نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: قابل توجه جوانان كتابخوان و اهل مطالعه

675
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    Lightbulb قابل توجه جوانان كتابخوان و اهل مطالعه



    اگر روزی گذارتان به یکی از کتاب‌فروشی‌های خارجی رسید،‌ خیلی راحت می‌توانید کتابتان را بخرید. فقط کافی است نگاهی به اسم نویسنده و اسم کتاب بکنید. هر وقت اسم نویسنده از اسم کتاب بزرگ‌تر نوشته شد، بدانید و آگاه باشید که آن نویسنده آدم مهمی است. یعنی بدون آن‌که نگران باشید، می‌توانید کتابش را بخرید. ممکن است که طرف از این نویسنده‌های پرفروش باشد. نگران نباشید. در این صورت هم ضرر نمی‌کنید. شما کتابی در دست دارید که کلی خواننده به آن رای داده‌اند. البته همه مردم جهان این‌جوری فکر نمی‌کنند. مثلا گاهی سراغ نویسنده‌هایی می‌روند که اسمشان کوچک‌تر از اسم کتاب است. بالاخره باید یک نفر پیدا شود که سراغ این نویسنده‌ها برود. نمی‌شود که اسم‌های کوچک همیشه کوچک بمانند. اما خیلی خیلی کم اتفاق می‌افتد که داورهای یک جایزه مهم،‌ یکدفعه یک نویسنده با اسم کوچک را انتخاب کنند. آنها امسال کسی را معرفی کردند که تقریبا کسی او را نمی‌شناخت؛ پل هاردینگ. ناشر خیلی گمنامی هم کتابش را چاپ کرده بود. انگار همیشه می‌شود امیدوار بود.

    قبل از گرفتن جایزه
    جوانی که توی دانشگاه نویسندگی خلاق می‌خواند، فکر می‌کند که از راه نویسندگی آبی برایش گرم نمی‌شود و باید سراغ کاری دیگر برود. او دانشجوی خیلی خوبی است، اما خیلی نا امید. مثل خیلی از ما که همه‌اش فکر می‌کنیم عاقبت هیچ ... نمی‌شویم. اصلا با خودش فکر می‌کند که اگر هم نویسنده خوبی شود، آدمی می‌شود مثل ارنست همینگوی که آخر و عاقبت باید خودش را از تنهایی دق کند. (دقیقا باید خودش را از تنهایی دق کند.) یعنی چه فایده‌ای دارد که چند تا امضا بدهی و کلا آدم تنهایی باشی. همین بود که رفت سراغ موسیقی. شما اگر یک موزیسین درجه سه هم که باشی، مردم بیشتر تحویلت می‌گیرند. این بود که پل هاردی جوان رفت توی یک گروه موسیقی و نوازنده جاز شد. هاردینگ در دهه 90 وارد گروه «کولد واتر فلت» شد و حتی در چند آلبوم با آنها همکاری کرد. انگار اینجا هم همان جایی نبود که پل را راضی کند. شاید پول خوبی تویش نبود و شاید تنهایی او را پر نمی‌کرد. این بود که نویسنده هنوز نویسنده نشده ما، رفت وردست یک کتاب‌فروشی شد. کمی بعد آن گروه موسیقی هم از هم پاشید تا دیگر پل عذاب وجدان نداشته باشد، که چرا موسیقی را ادامه نداده و اگر می‌داد شاید نوازنده خیلی مشهوری می‌شد.
    روزهای کتاب‌فروشی پل را برگرداند به دنیای ادبیات. او دوباره کشف کرد که علاقه‌اش دقیقا همین جاست. پل در این روزها با دختری آشنا شد که در ادامه راه نویسندگی‌اش بی‌تاثیر نبود. این دوست مدام از پل می‌خواست که رمانش را شروع کند. پل مدام طفره می‌رفت، چون از نوشتن می‌ترسید: «از این‌که چیزی بنویسم می‌ترسیدم. من کلی رمان خوب خوانده بودم که هر کدامشان شاهکار بودند. حس می‌کردم اگر چیزی بنویسم، مسخره خاص و عام می‌شوم.» دوستش آن‌قدر اصرار کرد تا پل نوشتن رمانش را شروع کرد. آدم همیشه برای نوشتن، یک بهانه‌ای می‌خواهد دیگر...
