رد کنن
    نه اینکه ندیده و نشناخته همه چیز رو رد کرد
    اگر این طوری باشه هیچکس روی زمین نباید ازدواج کنه !! چون نمیشه به هیچکس اعتماد کرد !
    نمیدونم واقعا باید چیکار کرد
    کاش ...

  8. کاربران زیر از positive بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    خیلی ممنون از توجه شما. کلا هیچوقت خونوادم با من راحت حرف نزدن و منم به خاطر همین راحت نبودم. یجوری که انگار خجالت بکشن با بچه هاشون راجع به این مسائل حرف بزنن. نمیدونم کار درستیه یا نه ولی میخوام دوباره با مادرم صحبت کنم و بگم 10 سالم بگذره من نظرم عوض نمیشه اینجوری. اخه خیلی بیخیالن حس میکنم با خودشون فکر میکنن هیچی نگن من بیخیال میشم. حتی میترسم با خواهرم درمیون بذارم اخه دوسال پیش خیلی با خشونت برخورد کرد.ممنون میشم از همتون اخه واقعا به کمک و راهنمایی نیاز دارم

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    پدرو مادرم دخترخاله پسرخاله بودن اون موقع پدرم هنوز سربازی هم نرفته بود. خواهرم هم با پسرخالم ازدواج کرد اون موقع دیپلم بود دومادمون بعدازدواج ارشد گرفت. کافیه بفهمن یکی تو ازدواجش شکست خورده همرو جمع میکنن با هم میزنن تو سرم. میگن ادم نباید همینجوری اعتماد کنه. درحالیکه خودشون بدون تحقیق رفتن زن گرفتن واس برادرم در عرض یه هفته 10 روز هم عقد کردن هیچ شناختی هم نداشتن از خونواده عروس

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    یعنی چی منتقل شده؟هیچکی دیگه کمکم نمیکنه؟

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    یکی کمکم کنه خواهشا

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7495
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    6
    تشکر شده 11 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    من این جمله که کار دولتی خیال آدم راحتتره رو اصلن قبول ندارم چون کارهای آزادی هستن که درآمدهایی چندبرابر کار دولتی دارن و مهم داشتن حقوق کافی و حلال در یک شغل هست تا آزاد یا دولتی بودنش به هرحال اگر شناخت لازم را از خواستگار دارید سعی کنید خانوادتون رو با دلیل و مثالی روشن راضی کنید هرچند برای خانوادتون یا حتی شما ازدواج با شخصی دیگر در استانی دیگر با فرهنگ و رسوماتی دیگر کمی سخت است اما هر ناممکنی میتوانند ممکن شود

  14. کاربران زیر از del بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    مرسی منم دقیقا حرفم اینه. ولی حاضر نمیشن حتی ببیننش میگن مردم مسخرمون میکنن . امروز باز با مادرم حرف زدم ولی میگه به هیچ وجه راضی نمیشم. به من که رسیدن سختگیر شدن. گفتم شما یبار ببینین در هر حال من به حرف شما میکنم.

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    حاضر نمیشن نمیدونم چطور راضی کنم لا اقل ببینن. ممنون میشم راهنماییم کنین

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج


  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    تو رو خدا یکی کمکم کنه. پدرو مادرم اصلا توجهی به خواستم نمیکنن. منم خیلی سختمه باهشون حرف بزنم با این حال حرف زدم ولی توجهی به من نمیکنن و فقط میگن مخالفیم

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوغفار نمایش پست ها
    یعنی چی میشه واضحتر بگین. یعنی به نظر شما حق با خونوادمه. ممنون میشم راهنمایی کنین

  20. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    ببخشیداشتباهی اینجا پست گذاشتم
    ویرایش توسط ابوغفار : 10-22-2014 در ساعت 11:53 PM

  21. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    خواهش میکنم.

  22. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط nahidh نمایش پست ها
    باسلام و خسته نباشید. من 27 سالمه فوق لیسانس از گرگان 6 فرزندیم همه ازدواج کردند من اخریم.دو سال پیش با پسری اشنا شدم در اصفهان فوق دیپلم بازاری در همان ابتدا مساله ازدواج را مطرح و با خانواده در میان گذاشتم که با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم به خاطر راه دور و تحصیلات پایین و شغل ازاد. کلا خانواده ام نظر مساعدی نسبت به شغل ازاد ندارند.مرا وادار به قطع رابطه کردندو ولی من بدون اطلاع همچنان رابطه داشتم و چندین بار ملاقات حضوری داشتیم ان زمان من رشت دانشجو بودم. بعد گذشت دوسال که الان باشد خانواده اون اقا تماس گرفتن ولی پدرم حاضر به حرف زدن نشد و میگفت نه و قطع میکرد تلفنو. حتی با من هم راجع به تلفن هیچ حرفی نزدن و نظر منو نخواستن. تا اینکه خودم هم با پدرم هم با مادرم حرف زدم که من 27 سالمه نظر شما برام مهمه ولی خواهش میکنم به نظر من اهمیت بدین شما حتی زور هم بگین من به حرف شما میکنم. ولی پسر خوبیه ایمان و اعتقادش برام از همه چی مهمتره تحصیلات تا جایی مهمه که شعور ادم و رو ببره بالا وگرنه الان همه تحصیلات دارن. کار سختی نیس درس خوندن. کار هم که عار نیس من با شغل ازاد مشکلی ندارم و خدارو شکر هم خونه داره هم ماشین و درامدشم که خوبه اهل نماز و این حرفا هم هست خواهش میکنم یبلارم شده اجازه بدین بیان ولی پدرم گفت نه نه نه من مخالفم مردم مسخرم میکنن.گفتم پدر من همه قرار نیس که کار دولتی داشته باشن . گفت کار دولتی خیال ادم راختتره. منم نمیشناسم اونا رو و نمیخوامم که ببینم.این حرفای پدرم. کلا زیاد میلی به ازدواج من ندارن و میگن برو ادامه تحصیل بده برو سر کار موقعیت های خوب پیش میاد. لطفا مرا راهنمایی کنین که چکار کنم اخه هیچ حرفی باهام نمیزنن در این مورد. با تشکر واقعا نیاز دارم به کمک
    متاسفانه بعضی از پدرو مادرها فرزندانشون رو قربانی ارزوهای خودشون میکنن وفکر میکنند میتوانندباتحصیلات وشغل فرزندشون درجامعه برا خودشون عزت وافتخار کسب کنن.دختردانشجویی رومیشناسم که خواستگارمناسبی داشت اما پدرش مخالفت کرد ومیگفت دخترم به جای وقت گذاشتن برا ازدواج وخرید جهیزیه بهتره وقت بزاره بره کلاس زبان وکامپیوتروادامه تحصیل بده تافوق لیسانس...درحالی که دختربه ازدواج نیاز داشت.یادخترخالم به گرافیک علاقه داشت ولی بخاطر اصرار پدرش مجبور شد مهندسی برق بخونه چرا چون بازارکارش خوبه بهم میگفت بعضی شبا ازفشاردرس ها گریه میکنه امامجبوره چون نمیخواد دل باباش بشکنه.پدرومادرافکرمیکنن زمان پونزده بیست سال پیش که فارغ التحصیل دانشگاه ها کم بود وکار زیاد..اماتواین دوره فاتحه کاردولتی خونده شده حتی اگرهم باشه شامل بند پ میشه یعنی مهم نیست چه مدرکی داری مهم اینه چه کسی رو میشناسی...شما بهتره به هیچ وجه جلو خانواده تون واینستید که خدانکرده حرمت ها ازبین بره...دخترهمسایه ای داشتیم لیسانس داشت مادرش اصرار که باید فوق لیسانس بگیری وبری سرکاروازاین حرفا دختر همسایه رو تومهمونی خانوادگی یک پسری میبیته وخاطرخواهش میشه خواهرش رو میفرسته خئاستگاری که باواکنش تند وتوهین امیز مادر دختر ازخونه میره بیرون هرچی دختر همسایه میگفت شوهر مادرش میگفت ارش سرکار بعد شوهر خلاصه دختره کتابا ارشد رو توحیاط خونه اتیش زد...مادره خاموش کرد دختر همسایه فشارروانی باعث قلب درد شد رفتن بیمارستان قهر ودعوا اخرپسره خودش بعدازدواجش گفت دورکعت نماز خوندم وتوسل به امام زمان زنگ زد م به گوشی مادره حرف زد که حالاما میاییم خواستگاری دوساعتی وقتتون رو میگیریم شما نذیده بدون شنیدن شرایط میگی نه خلاصه مادره راضی شد بیان خواستگاری حرفاشونوزدن بعدشم عقد وبعدم دختر وپسر ذرزمان عقد هردو کنکور ارشد دادن وقبولم نشدن بعدم عروسی پسر هم باوا م ازدواج ماشین قسطی خریذ شش ماهی توازانس بود وغرغرهامادرزنم هردوتحمل میکردن اتفاقی سازمان امور مالیاتی کارمند میخواست پسره اشنا داشت استخدام الان دوتا بچه زندگی شیرین.مادره هم خوشحال والبته کنایه هایی میزنه.بیان شمانباید حرف از ازدواج بزنی فعلا درشرایط خواستگاری اومدن حرف بزنید خواستکاری اومدن بقیه اش درست میشه ...الان محرم نزدیکه و...

