با سلام خدمت همه دوستان عزیز حدود 2 ماهه عقد کردم من 26 و خانومم 21 سالشه اولش همه چیز خوب بود اما وقتی رفتیم جلو مشکلات شروع شد کم کم وقتی رفتم خونشون دیدم با همه دعوا داره تو خونه تا یکی یه چیزی میگه به شدت داد میزنه و هیچ کسم جرات نمیکنه بهش حرفی بزنه بعد کم کم دعوا بینم خودمون شروع شد سر الکی ترین موضوع ها بحث پیش میامد هر روز باید یه سری کارها رو انجام بدم اگر انجام ندم میشه دعوا دادو بیداد بهش توجه کنم باید غرورمو بشکنم و میشه وظیفه برام بی توجهی کنم ل میکنه میره بیرون مثلا تا ساعت 10 شب وای میسته بیرون دختر خیلی نجیبیه میخواد با وایسادن بیرون منو بکشه بیرون و اینجوری جلب توجه کنه اما همین کارش منو به شدت عذاب میده مثلا میاد خونمون خدا نکنه مامانم یا خواهر یه ذره کم توجهی کنن میشه یه دعوا بزرگ کلا نسبت به همه چی طلب کاره توقعش از همه به شدت بالاست هر روز باید ببینمش اگه یه شب بگم نمیام میشه دعوا میشه جیغ و داد تو خونشون که داداشش زنگ بزنه بگه بلند شو بیا که این آروم بشه بخدا دیگه خسته شدم گرفتار شدم شدم مثل یه زندانی نمیتونم یه لحظه در اختیار خودم باشم توروخدا کمکم کنید حس مرگ بهم دست داده اولش عاشقش بودم اما الان همش حس پشیمونی شدید دارم با این رفتاراش لحظه به لحظه خودشو ازم داره دورتر میکنه دارم دیوونه میشم....