    ناگهان دنیای ادبیات، دنیایی پرشور برای نویسنده جوان شد. البته این پرشوری خیلی پایدار نبود. بعد از آن‌که رمان با تشویق‌های فراوان دوست نویسنده تمام شد، او باید جایی را پیدا می‌کرد تا این کتاب را چاپ کند. بالاخره ناشری گمنام پیدا شد که کتاب پل هاردینگ را چاپ کند. اسم او خیلی کوچک زیر عنوان کتاب نوشته شد.
    ادامه داستان را احتمالا خودتان می‌توانید حدس بزنید. احتمالا یکی از داورهای پولیتزر گفته که این رمان «بند زن» را نگاهی بکنم، شاید چیز به دردبخوری تویش باشد. کتاب را نگاه کرده، کتاب او را گرفته و به آن نمره خوب داده. بقیه هم کتاب را خوانده‌اند، خوششان آمده و آن را برنده جایزه کرده‌اند. البته توی هیئت داوران، همیشه هستند آدم‌هایی که ساز مخالفت سرمی‌دهند. شاید این بار هم کسی مخالفت کرده باشد. اگر رمان بعدی پل خیلی بد باشد، بدانید و آگاه باشید که این آدم مخالف حتما اسمش را رو می‌کند.
    وقتی هیئت داوران پولیتزر اعلام کردند که پل هاردینگ برنده جایزه شده، هیچ کس باورش نمی‌شد، حتی خود نویسنده. وقتی او در کنار دوستش شنید که برنده پولیتزر شده، چند جمله گفت که یکی‌اش توی خبرگزاری‌ها منتشر شد.
    چند تا جمله و کار دیگر هم کرد که نمی‌شد دقیقا نوشت: «انگار توی قصه‌های پریان هستم، از اون قصه‌هایی که یه آرزو می‌کنی و بدون اون که تلاشی کنی، آرزوت برآورده می‌شه.»

    بعد از گرفتن جایزه
    البته هنوز خیلی زود است که پل هاردینگ 43 ساله، خودش را بگیرد و با رسانه‌ها مصاحبه نکند. او فعلا روی هواست و احتمالا به هر درخواست مصاحبه‌ای جواب مثبت می‌دهد، حتی نشریه «هم‌محله‌ای جوان». داستان «بند زن» در مورد مردی است در حال احتضار که در بستر مرگ، تمامی خاطراتش را در ذهن مرور می‌کند. حالا این مرد دقیقا چه به یادش می‌آید، از آن چیزهایی است که باید خود کتاب را بخوانید. یعنی حتما ارزشش را داشته که داوران پولیتزر به آن جایزه داده‌اند.
    پل برای این که این رمان را بنویسد، دفتر خاطرات مادربزگش را کش رفته بود. پدر پدربزرگ او بیماری صرع داشته است، اما همین‌که می‌فهمد زنش می‌خواهد او را به یک آسایشگاه ببرد، یواشکی از خانه در می‌رود. مادر مادربزرگش، این داستان را توی دفترچه خاطراتش نوشته بود. بعد دفتر به دست پدربزرگش رسیده بود و او هم داستان را برای پل تعریف کرده بود. بعد هم خود پل دفترچه یادداشت را دیده بود. بعد که شور و شوق نوشتن پیدا کرد و مثل ما ایرانی‌ها فقط به قصه‌های عاشقانه فکر نمی‌کرد، دوباره سری به آن دفترچه رنگ و رو رفته زد. چیزی که مادرمادربزرگ نوشته بود، خیلی کلی بود. اما آدم وقتی انگیزه داشته باشد، می‌تواند جزئیات را هم توی ذهنش بسازد.
    (نتیجه‌گیری ایرانی و از سر وا کنی: اگر مادر مادر بزرگ من هم دفترچه یادداشت داشت، من حتما رمان خوبی می‌نوشتم که حتما برنده جایزه نوبل می‌شد. اصلا آدم برای نوشتن باید انگیزه داشته باشد.)