  23. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام. ممنون از توجه شما. تموم حرفاتونو قبول دارم منم حرفم سر همینه اصلا به پدر مادرم گفتم من در هر حال نظر شما برام مهمه. من ادمی نیستم که به خاطر یک پسر قید شمارو بزنم. اگه دوراه داشته باشم شما رو انتخاب میکنم حتی اگه به زور باشه.ولی شما هم بهتره شرایطو بسنجین بعد شاید من واقعا قانع شدم که حرف شما درسته. ولی فقط میگن مردم مسخرمون میکنن میگن ادم قحطه. گفتم شما حق دارین منم جای شما بودم میگفتم نه ولی وقتی میدیدم دخترم راضیه با خودم میگفتم بچه که نیست لااقل ببینیم چطوره بد بود قبول نمیکنم. ولی شما ندیده و نشناخته میگین نه. کار که داره خونه و ماشین هم داره اینا چیزاییه که واستون مهمه. بله مهمه. مهمتر از همه ایمان و اعتقادشه که قد دنیا برام ارزش داره. نمیدونم چرا نمیخوان خونواده ها قبول کنن کار دولتی تاریخ انقضاش گذشته. هیچ توجهی بهم نمیکنن.منم واسه اینکه فکر نکنن بیخیالم گفتم من 20 شال دیگه هم بگذره نظرم همینه وقتی شما واسم دلیل نمیارین و حاضر نیستسن ببینین. واسه خواهرم و برادرام اصلا سخت نگرفتن. دومادمون درسته الان فوق لیسانسه ولی اول دیپلم بود کارم نداشت خونه هم نداشت ماشینم نداشت راهشم دور بود حسنش این بود که پسرخالم بود. البته الان خدارو شکر همه اینا رو داره .ممنونم از راهنماییتون به خدا خسته شدم نمیدونم چکارکنم

  24. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    دوستی دارم نمایشگاه ماشین داره سیکل داره ولی اینقدر ادم خوش مشزب واجتماعی وبا شعوری هست ودرصحبت بادیگران اداب معاشرت رعایت میکنه ادم لذت میبره.حتی گاهی مشتریان جا خرید باهاش درد دل میکنن.شخصیت مورد احترامی داره.دوست دیگه ام پدر یه بچه ولیسانس روش نمیشه مثلا جنسی خریده پس بده.شاید خواستگار شما تحصیلات کمتری داشته باشه.همونطورکه نمره نشون دهنده هوش نیست مدرک هم نشون دهنده فهم وشعورنیست.اما ازلحاظ شخصیتی کاسب مورد احترام وجای پیشرفت زیادی در کار دارد.وادم خوشنامی طبق حرفا شما هست.والدین شما اهمیت زیادی به حرف مردم میدن شما هم باید از همین راه وارد بشین.

  25. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوغفار نمایش پست ها
    دوستی دارم نمایشگاه ماشین داره سیکل داره ولی اینقدر ادم خوش مشزب واجتماعی وبا شعوری هست ودرصحبت بادیگران اداب معاشرت رعایت میکنه ادم لذت میبره.حتی گاهی مشتریان جا خرید باهاش درد دل میکنن.شخصیت مورد احترامی داره.دوست دیگه ام پدر یه بچه ولیسانس روش نمیشه مثلا جنسی خریده پس بده.شاید خواستگار شما تحصیلات کمتری داشته باشه.همونطورکه نمره نشون دهنده هوش نیست مدرک هم نشون دهنده فهم وشعورنیست.اما ازلحاظ شخصیتی کاسب مورد احترام وجای پیشرفت زیادی در کار دارد.وادم خوشنامی طبق حرفا شما هست.والدین شما اهمیت زیادی به حرف مردم میدن شما هم باید از همین راه وارد بشین.
    بله همه این حرفا درسته ازین حرفا همیشه پدرمم میزد. ولی الان مرحله عمل رسیده یجور دیگه حرف میزنه. میگه فامیلامون همه تحصیل کردن. من گفتم خب خودت کدومشونو قبول داری و با کدوم رفت و امد داری . دیگه دانشگاه ازاد خوندن و پایان نامه بیرون دادن با پول که هنر نیس. بعد میتونه درسشو بخونه ادمی بوده که از اول رو پای خودش وایستاده. میتونست بره کارمند دولت بشه و نشد چون نمیخواست سواستفاده کنه. میتونست سربازی نره ولی رفت چون باز نمیخواست سواستفاده کنه. میخواست خودش رییس خودش باشه. امروز به مامانم گفتم که اون دوم محرم میره کربلا بابا هم همراش بره بشناسه اونو. اون هر سال میره کربلا. اصلا پدرمادرم هیچوقت با بچه هاشون راحت نبودن . امروز یه ساعت کنار مادرم نشستم کلی ایت الکرسی و خوندم و این چیزا تو دلم تا تونستم بگم. ممنون که با حوصله پیاممو میخونین

  26. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7607
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    7
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام ناهید خانم
    منم مثه شما همچین مشکلی دارم خونوادم دختری رو ک من دوسش دارم و 6سال باهم بودیم و پسند نمیکنن میگن تو با این موقعیتت باید ی زن دکتر بگیری!
    میگن خونواده ما به این خونواده نمیخوره!
    بخدا منم موندم چکار کنم

  27. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط hossein.pakdin نمایش پست ها
    سلام ناهید خانم
    منم مثه شما همچین مشکلی دارم خونوادم دختری رو ک من دوسش دارم و 6سال باهم بودیم و پسند نمیکنن میگن تو با این موقعیتت باید ی زن دکتر بگیری!
    میگن خونواده ما به این خونواده نمیخوره!
    بخدا منم موندم چکار کنم
    توی دانشگاه ما،یه جفت دختر و پسر بودن که همکلاسی بودن، پسره از بچه مثبت های دانشگاه بود و اهل فعالیت و اینا. دختره اما نسبت به اون آقاهه، کمتر مدهبی بود ظاهراً- البته دختر خیلی خوب و باوقار وچادری هم بود ولی مثل آقاهه اهل فعالیت مذهبی واینا نبود- اونا کل 4 سال دانشجویی شون رو با هم بودن وانقدر احتمال ازدواجشون از نظر خودشون و همه بچه های دانشگاه بالا بودکه حراست اصلا بهشون گیر نمی داد و ماهم گاهی که برای فعالیت ها نیاز به یک زوج جوان داشتیم رو اینا حساب می کردیم و حتی بچه ها دیدم تو مصاحبه های رفاقتی شون، آقاهه رو تنها "متاهل" جمع خودشون عنوان می کردن! با این که همه می دونستیم اینها عقد نکردن ولی خب رو حساب مذهبی بودن آقاهه و این همه با هم بودنشون احتمال می دادیم یه صیغه ایی یا یه قراری بالاخره حتما هست بینشون....
    کم کم واقعا این سوال پیش اومد که اینا چرا عقد نمی کنن و معلوم شد که خانواده ی آقا پسر رضایت به این ازدواج نمی دن. اونها هم دلیل شون همین تک دختر نبودن خانوم بود- مامانشون می گفت خواهرها با هم چشم و هم چشمی می کنن و پسرم روش فشار میادپسر تک پسر بود و یه خورده ی خیلی خیلی کم هم وضع فرهنگی و مالی خانوادشون از دختره بهتر بود. کلی این آقا با مشاوران عالی که گاه گاه دانشگاهمون می اومدن صحبت کرد، حتی اونا با خانوادش صحبت کردن، با بعضی مشاورهای خیلی خوب مکاتبه می کرد ولی نتیجه ای نداشت. چندبار جلوی خانوادش وایستاد و مقاومت حتی قهر کرد ولی مامانش از شدت غصه بچه شون بیمارستان بستری شدن-فک کنم ناراحتی قلبی گرفتن- و این آقا مجبور شد کوتاه بیاد. الانم تقریبا دو سه ساله که فارغ التحصیل شدن و از هم جدا شدن، چون اون آقا هیچ جوره نتونست خانوادش رو راضی کنه.
    می دونی توی این رابطه اون خانوم چقدر ضربه خورد. عملا طلاق قبل از ازدواج اتفاق افتاد و اون دختر نابود شد، پسر هم البته خیلی به هم ریخت ولی خانوم خودت می دونی که بحثش فرق می کنه.
    من بهت پیشنهاد می کنم تا جایی که می تونی سعی کن خودت رو از این قید رها کنی. اگر ایشون قسمت شما و همسری باشه که خدا برات درنظر گرفته، مطمئن باش درست می شه ولی اگه قسمت هم نبودین، سعی کن از همین الان وابستگیت به ایشون رو کم کنی.سرت رو مشغول کن به فعالیت های مختلف، اصلا بهشون فکر نکن و مهم تز از همه توکل کن.
    به خدا توکل کن. می دونی که خدا همیشه بهترین ها رو برای بنده هاش می خواد.

  28. 2 کاربران زیر از ابوغفار بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7607
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    7
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوغفار نمایش پست ها
    توی دانشگاه ما،یه جفت دختر و پسر بودن که همکلاسی بودن، پسره از بچه مثبت های دانشگاه بود و اهل فعالیت و اینا. دختره اما نسبت به اون آقاهه، کمتر مدهبی بود ظاهراً- البته دختر خیلی خوب و باوقار وچادری هم بود ولی مثل آقاهه اهل فعالیت مذهبی واینا نبود- اونا کل 4 سال دانشجویی شون رو با هم بودن وانقدر احتمال ازدواجشون از نظر خودشون و همه بچه های دانشگاه بالا بودکه حراست اصلا بهشون گیر نمی داد و ماهم گاهی که برای فعالیت ها نیاز به یک زوج جوان داشتیم رو اینا حساب می کردیم و حتی بچه ها دیدم تو مصاحبه های رفاقتی شون، آقاهه رو تنها "متاهل" جمع خودشون عنوان می کردن! با این که همه می دونستیم اینها عقد نکردن ولی خب رو حساب مذهبی بودن آقاهه و این همه با هم بودنشون احتمال می دادیم یه صیغه ایی یا یه قراری بالاخره حتما هست بینشون....
    کم کم واقعا این سوال پیش اومد که اینا چرا عقد نمی کنن و معلوم شد که خانواده ی آقا پسر رضایت به این ازدواج نمی دن. اونها هم دلیل شون همین تک دختر نبودن خانوم بود- مامانشون می گفت خواهرها با هم چشم و هم چشمی می کنن و پسرم روش فشار میادپسر تک پسر بود و یه خورده ی خیلی خیلی کم هم وضع فرهنگی و مالی خانوادشون از دختره بهتر بود. کلی این آقا با مشاوران عالی که گاه گاه دانشگاهمون می اومدن صحبت کرد، حتی اونا با خانوادش صحبت کردن، با بعضی مشاورهای خیلی خوب مکاتبه می کرد ولی نتیجه ای نداشت. چندبار جلوی خانوادش وایستاد و مقاومت حتی قهر کرد ولی مامانش از شدت غصه بچه شون بیمارستان بستری شدن-فک کنم ناراحتی قلبی گرفتن- و این آقا مجبور شد کوتاه بیاد. الانم تقریبا دو سه ساله که فارغ التحصیل شدن و از هم جدا شدن، چون اون آقا هیچ جوره نتونست خانوادش رو راضی کنه.
    می دونی توی این رابطه اون خانوم چقدر ضربه خورد. عملا طلاق قبل از ازدواج اتفاق افتاد و اون دختر نابود شد، پسر هم البته خیلی به هم ریخت ولی خانوم خودت می دونی که بحثش فرق می کنه.
    من بهت پیشنهاد می کنم تا جایی که می تونی سعی کن خودت رو از این قید رها کنی. اگر ایشون قسمت شما و همسری باشه که خدا برات درنظر گرفته، مطمئن باش درست می شه ولی اگه قسمت هم نبودین، سعی کن از همین الان وابستگیت به ایشون رو کم کنی.سرت رو مشغول کن به فعالیت های مختلف، اصلا بهشون فکر نکن و مهم تز از همه توکل کن.
    به خدا توکل کن. می دونی که خدا همیشه بهترین ها رو برای بنده هاش می خواد.
    ابوغفار ممنون
    منم از اولش به خدا توکل کردم میگم هرچی خدا بخواد
    ولی خیلی سخته,چون خونوادم گیر الکی میدن !
    من هنوز بخاطر مخالفتشون قانع نشدم

  30. کاربران زیر از hossein.pakdin بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط hossein.pakdin نمایش پست ها
    سلام ناهید خانم
    منم مثه شما همچین مشکلی دارم خونوادم دختری رو ک من دوسش دارم و 6سال باهم بودیم و پسند نمیکنن میگن تو با این موقعیتت باید ی زن دکتر بگیری!
    میگن خونواده ما به این خونواده نمیخوره!
    بخدا منم موندم چکار کنم
    سلام. امیدوارم مشکل همه و من و شما هم حل بشه. آقای ابوغفار خیلی به من کمک کردن یعنی حرفاشون کاملا درست و منطقی بود. فقط امیدوارم بتونم حرفاشونو عملی کنم.بالاخره اگه خونوادت جورین که حرف میزنن باهات بازم جای شکرش باقیه حرفاتو بزن و متقاعدشون کن. خونواده من هیچ حرفی باهام نمیزنن کلاهیچ وقت ازین حرفا نزدن نه با من نه با هیچکدوم از بچه هاشون. من کلی به خودم فشار میارم و پررویی میکنم و حرف میزنم تازه روشونم اونوره وقتی حرف میزنم.بالاخره حرف بزن دلایل انتخابتو بگو. اصلا درکل میگن اگه یکی همه شرایطش برای ازدواج خوب بود ولی علاقه ای بهش نداشتی اون ازدواج صحیح نیست. شما پسرین در هر حال راحتتر میتونین حرفتونو بزنین. اگه واقعا به انتخابتون مطمئنین با در نظر گرفتن احترام به پدر و مادر حرفتونم بزنین. لابلای حرفاتون هم بگین رضایت شما برام شرطه هم از اون دختر حمایت کنین. بگین من اگه شما راضی نباشین خوشبخت نمیشم ولی شما شرایطو بسنجین بعد بگین. یجوری با احساساتشون بازی کن.با سیاست حرف بزن. بگو ارزوی هرپدر و مادری خوشبختی بچشه ولی اگه من به کسی علاقه نداشته باشم اون ازدواج دوومی نداره. بگو من گناه نکردم که عاشق شدم.شما الان خودتون دکترین؟ منظور از زن دکتر پزشکه؟

  32. کاربران زیر از nahidh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7607
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    7
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط nahidh نمایش پست ها
    سلام. امیدوارم مشکل همه و من و شما هم حل بشه. آقای ابوغفار خیلی به من کمک کردن یعنی حرفاشون کاملا درست و منطقی بود. فقط امیدوارم بتونم حرفاشونو عملی کنم.بالاخره اگه خونوادت جورین که حرف میزنن باهات بازم جای شکرش باقیه حرفاتو بزن و متقاعدشون کن. خونواده من هیچ حرفی باهام نمیزنن کلاهیچ وقت ازین حرفا نزدن نه با من نه با هیچکدوم از بچه هاشون. من کلی به خودم فشار میارم و پررویی میکنم و حرف میزنم تازه روشونم اونوره وقتی حرف میزنم.بالاخره حرف بزن دلایل انتخابتو بگو. اصلا درکل میگن اگه یکی همه شرایطش برای ازدواج خوب بود ولی علاقه ای بهش نداشتی اون ازدواج صحیح نیست. شما پسرین در هر حال راحتتر میتونین حرفتونو بزنین. اگه واقعا به انتخابتون مطمئنین با در نظر گرفتن احترام به پدر و مادر حرفتونم بزنین. لابلای حرفاتون هم بگین رضایت شما برام شرطه هم از اون دختر حمایت کنین. بگین من اگه شما راضی نباشین خوشبخت نمیشم ولی شما شرایطو بسنجین بعد بگین. یجوری با احساساتشون بازی کن.با سیاست حرف بزن. بگو ارزوی هرپدر و مادری خوشبختی بچشه ولی اگه من به کسی علاقه نداشته باشم اون ازدواج دوومی نداره. بگو من گناه نکردم که عاشق شدم.شما الان خودتون دکترین؟ منظور از زن دکتر پزشکه؟
    ممنون
    مامانم از اوون روز اصن باهام حرف نمیزنه
    فقط یکی از آبجیام ک وکیل مامانمه حرفا رو زد
    آره رفتن ی دختر رو پسند کردن ک دانشجویه پزشکیه منم اصن بهش علاقه ندارم
    نمیدونم چکار کنم!
    مشاوره هم رفتم میگن فقط باید راضیشون کنی!

  34. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    جوابتون رو به صورت پیام خصوصی فرستادم

  35. کاربران زیر از nahidh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6620
    نوشته ها
    203
    تشکـر
    122
    تشکر شده 252 بار در 118 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    ناهید جان سلام
    من با خانواده ت تا حدی موافقم
    نمیگم تحصیلات و شغل دولتی مهمه من قط میگم باید هم کفو هم باشید.اختلاف تحصیلاتی میتونه خیلی مکل ساز باشه حتی تو هم به رو نیاری شوهرت همش فک میکنه خودتو از اون سرتر میدونی و این همش تو ذهنشه و مدام بهانه گیری و دعوا واهد بود خیلی نادر و استثنائیه که مردی این حسو به زنی که از لحاظ تحصیلات ازش بالاتره نداشته باشه.مردا دوس دارن در هر موردی از همسرشون سرتر باشن.حالا بماند که در گفتگوهای عادیتون هم این اختلاف تحصیلات که باعث اختلاف در معلومات و سبک حرف زدن خواهد شد مشکل ساز خواهد بود
    اختلاف دیگه تون هم استانی نبودن و دوری و اختلاف فرهنگی و سنتی و کلی اختلافات که به تبعش خواهد اومد هست که خودشون مطمئن باش تو زمان خودش کمرشکن خواهد شد.
    زندگی فقط این چند روز عشق وو عاشقی نیس این احساس که بره همش پشیمون میشی.یا تو میری اصفهان و غم غربت و کلی مسائل دیگه داری یا اون میاد گرگان و خود درگیر میشه.
    دخترا وقتی عاشقن نمیتونن واقع بین باشن پس بزار خانوده ت برات تصمیم عاقلانه بگیره.کاش رمان بامداد خمار رو بخونی.اینجور چیزا واقعیته هممون هم دور و برمون زیا میبینیم نمونه شو.امیدوارم خوشبخت باشی و عاقلانه رفتار کنی

  37. کاربران زیر از RANAA بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط RANAA نمایش پست ها
    ناهید جان سلام
    من با خانواده ت تا حدی موافقم
    نمیگم تحصیلات و شغل دولتی مهمه من قط میگم باید هم کفو هم باشید.اختلاف تحصیلاتی میتونه خیلی مکل ساز باشه حتی تو هم به رو نیاری شوهرت همش فک میکنه خودتو از اون سرتر میدونی و این همش تو ذهنشه و مدام بهانه گیری و دعوا واهد بود خیلی نادر و استثنائیه که مردی این حسو به زنی که از لحاظ تحصیلات ازش بالاتره نداشته باشه.مردا دوس دارن در هر موردی از همسرشون سرتر باشن.حالا بماند که در گفتگوهای عادیتون هم این اختلاف تحصیلات که باعث اختلاف در معلومات و سبک حرف زدن خواهد شد مشکل ساز خواهد بود
    اختلاف دیگه تون هم استانی نبودن و دوری و اختلاف فرهنگی و سنتی و کلی اختلافات که به تبعش خواهد اومد هست که خودشون مطمئن باش تو زمان خودش کمرشکن خواهد شد.
    زندگی فقط این چند روز عشق وو عاشقی نیس این احساس که بره همش پشیمون میشی.یا تو میری اصفهان و غم غربت و کلی مسائل دیگه داری یا اون میاد گرگان و خود درگیر میشه.
    دخترا وقتی عاشقن نمیتونن واقع بین باشن پس بزار خانوده ت برات تصمیم عاقلانه بگیره.کاش رمان بامداد خمار رو بخونی.اینجور چیزا واقعیته هممون هم دور و برمون زیا میبینیم نمونه شو.امیدوارم خوشبخت باشی و عاقلانه رفتار کنی
    سلام ممنون از توجهتون . من یسری معیارها دارم در انتخابم که در این آقا دیدم. قرارم نیس بدون اجازه پدرو مادرم کاری کنم. من انتخابش کردم چون از خیلی جهات قبولش دارم . بالاخره اختلاف نظر هم وجود داره. نتیجه کار رو سپردم به خدا. همیشه هم دعا کردم که که خدایا صلاح منو خودت بهتر میدونی خودت صلاح منو در این قرار بده.پناه بر خدا.

  39. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7729
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام.....
    منم دقیقا همین مشکلو دارم ناهید اما از طرف خانواده کسی که دوستش دارم ....اما ما تو خانوادمون راحتیتم... حرفامونو میزنیم دلایلمون رو میاریم ...شما هم مثال بزنید درباره مواردی که ازدواج از فامیل یا دوست و آشنا بوده اما موفق نبوده... خواهر من دانشجوی فوق لیسانس با یک دیپلم ازد کرده که شغلش آزاده و خیلی راضیه به پدرتون بگین آیا اگر طرف فوق لیسانس باشه اما سربازی نرفته باشه یا شغل نداشته باشه این خوبه؟؟؟؟ بگین پسر با مدرارک بالا موقعیت ازدواج ندارن... بالاخره ما خودمون نقاش زندگیمون هستیم .......راستی پست من تو مخالفت خانواده موضوعش هست لطفا بخونید و کمکم کنید.... اگه دوست داشتی نظرتو واسم بنویس...مرسی

  40. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج


    برای توووووووو ........

    برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم

    همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . .

    برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی

    تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی


  41. 2 کاربران زیر از ابوغفار بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  42. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام. ممنون از توجهتون. روزهای سختی به من گذشت. منو متهم کردن به بی حیایی و اینکه چرا با یک نامحرم در ارتباط بودی. اصلا کوتاه نمیومدن. از خواهرم کمک خواستم که باهاش حرف بزنم ولی خواهرم بدتر از پدرو مادرم بود و میگفت تو باید توبه کنی و ازین حرفا. من گفتم خودمم میدونم گناهه ارتباط با نامحرم ولی بالاخره من مجبور بودم حرف بزنم. شاید خواست خداست که من برم اصفهان. شما ببینین اگه بد بود چشم همون که شما میگین. خواهرم گفت اصلا به هم نمیاین پارسال یه خواستگار داشتی دکتر کشاورزی بود هیات علمی بود برادر بزرگمون ردش کرد. بهت نگفتیم چون پایان نامه داشتی. گفتم پس برادرم با من مشکل داره نه با شغل خواستگارم وگرنه اونم رد کرد اینم رد میکنه. دکتر هست که باشه شاید آدم خوبی نبود.مگه من 18 سالمه که میگین درس داری.خلاصه هی با پدرم حرف زدم هی با مادرم با خواهرم. هر چی میگفتم یچیزی میگفتن. اصلانمیخواستن بشنون حرفامو. تا اینکه شب عاشورا بود خواهرم بهم گفت قضیه تموم شده دیگه گفتم نه گفت یعنی میخوای حتما بشه دیگه گفتم بله.گفت مارو که آدم حساب نمیکنی تو دختر کثیفی هستی گفتم خیلی ممنون. گفتم نظر خواهرو برادر برام محترم بود تا وقتی که با من منطقی حرف بزنن ولی حالا که اینه فقط پدرو مادرم مهمن. گفت پس یه شرط میزارم شرطش این بود که سه ماه هیچ ارتباطی نداشته باشم تو این مدت دومادمون بره اصفهان تحقیق اگه خوب بودن اجازه بدن بیاد اگه بد بودن منم بیخیال شم بعدم که اومدن من هیچ حرفی نزنم که شرایط سخت میخوان بزارن. من گفتم باشه فقط قول بدین منصفانه تحقیق کنین و راستش رو بگین. گفت تو هم دست بزار رو قرآن که ارتباط نداری با پسره .گفتم باشه پسره که الان کربلاس جمعه میاد. سیمکارتامو ازم گرف خواهرم. امروز یواشکی متوجه شدم که داشت با پدرو مادرم حرف میزد که چه شرطی برام گذاشته و میگفت جلوی خودش نمیگم ولی اگه خونواده خوبی باشن چه اشکالی داره. مادرم صداش میومد که نه من راه دور دختر نمیدم حاضرم تو خونه رو دستم بمونه ولی راه دور نره.کلا مادر من نگران اینه که منو نبینه. پدرم نظر دیگران روش تاثیر میذاره یعنی اگه خواهر برادرام و مادرم راضی باشن پدرم راضیه.بقیه برادرام زیاد کاری ندارن فقط برادربزرگم خطرناکه یعنی منو میکشه بفهمه با پسره یک کلمه حرف زدم و کلا عصبیه. و خواهرم میتونه پدر مادرمو راضی کنه اگه خودش راضی بشه. از جانب برادرم خیلی میترسم. به نظر شما در این شرایط چه کاری لازمه انجام بدم؟

  43. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام. هیچکی که نمیاد پیام منو بخونه ولی خب ناچارم که بنویسم. اینروزا فکرم مشغوله که چکار کنم با توجه به شرایط پیش اومده. ازطرفی پدرم خیلی حساسه و میترسم فشارش بزنه بالا. به خاطر همین گفتم به پسره که فعلا زنگ نزنن. از طرفی هم اگه زنگ نزنن خونوادم فکر میکنن اونا پشیمون شدن. نمیدونم واقعا چکار کنم.

  44. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام . لااقل بهم بگین دیگه پیام نذارم.

  45. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6303
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    5
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط nahidh نمایش پست ها
    باسلام و خسته نباشید. من 27 سالمه فوق لیسانس از گرگان 6 فرزندیم همه ازدواج کردند من اخریم.دو سال پیش با پسری اشنا شدم در اصفهان فوق دیپلم بازاری در همان ابتدا مساله ازدواج را مطرح و با خانواده در میان گذاشتم که با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم به خاطر راه دور و تحصیلات پایین و شغل ازاد. کلا خانواده ام نظر مساعدی نسبت به شغل ازاد ندارند.مرا وادار به قطع رابطه کردندو ولی من بدون اطلاع همچنان رابطه داشتم و چندین بار ملاقات حضوری داشتیم ان زمان من رشت دانشجو بودم. بعد گذشت دوسال که الان باشد خانواده اون اقا تماس گرفتن ولی پدرم حاضر به حرف زدن نشد و میگفت نه و قطع میکرد تلفنو. حتی با من هم راجع به تلفن هیچ حرفی نزدن و نظر منو نخواستن. تا اینکه خودم هم با پدرم هم با مادرم حرف زدم که من 27 سالمه نظر شما برام مهمه ولی خواهش میکنم به نظر من اهمیت بدین شما حتی زور هم بگین من به حرف شما میکنم. ولی پسر خوبیه ایمان و اعتقادش برام از همه چی مهمتره تحصیلات تا جایی مهمه که شعور ادم و رو ببره بالا وگرنه الان همه تحصیلات دارن. کار سختی نیس درس خوندن. کار هم که عار نیس من با شغل ازاد مشکلی ندارم و خدارو شکر هم خونه داره هم ماشین و درامدشم که خوبه اهل نماز و این حرفا هم هست خواهش میکنم یبلارم شده اجازه بدین بیان ولی پدرم گفت نه نه نه من مخالفم مردم مسخرم میکنن.گفتم پدر من همه قرار نیس که کار دولتی داشته باشن . گفت کار دولتی خیال ادم راختتره. منم نمیشناسم اونا رو و نمیخوامم که ببینم.این حرفای پدرم. کلا زیاد میلی به ازدواج من ندارن و میگن برو ادامه تحصیل بده برو سر کار موقعیت های خوب پیش میاد. لطفا مرا راهنمایی کنین که چکار کنم اخه هیچ حرفی باهام نمیزنن در این مورد. با تشکر واقعا نیاز دارم به کمک
    سلام .در مورد خانواده شما ميتونم اينو بگم كه شديدا به اعتقادات خودشون پافشاري ميكنن. يعني به همون باور غلطشون.شما نگفتيد اون آقا چه تلاشي كرده ؟آيا خودش تا حالا اومده از نزديك و بدون اينكه پدر تون بفهمه با مادر شما چند دقيقه اي حرف بزنه؟ يجوري برنامه ريزي كنيد كه اين كار اتفاقي جلوه كنه. مثلا زماني كه شما با مادرتون بيرون هستيد اون آقا بياد . اين يك راهه! راه هاي ديگه اي هم هست . معمولا اعتقادات قديمي ها رو نميشه خيلي راحت تغيير داد.اينم در نظر بگيريد.اگر پدرتون دوست نزديكي دارن كه باهاش صميمي هست اين موضوع را با اون درميان بزاريد.نتيجه رو بما بگيد ايشالله مشكلتون برطرف بشه

  46. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط معمار نمایش پست ها
    سلام .در مورد خانواده شما ميتونم اينو بگم كه شديدا به اعتقادات خودشون پافشاري ميكنن. يعني به همون باور غلطشون.شما نگفتيد اون آقا چه تلاشي كرده ؟آيا خودش تا حالا اومده از نزديك و بدون اينكه پدر تون بفهمه با مادر شما چند دقيقه اي حرف بزنه؟ يجوري برنامه ريزي كنيد كه اين كار اتفاقي جلوه كنه. مثلا زماني كه شما با مادرتون بيرون هستيد اون آقا بياد . اين يك راهه! راه هاي ديگه اي هم هست . معمولا اعتقادات قديمي ها رو نميشه خيلي راحت تغيير داد.اينم در نظر بگيريد.اگر پدرتون دوست نزديكي دارن كه باهاش صميمي هست اين موضوع را با اون درميان بزاريد.نتيجه رو بما بگيد ايشالله مشكلتون برطرف بشه
    سلام ممنونم بالاخره یکی پیدا شد جواب ما رو بده. والا پسره که میخواد بیاد ولی سر زده که نمیشه. اون گفت میام با هر کی که لازم باشه حرف میزنم. خودم بهش پیشنهاد دادم که به خواهرم زنگ بزنه و بگه که اجازه بدین بیام با شما و خونوادتون حرف بزنم حالا اینکه بگه شمارمو از کجا داری بگه قبلا گرفته بودم که البته دروغم نمیگه. اینجوری هم خواهرم متوجه میشه که اونا همچنان پیگیرن و هم اینکه بالاخره در تماس بعدیشون مطمئن میشم پدرم مثل اوندفعه صحبت نمیکنه. اخه به خونواده اونا خیلی برخورده. و این نکته رو هم میدونین که من در قرنطینه ام و نباید باهاش ارتباط داشته باشم. خودمم فکر میکنم حضوری ببینن خیلی بهتره. در ضمن دوست پدرمو نمیشناسم همچین خصوصیاتی داشته باشن. ممنون از توجهتون

  47. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6303
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    5
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط nahidh نمایش پست ها
    سلام ممنونم بالاخره یکی پیدا شد جواب ما رو بده. والا پسره که میخواد بیاد ولی سر زده که نمیشه. اون گفت میام با هر کی که لازم باشه حرف میزنم. خودم بهش پیشنهاد دادم که به خواهرم زنگ بزنه و بگه که اجازه بدین بیام با شما و خونوادتون حرف بزنم حالا اینکه بگه شمارمو از کجا داری بگه قبلا گرفته بودم که البته دروغم نمیگه. اینجوری هم خواهرم متوجه میشه که اونا همچنان پیگیرن و هم اینکه بالاخره در تماس بعدیشون مطمئن میشم پدرم مثل اوندفعه صحبت نمیکنه. اخه به خونواده اونا خیلی برخورده. و این نکته رو هم میدونین که من در قرنطینه ام و نباید باهاش ارتباط داشته باشم. خودمم فکر میکنم حضوری ببینن خیلی بهتره. در ضمن دوست پدرمو نمیشناسم همچین خصوصیاتی داشته باشن. ممنون از توجهتون
    اينجوري كه از حرفاتون متوجه شدم تصميم گيرنده اصلي تو خانواده شما خواهرتونه؟! يا اينكه حرف اون خيلي برش داره؟!به نظرم خواهرتون رو اين وسط واسطه بين اون آقا و خانوادتون قرار نديد. بزاريد خودش مستقيم با مادرتون حرف بزنه.اينجوري بهتره و تاثير بيشتري داره ! من اعتقادم اينه كه تو ي خونه يه حرف از اتاق خواب تا آشپزخونه 10 مدل برميگرده و هميشه حرف گوينده با همون فرمت و ادبيات به شخص سوم و بالاتر انتقال پيدا نميكنه!! از نظر ديگه هم اگر خواهرتون رو از الان تو مسائل زندگيت دخالت ندي به نفعتونه! چون در آينده با كوچكترين اختلاف نظري بين شما و همسرتون ممنكه اول از همه خواهرتون بگه ديدي ما مخالف بودييم ولي تو اصرار كردي؟!! اين مسائل رو هم در نظر داشته باش. موفق باشي

  48. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط معمار نمایش پست ها
    اينجوري كه از حرفاتون متوجه شدم تصميم گيرنده اصلي تو خانواده شما خواهرتونه؟! يا اينكه حرف اون خيلي برش داره؟!به نظرم خواهرتون رو اين وسط واسطه بين اون آقا و خانوادتون قرار نديد. بزاريد خودش مستقيم با مادرتون حرف بزنه.اينجوري بهتره و تاثير بيشتري داره ! من اعتقادم اينه كه تو ي خونه يه حرف از اتاق خواب تا آشپزخونه 10 مدل برميگرده و هميشه حرف گوينده با همون فرمت و ادبيات به شخص سوم و بالاتر انتقال پيدا نميكنه!! از نظر ديگه هم اگر خواهرتون رو از الان تو مسائل زندگيت دخالت ندي به نفعتونه! چون در آينده با كوچكترين اختلاف نظري بين شما و همسرتون ممنكه اول از همه خواهرتون بگه ديدي ما مخالف بودييم ولي تو اصرار كردي؟!! اين مسائل رو هم در نظر داشته باش. موفق باشي
    سلام. امروز پسره زنگ زد به خواهرم بعد خواهرم برداشت میگفتش که اخلاقش بد نبود.خواهرم بهش گفته چرا با خواهرم در ارتباط بودی اونم گفته خب انقد بهش اصرار کردم تا قبول کرد و من دوسش دارم و قصدم ازدواجه و میخوام بیام اونجا خواهرمم گفته چقد عجله داری برادراش نمیدونن گفت خب خودت زحمتشو بکش. از کارش پرسید خواهرم. سرآخر گفت آدرس خونه و مغازت کجاست و گفت زنگ نزن تا خودمون خبرت کنیم اونم گفته میزنم چرا نزنم. کلا میگفت رفتار خواهرم بد نبوده باهاش. منم اصلا تو خونه به رو ی خودم نیاوردم . خواستم بگم در جریان باشین اگه حرفی هست کاری هست که لازمه انجام بدم.پدر و مادرم خب خیلی ساده ان. مامان من اونقد ساده هست که یه لباس بخواد بخره خودش نظر نمیده و منتظره ما براش انتخاب کنیم. با شناختی که من دارم از مادرم میدونم زنگزدن به مادرم فایده نداره. ممنونم از توجه و راهنمایی های شما.

  49. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت پدر با ازدواج

    سلام چرا هیچ کس جوابمو نمیده؟

  50. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام وقتتون بخیر. پسره بازم زنگ زد به خواهرم و شوهرش. خودش میگه تند حرف زدم تا حساب کار دستشون بیاد و مارو جدی بگیرن. البته در ظاهر هم اینطور شده چون با تماس اینبارش دومادمون با پدرم صحبت کرد و خواهرم با من. منتها چیزی که اتفاق افتاده خوب نیست . اونم اینه که خواهرم اینا اصلا خوششون نیومده از طرز حرف زدنش و میگن اون عوض اینکه منت کشی کنه داره طلبکارانه حرف میزنه. خلاصه اینجوری بگم که هر حرفی که پسره زده از تک تک کلماتش استفاده کردن و بدترین مفهومش رو در نظر گرفتن و تحویل من دادن. و حالا میگن پسره به درد تو نمیخوره و من گفتم که شما چطور با دو سه بار تلفنی حرف زدن پی به شخصیتش بردین. گفتن که ما از تو بزرگتریم و تجربمون بیشتره. در حالیکه خودشون واقعا خیلی اشتباه دارن تو زندگیشون. من قبول دارم که خونواده ها صلاح فرزنداشونو میخوان و دوسشون دارن. ولی حس میکنم خیلی تبدیل به شعار شده. این نمیتونه دلیل بشه که خودمن اصلا صلاح خودمو نمیفهمم اصلا توجه نمیکنن به سن و سالم. به نظر شما با توجه به اینکه دید خواهرم اینا بدتر شده باید چکارکنه پسره؟ من بهشون گفتم زود قضاوت نکنین ولی خواهرم میگه ما کاملا شناختیمش و احتیاج به تحقیق نیست. مثلا پسره گفته من دوس ندارم زنم بره سر کار چون نیازی نداره دوس دارم درارامش باشه ولی خواهرم میگه اون چیکارس که الان میگه من اجازه نمیدم. من گفتم خب نظرشو گفته گفتم میتونسته خیلی راحت بگه من اجازه میدمو بعدا بزنه زیر حرفش. اینکه یکی صادقانه حرف میزنه اشکالی داره. اون کلا آدم رکی هست و من ازین اخلاقش خوشم میاد چون دروغ نمیگه. خواهشا راهنمایی کنین که چکار کنه؟ باز زنگ بزنه؟ مامانش زنگ بزنه؟ بزاره زمان بگذره؟ ممنونم جوابمو بدین واقعا نیاز دارم به کمک شم

  51. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    خودم قبول دارم که بد حرف زده اصلا نباید اینجوری حرف میزد خودشم پشیمونه. در مورد کار هم اون فکر کرده خونوادم دنبال کار میگردن برام که منو اینجا موندگار کنن نگران اینچیزا بوده و خواسته مثلا جوری به خواهرم اینا بگه که من دنبال کار اون نیستم مثل خیلی پسرا که صرفا دنبال زن کارمند میگردن به خاطر پولشون. درکل خیلی اشتباه کرده تو حرف زدنش. حالا با شرایط موجود به نظر شما بهتره چکار کنه؟ صبرکنه یکی دوهفته؟ خودش زنگ بزنه؟ مادرش زنگ بزنه؟ چکار کنه؟

  52. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام وقتتون بخیر .یه اتفاق تازه ای افتاده اونم اینه که دو مادمون با یکی از برادرام رفتن اصفهان تحقیق منتها اینجا جلوی من گفتن که میرن تهران کار اداری دارن ولی من حس ششم گفت که اینا میرن اصفهان و همینم شد پسره گفت که اونا رفتن در مغازش البته به طور ناشناس رفتن ولی خب اون اونا رو شناخت البته به روی خودش نیاورد که میشناسه دو سه روز اصفهان بودن . برادرم به اسم خریدار گز رفتته مغازش و یه صحبت معمولی باهاش داشته بعد اونا تعقیبش کردن تو خیابون. دیشبم برگشتن خونه متنها حرفی به من نزده کسی هنوز. خیلی استرس دارم نمیدونم میخوان چیو بهونه کنن آخه خونواده من یه فرق اساسی با همه خونواده ها دارن. همه خوشحال میشن واس دخترشون یا خواهرشون خواستگار بیاد. خونواده من راه که نمیدن هیچ حالا هم که خودم یکیو دوس دارم دنبال مچ گیرین که بهم بخوره باهام عین یک بچه و زندونی برخورد میکنن. میدونم دوسم دارن نگرانمن ولی دلیلی نمیشه همیشه حرف بزرگترا درست باشه در ضمن منم که بچه نیستم همه دارن به جای من تصمیم میگیرن.ولی چکار کنم که کوچیکتر خونواده ام و نمیتونم تو روشون وایستم. باید حرمت ها رو نگه دارم. خواهرم که خیلی باهام مهربون شده نمیدونم دلیلش چیه چه خوابی برام دیدن. آخه گفته بود بهم ما اگه بریم تحقیق و یه چیزی در بیاد تو دیگه حق نداری حرف بزنی. منم گفته بودم چشم معلومه خب اگه پسره خلافکار باشه معتاد باشه خونوادش لاابالی باشن منم قبولش ندارم ولی خواهرم گفت اینا نه مثلا اگه پسره آدم سبکی باشه. گفتم آدم شوخ طبعی هست ولی سبک نیس. خود پره که میگه مطمئنم کسی ازم بد نگفته و ایراد نمیگیره آخه کاری نکردم که کسی بخواد بدمو بگه. ازین چیزا خیالم راحته فقط میترسم ازین حرفای الکی بزنن که مثلا طرز حرف زدنش اینجوری بود یا ازین طرز فکرایی که خودشون دارن و من قبول ندارم. حالا با شرایط موجود به نظرتون صبر کنیم ببینیم چی میگن یا مادر پسره زنگش رو بزنه؟ ببخشید خیلی پر حرفی کردم.ممنون

  53. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام. دعوا شد تو خونه حسابی .وادارم کردن که تموم کنم. عکسو فیلم گرفتن نامردی. مجبورم کردن تموم کنم. نمیدونم چکار کنم

  54. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام رفتن از ا ونجا عکس و فیلم گرفتن از روزی هم که اومدن با هم نشستن گلچین کردن چیزاییو نشونم دادن که به ضررم باشه. مثلا دیدن دختره رفته تو مغازش پول خرد کنه . یا از یه اقایی که کلی دوره به اونجا پرسیدن این مغازه خودشه اونم گفته دو سهم مال دخترس یک سهم مال پسره د ر حالی که من کاملا د رجریان این بودم که اون شاگردشه و دختره 20 سالشه نه شریکش. بعدم که گفتم بزارین فکر کنم میگن که فکر کردن نداره باید تموم کنی. همچنان هم به کاراگاه بازیشون دارن ادامه میدن. به پسره گفتم همرو گفت من با دلیل و مدرک میام ثابت میکنم که اشتباهه. اوضاع خیلی خرابه. دارم دیوونه میشم. انگار اسیر گرفتن. زندونیم. به خدا اگه خودکشی گناه کبیره نبود اینکارو حتما میکردم

  55. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام. لطفا بگین من چکارکنم. دوسش دارم. به خداا نامردی دارن میکنن در حقم. دنبال مچ گیری و نه شدن بودن از همون اولش. بگین چکار کنیم که بزارن پسره بیاد از خودش دفاع کنه ؟ اصلا نمیتونم این وضعو تحمل کنم دارن بهم زور میگن. فقط بگین چکار کنیم که اجازه بدن پسره بیاد خودش یا به همراه مادرش. میگه با دلیل و مدرک ثابت میکنم که اشتباه میکنن. لطفا راهنماییم کنین

  56. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    به فامیل که نمیتونم اعتماد کنم که حرفی بزنم و بر علیه م استفاده نشه. خود پسره هم حرف شما رو زد گفت من میام از خودم با دلیل و مدرک دفاع میکنم. گفت مغازم دوربین داره حتی فیلمشم موجوده که اونروز برادرت اومد.گفت همه اینا رو میارم. گفت از سند خونه و اجاره نامه های مغازه و گردش مالی حساب های بانکیم و همه رو میارم التماسشون میکنم حتی اگه برادرات خونم رو بریزن واسم مهم نیس فقط به خونوادت بگو اجازه بدن من از خودم دفاع کنم. منتها چیزی که هست اصلا بهم اجازه نمیدن دیگه در این مورد حرف بزنم تا حرف میزنم ببخشیدا میگن خفه شو. دیشبم به زور از دهن خودم شنیدن که تکرار کنم که تمومه. حتی اجازه فکر کردن ندادن و گفتن تو ما رو مسخره کردی که ما اینهمه راه رفتیم تا اونجا.850 کیلومتر رفتیم تو به ما اعتماد نداری و ازین حرفا. خودش میگه با مادرم میام. حالا به نظرتون اگه مادرش یا خواهرش زنگ بزنن یا حتی خودش میشه؟ یا من یکیو واسطه کنم به برادرم زنگ بزنه مثلا به دوستم بگم که به برادرش بگه که به برادرم زنگ بزنه. چون اینا به من اجازه حرف زدن نمیدن. به خواهرم که اتمام حجت کردم و گفتم دیگه تو کار من دخالت نکن. ممنون میشم بازم راهنماییم کنین. شرایط واقعا سختی دارم تا اخر عمرمم باشه باهاش میمونم و صبر میکنم چون مطمئنم ازش که پا پس نمیکشه.

  57. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    من این وسط فقط نگران پدر و مادرمم. چون میدونم خواهرم شاید فکر میکنه نگرانمه ولی رفتارش باهام خیلی بده. میدونم همینا که الان به قول خودشون نگران منن 4 سال دیگه بگذره و من سنم بره بالاتر و بمونم تو خونه برمیگردن میگن میخواستی ازدواج کنی. دیشب خواهرم یک پیام بهم داد مبنی بر اینکه (شیطان اول میاد شرم و حیا رو میگیره و بعد گناهای دیگه رو در زنجیروار انجام میدی. خدایا مارا به حال خود وامگذار) من در جوابش نوشتم( خیلی ممنونم . من چندتا چیزو تو تحقیقاتون قبول نداشتم فقط نمیتونم ثابت کنم. ولی اگه اون طرف بفهمه شما تحقیق کردین اگه ریگی به کفشش باشه که دمشو میزاره رو کولشو میره ولی اگه نباشه حتما میخواد بیاد و از خودش دفاع کنه شما هم اگر واقعا منصف باشین میزارین رو در رو بشه. آدم باید به دنبال کشف حقیقت باشه نه چیزیو که دوس داره بشنوه و ببینه. خدا عادله و جای حق نشسته) در جوابم داد که (هم برای خودم هم برای خودت واقعا متاسفم موفق باشید خداحافظ.) بعد من در جوابش نوشتم (من دنبال حقیقت بودم حتی اگر برام تلخ باشه. به خدا واگذارتون میکنم. اگه هم اون ریگی به کفششه خدا ازش نگذره. )بعد نوشت که (خیلی.. متاسفم.) امروز میخواست پسره زنگ بزنه به خواهرم ولی بهش گفتم دست نگهدار اون گفت تا داغن باید گفت گفتم نه اینا خیلی عصبانین منطق ندارن اینا تمام تلاششون اینه که این ازدواج صورت نگیره. الان هر اتفاقی که میفته میندازن تقصیر من .واقعا توقع زیادیه که ازم میخوان حالم خوب باشه. پدر و مادرم خیلی حساسن با کوچیکترین چیزی ناراحت میشن و سردرد میگیرن و گردن درد و معده درد و گریه و این چیزا. ولی من پس چی؟؟؟ موندم تو این دو راهی. باهام عین زندانی برخورد میشه هیچ استقلالی ندارم. دیشب رفتم حموم صداشونو داشتم که رفتن سرگوشیم. میرن پرینت ریزمکالماتمو میگیرن. حتی اجازه ندارم تو اتاقم باشم میان سرم داد میزنن که چرا همش تو اتاقتی. آدم بمیره بهتره تا اینجوری زندگی کنه. اختیار خودمم دست خودم نیس.زور میگن. اصلا شرایط خوبی ندارم. بیشتر از اونجا میسوزم که دارن نامردی میکنن. وگرنه اگه به حق میگفتن و در اخر پدرم یا مادرم میگفت ما دوست نداریم تو بری برام خوشایندتر بود تا این نامردی. اونجوری خودمو فدای پدرو مادرم میکردم حالا بعدش چه بلایی میخواد سر عواطف و احساساتم بیاد به درک.

  58. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام. هرکی میتونه راهنماییم کنه. ببینین من بد میگم؟ امروز پدرم میاد تو اتاقم میگه تو چرا ناراحتی من هیچی نمیگم هی اصرار و اصرار تا ازم حرف بکشه بعد من گفتم که یچیزاییو تو تحقیقاتشون قبول ندارم. گفتم دو حالت داره طرف وقتی زنگ زد اگه ریگی تو کفشش باشه که میذاره و میره ولی اگه درست نباشه تحقیقتون میخواد که از خودش دفاع کنه اونوقت شما اگه منصف باشین اجازه میدین که رودر رو بشین شروع میکنن به داد و بیداد و فحش دادن به پسره . و میگن اون فقط زنگ بزنه کلی فحش میدیم. بعدم میگن تو به چه حقی ناراحتی وقتی ما نمیذاریم ناراحتی نداره که . یعنی به ناراحتی منم کار دارن یک ذره عاطفه ندارن. آخه من چکارکنم. هیچکیم ندارم باهاش حرف بزنم اون بیاد با پدرمادرم حرف بزنه. میگم بریم با هم مشاوره اینم قبول نمیکنن. من به ارومی حرف میزنم اونا پرخاشگری میکنن. فقط میگن برادرت خواهرت این اون مخالفن مردم مسخرمون میکنن و ازین حرفا. با این اوصاف پسره چکار کنه زنگ بزنه؟ خودش بزنه؟ خواهش میکنم هر کی راهی به ذهنش میرسه بگه زودتر. دیگه کم اوردم

  59. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7626
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    18
    تشکر شده 12 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    سلام بر همگی. امروز پسره خواست زنگ بزنه و تکلیف رو مشخص کنه من گفتم نه گفتم اینا الان عصبانین. الان خونواده اونا کاملا راضی به این ازدواج هستن اونا از اول مخالف بودن ولی حالا کاملا راضی هستن منتها خونواده ما بدجور مخالفن. من بهش گقتم این حرفا رو بزنه حالا هر وقت که میخواد زنگ بزنه. شما نظرتون چیه؟: اول سلام و احوالپرسی و ببینه که حرفشون چیه اگه از تحقیق گفتن که بگه من از خودم دفاع میکنم و یه چیزاییو اشتباه بهتون گفتنو ازین حرفا. که بحثی توش نیس چون میگه من با دلیل و مدرک از خودم دفاع میکنم فقط منتظر اجازه دادن خونواده منیم که بد جور پاشونو کدن تو یه کفش که ما راضی نمیشیم. بهش گفتم ممکنه بهت بگن که پدرمادرش مخالفن خب در جوابشون بگو بله پدر مادرن حق دارن ولی منم دوسش دارم و من حاضرم هر کاری که میگن انجام بدم ولی راضی بشن. گفتم اصلا حتی التماسشون کن. گفتم اصلا از کوره در نرو هرچی که گفتن. حالا ششما هم بهم بگین که چی بگه که تاثیرگذار باشه و دلشون به رحم بیاد. ببینین من میدونم پدرو مادرم بد منو نمیخوان ولی اصلا این نکته رو در نظر نمیگیرن که من بزرگ شدم و بچگانه تصمیم نمیگیرم. مادرم که کاملا احساسی برخورد میکنه و فقط به خاطر دلتنگیشه که نمیخواد ازش دور بشم. به خدا موندم تو این دوراهی چکارکنم.از یه طرف پدرو مادرمن نمیتونم رهاشون کنم. از اون طرف آیندمه که دوسش دارم خیلی.

  60. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9665
    نوشته ها
    101
    تشکـر
    20
    تشکر شده 97 بار در 46 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    از ریش سفیدان و بزرگان کمک بگیرید تا خانوادتو منطقی رفتار کنند تا اونا پشتتون نباشند ازدواج اونم شهر به شهر اشتباهه.... با این شرایط اگر ازدواجتون سر بگیره آینده خوبی براش بنظر نمیاد...

صفحه 1 از 2 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد