نوشته اصلی توسط
opensuse
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.