    حالا که پل با این کتاب برنده
    جایزه شده می‌گوید: «اگر به خودم بود، هرگز درباره کاراکتری مبتلا به صرع داستان نمی‌نوشتم، چرا که چنین کاراکتری در برابر تعلیق و حس ظن بسیار آسیب‌پذیر است. تمامی سعی من بر این بود که صرع را به شکلی عادی در داستان بیاورم. شخصا علاقه خاصی به آثاری که بعد زیبایی‌شناختی مرگ و بیماری‌های کشنده را در خود منعکس می‌کنند دارم. به عنوان مثال رمان‌های توماس مان مثل «کوه جادویی» یا «دکتر فاستوس»، آثار بسیار ارزشمند و بزرگی هستند. اما در عین حال دوست ندارم که این‌گونه موضوعات را به عنوان تم اصلی داستانم انتخاب کنم.»
    نقطه مهم داستان پل هاردینگ آنجاست که شخصیت داستانی‌اش در مقابل مرگ قرار می‌گیرد. اگر او مقابل مرگ یا چیز دیگری نباشد، ما و نویسنده نگران آن آدم نخواهیم شد. اما همین که می‌ترسیم او قرار است بمیرد،‌ دلمان می‌خواهد کاری برایش بکنیم. به قول شاعر: «چو بر گورم بخواهی گریه کردن/ کنون پندار مردم، آشتی کن/ رخم را بوسه ده، که اکنون همانم.» پل هم مثل ما وقتی می‌بیند که شخصیتش رو به مرگ است، نگرانش می‌شود: «هرچقدر بیشتر درگیر کاراکتر داستانتان می‌شوید، پافشاری‌تان برای جلوگیری از مرگ اعلان شده‌اش بیشتر می‌شود. «بند زن» به شکل یک شمارش معکوس برای مرگ شخصیت اصلی داستان طراحی و ساختاربندی شده است. هشت روزی که برای او طول می‌کشد تا بمیرد، به نحوی شباهت به مدت زمانی دارد که یک ساعت دیواری سالم کم‌کم می‌خواهد از حرکت بایستد.»
    پل از آن نویسنده‌های وسواسی است. او گاهی هر جمله‌اش را 10 بار می‌نویسد تا به آن‌چه برسد که دلش را راضی کند. نکته جالب داستان او این است که خیلی کم از نقل قول استفاده کرده است. ببینیم چرا: «از نقل قول و گیومه خوشم نمی‌آید. خط تیره را هم دوست ندارم. و فکر می‌کنم عدم وجود نسبی دیالوگ نیز فقط به خاطر عدم تمایل خودم است. وقتی کاراکترهای داستانی به ذهنم خطور می‌کنند، هیچ گاه با هم گپ و گفت‌وگو ندارند. به گمانم حتی خود من هم به درون زندگی آنها کشیده می‌شدم و همه چیز خود به خود رخ می‌دهد.»
    البته پل آن‌قدر بزرگ شده که خیلی سریع خودش را گم نکند. او به هر حال آدم سرد و گرم‌ چشیده‌ای است. او انگار سوراخ دعا را پیدا کرده است. به همین دلیل است که رمان دومش را هم می‌خواهد در مورد همان خانواده بنویسد. احتمالا این بار می‌خواهد در مورد مادربزرگ بنویسد؛ همان مادربزرگی که شبیه «مادام دوبوواری» بود. به هر حال هاردینگ هرچه بنویسد، این بار اسمش را از اسم کتاب بزرگ‌تر می‌نویسند. احتمالا کنار اسمش می‌نویسند: «برنده پولیتزر 2010». این بار او دنبال ناشر هم نخواهد گشت. انگیزه‌ها هم که همیشه هستند و دست آدم را به نوشتن می‌برند، به‌خصوص اگر آدم مشهور و پولداری باشی.

    مروری بر داستان «بند زن» اثر پل هاردینگ

    «بند زن» اولین اثر داستانی پل هاردینگ، نویسنده آمریکایی است که رقبای خود را در فینال کنار زد و برنده جایزه پولیتزر در بخش رمان شد. رمانی در مورد پیرمردی در حال احتضار، محکوم به مرگ که در تختش واقع در اتاق پذیرایی آرمیده. دیوارهای پیرامونش را می‌بیند که در حال ویرانی و فروپاشی هستند. پنجره‌ها از قاب‌هایشان بیرون می‌آیند. گچ‌های سقف با صدایی هولناک فرو می‌ریزند انگار، ویرانه‌های یک عمر زندگی بر سرش دوش‌وار آوار می‌شوند؛ خش خش روزنامه، عکس‌های کهنه و قدیمی، ژاکت‌های پشمی، ابزار زنگار بسته و ساعت‌های مفرغین خرد و داغان و خنزر پنزر. ابرهای آسمان بالای سرش، سرنگون می‌شوند و ستارگان به دنبالشان، تا این‌که شب سیاه چون کفن در بر می‌گیردش. مردی که در گیر و دار مرگ دچار اوهام شده است.
    تعمیرکار فنی ساعت‌های قراضه و خرد، اکنون از قید و بند زمان و خاطره خلاص شده تا به پدر صرعی‌اش که هفت دهه پیش از دست داده بود، بپیوندد. در بازگشتش به شگفتی و رنج کودکی بی‌رنگ و محوش در جنگل‌های «ماین» دنیایی طبیعی را کشف می‌کند که با دنیای واقعی هر روزه تفاوت دارد و از او جدا نشدنی است؛ دنیایی تهدیدگر اما امیدبخش.
    «بند زن» رمانی است درباره میراث خودآگاهی و موجودیت پرمنفذ هویت از نسلی به نسل دیگر، رمانی اندوه آور، همراه با واقعیت‌های زندگی. سوگنامه‌ای در رثای عشق، شکست و زیبایی بی‌رحم طبیعت.
    رمانی 191 صفحه‌ای و تغزلی پیرامون روزهای احتضار یک مرد و رابطه‌اش با پدر. رمان «بند زن» نقدها و نظرهای بسیار خوبی را دریافت کرده است. این رمان از سوی انتشارات «بله ویو لیترری» که نشری نوپا و کوچک است، روانه بازار شده است.
    پل هاردینگ خود در مورد چاپ کتابش از سوی این نشر چنین می‌گوید: «حقیقتش را بخواهید، من هیچ وقت فکر نمی‌کردم که این کتاب را چاپ کنم. در سال 2003 یا 2004 بود که کار نوشتن اولیه کتاب تمام شد. من به چند ناشر سر زدم و نسخه اولیه‌اش را در اختیارشان گذاشتم. آنها هم کلی از داستان تعریف کردند و در آخر هم با «اما نه، متشکر از اعتمادتان» صحبتشان را به پایان رساندند. من هم داستان را گذاشتم در کشوی میزم و حدود دو یا سه سال در آنجا خاک می‌خورد تا بلاخره به دوستی برخوردم و او مرا از طریق یکی از دوستانش به خانم اریکا گلدمن معرفی کرد که انتشارات کوچکی داشت. من داستان را برایشان فرستادم و یک هفته بعد آنها با من تماس گرفتند و گفتند که قبول می‌کنند آن را چاپ کنند.»
    هاردینگ خود از این انتخاب اظهار شگفتی می‌کند و می‌گوید: «کتابی کوچک از ناشری ناشناخته، که از آغاز تا الان به صورت غیر رسمی فروخته شده است. برنده شدن جایزه پولیتزر حس رهایی و آزادی می‌بخشد. حالا می‌توانم آن‌چه را که بدان عشق می‌ورزم، ادامه دهم.»
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  2. 4 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. كتاب و كتابخواني در خانواده ايراني
    توسط farokh در انجمن مشاوره های فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-16-2014, 01:47 PM
  2. زندگی نامه دكتر ابوالقاسم نوری
    توسط R e z a در انجمن روانشناسان ایران و جهان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-22-2013, 11:57 AM
  3. دكتر حمزه گنجي
    توسط R e z a در انجمن روانشناسان ایران و جهان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-14-2013, 12:10 AM
  4. دكتر حيدر علي هومن
    توسط R e z a در انجمن روانشناسان ایران و جهان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-24-2013, 06:32 PM
  5. دكتر محمــدنقــي براهــني
    توسط R e z a در انجمن روانشناسان ایران و جهان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-09-2013, 12:18 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد