نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: بهتر است خانواده ايراني از گذشته كشورش بيشتر بداند

789
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    بهتر است خانواده ايراني از گذشته كشورش بيشتر بداند

    بهتر است خانواده ايراني از گذشته كشورش بيشتر بداند:
    با اينكه كتاب‌هاي زيادي خوانده‌ايم و در دوران تحصيل تاريخ را مرور كرده‌ايم، ولي گاها پيش مي‌آيد كه از تاريخ و گذشتگان كم مي‌دانيم و باز نيز نياز به مطالعات زيادي داريم كه بر معلوماتمان بيفزايد. خواندن از تاريخ ايران هميشه براي ما جالب و گاهي توأم با تلخي‌هايي بوده، ولي خواندن آن را براي هر ايراني توصيه مي‌كنيم.
    وقتی اردشیر دوم بر تخت شاهی ایران نشست، شانس پدرش داریوش دوم را نداشت و همان اول کاری با خیانت برادر روبه‌رو شد. برادر که کوروش نام داشت و کوروش صغیر خوانده می‌شد، در زمان پدر در یونان بود. يونان باستان به تمدنی گفته می‌شود که متعلق به دوره‌ای از تاریخ یونان است که از دوره باستانی هشتم تا ششم قبل از میلاد مسیح شروع شده و تا عصر کلاسیک به طول انجامید. بلافاصله بعد از این دوران، آغاز اوایل قرون وسطی و امپراتوری روم شرقی بود.
    یونانیان وقتی که با کشوری بیگانه مثل ایران جنگ نداشتند، درگیر رقابت و جنگ با خودشان می‌شدند و معمولا بین آتنی‌ها و اسپارتی‌ها دشمنی دیرینه وجود داشت و هر یک از آنان می‌کوشیدند با رابطه برقرار کردن با هخامنشیان، قدرت خود را استحکام بخشند.
    اسپارتیان با کمک کوروش صغیر توانسته بودند بر آتنی‌ها غلبه کنند و قدرت خود را تقویت کنند. کوروش صغیر وقتی به فکر جنگ با برادر افتاد، دست کمک به سوی اسپارتی‌ها دراز کرد و به یادشان آورد که چه کمک‌هایی به آنان کرده است تا بر آتنی‌ها غلبه کنند.



    کوروش صغیر با سپاهی از یونانیان

    کوروش صغیر با لشکری از یونانیان که بیشتر اسپارتی بودند، به ایران لشکر کشید و سرزمین‌های زیادی را گرفت تا رودرروی سپاهی به فرماندهی برادرش اردشیر دوم قرار گرفت و در آن جنگ کشته شد. در کتاب‌های یونانی هم از شجاعت این کوروش و هم خلق و خویش خیلی نوشته‌اند. یعنی فکرش را بکنید؛ بین این همه شاه و شاهزاده هخامنشی که بعد از خشایار شاه آمده، یونانی‌ها از کسی تعریف کرده‌اند که به ایران حمله کرده و تمام سپاهش و یا بیشتر سپاهش یونانی بودند. خب این جور تعریف‌کردن یک کم آدم را به شک می‌اندازد و آدم هوس می‌کند به جای نوشتن تاریخ شرمندگی ایرانیان مال یونانیان را که این جایش راحت‌تر است، بنویسد، اما می‌شود ماجرا را یک جور دیگر هم دید و موضوع را به کوروش صغیر کشاند و این سؤال را مطرح کرد که چه اتفاقی می‌افتد که یک نفر از بیگانه کمک می‌گیرد که به کشور خودش لشکر بکشد؟ بیایید فرض کنیم که این آقای کوروش صغیر موفق می‌شد و با سپاه یونان بر ایران غلبه می‌کرد، چه اتفاق‌هایی احتمالا می‌توانست بیفتد؟ حکومتش چه شکل و شمایلی پیدا می‌کرد؟ این همه یونانی که به امید رسیدن به چیزی همراه او آمده بوند، چه سرنوشتی پیدا می‌کردند؟ سپاه شکست خورده ایران چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟ آیا او به این چیزها فکر کرده بود؟

    آتن دوباره قدرت گرفت
    وقتی کوروش صغیر در جنگ از دنیا رفت، یونانیانِ سپاهش دست خالی به وطن خود برگشتند، اما حالا نوبت شاه ایران بود که وارد بازی شود. اسپارتی‌ها اگرچه تلاش کردند که دود همراهی‌شان با کوروش صغیر به چشمشان نرود، اما موفق نشدند و شاه ایران آتنی‌ها را یاری داد تا بار دیگر قدرت را در یونان به دست گیرند. البته این یاری دادن فقط با پول و طلا و سیاست‌های دیپلماتیک بود تا لشکر کشی.

    باز هم خیانت
    تاریخ شرمندگی این دوره را باید با یادآوری خیانت‌های خانوادگی پادشاهان هخامنشی نوشت. اردشیر دوم پس از سرکوب برادرش، بار دیگر با خیانت روبه‌رو شد، با خیانت پسرش. در آن دوره از بس حکومت‌ها زود به زود دست به دست شده بود، طولانی‌شدن حکومت اردشیر دوم برای پسرش داریوش سخت بود. این بود که تصمیم گرفت از شر پدر خلاص شود تا زودتر به تخت بنشیند، اما این خبر به پدر رسید و پدر حیله‌ای به کار برد و به درستی خبر مطمئن شد و بار دیگر پسرکشی راه افتاد تا سلطنت حفظ شود. فکرش را بکنید این قدرت چقدر ارزش دارد که آدم برادر و پسرش را به خاطرش بکشد؟ بله متوجهم که این برادر و پسر قصد کشتن او را کرده بودند. حالا چه فرقی می‌کند می‌شود این جوری پرسید که این قدرت چه ارزشی دارد که برادری به کشتن برادر و پسری به کشتن پدر بر می‌خیزد؟ اما هنوز کجایش را دیده‌اید یا شنیده‌اید. وقتی که اردشیر دوم از همه این ماجراها جان سالم به در برد و در نهایت در سن 90 سالگی از دنیا رفت، اردشیر سوم به تخت نشست و کاری کرد که کار بقیه در مقابلش چیزی نیست.


    جست‌وجوی آرامش با کشتن
    اردشیر سوم در حالی به تخت نشست که همه این ماجراها را همچون تجربه‌ای در ذهنش داشت. او از ماجراهای پدرکشی و پسرکشی و برادرکشی اطلاع داشت و می‌دانست که چنین اتفاق‌هایی در همین کاخ و بر سر همین قدرت افتاده است. اگر شما جای او بودید چه می‌کردید؟ طبیعی است که هر کس جای او بود، دنبال راهی می‌گشت که با چنین دردسری روبه‌رو نشود و کسی خیال کشتن او را در سر نپروراند، اما چگونه می‌توانست به اینجا برسد؟ خب من هم دارم فکر می‌کنم که اگر جای او بودم چه می‌کردم. ترک قدرت و صندلی شاهی که حرفش را نزنید! تازه به فرض که از تخت شاهی پایین می‌آمد، چه کسی تضمین می‌دهد که چنین اتفاق‌هایی تکرار نمی‌شد. دیگرانی می‌آمدند و می‌کشتند. شاید فکر کنید که مثلا همه را جمع می‌کرد و می‌گفت عزیزان من! شاهزادگان از گل بهتر! خواهش می‌کنم که کشتن من به سرتان نزند. یا نه شاید فکر کنید که اگر شما جای او بودید، می‌آمدید و حکومت دموکراتیک برقرار می‌کردید و همه چیز را رأی مردم تعیین می‌کرد. فقط حواستان باشد که داریم درباره دو هزار سال پیش حرف می‌زنیم.
    من هم چیزی به ذهنم نمی‌رسد، اما می‌دانم راهی را که اردشیر سوم انتخاب کرد، بدترین و وحشتناک‌ترین راه بود که اثرش را بعدها گذاشت؛ بعدها که بیگانگان در ایران حمام خون برپا کردند. او بیشتر کسانی را که با شاهی میانه‌ای داشتند و تجربه شاهی را به واسطه پدر یا برادر یا یکی از نزدیکانش داشت، کشت؛ یعنی همه برادران و خواهران و برادرزادگان و حتی بعضی از پسرعموهایش را که فکر می‌کرد ممکن است مدعی حکومت شوند و یا چیزی از حکومت می‌دانستند.
    فکرش را بکنید او تجربه حکومت‌داری در ایران را از بین برد. اصلا کاری نداریم که آنها چه جور آدم‌هایی بودند و کاری هم نداریم که کار اردشیر سوم بدون این حرف‌ها هم چقدر وحشتناک است. اما از این زاویه که همه آدم‌های با تجربه را از بین برد، خیلی در حوادث بعدی مهم است.
    اردشیر سوم تمام شاهی را در اعمال زور می‌دید و خیال می‌کرد همه مشکلات با لشکرکشی و کشتن و بستن حل می‌شود. از او به عنوان یکی از معدود پادشاهان هخامنشی در این دوره یاد می‌شود که همه لشکرکشی‌هایش با پیروزی همراه بوده و میان او و شاهان بزرگ هخامنشی مانند کوروش و داریوش شباهت‌هایی می‌بینند، اما وقتی می‌خواهیم تاریخ شرمندگی بنویسیم، بهتر است که بیشتر روی تفاوت‌های او با آن شاهان بنویسیم. تازه ما از تاریخ شرمندگی دوره داریوش و کوروش هم نوشته‌ایم.

    شباهت‌ها و تفاوت‌ها
    شاهان بزرگ و نامدار هخامنشی با وجود همه ویژگی‌ها و عملکردی که در تاریخ شرمندگی می‌گنجد، مجموعه رفتاری داشتند که به خاطر همان‌ها در تاریخ اعتبار پیدا کرده‌اند. اردشیر سوم دقیقا فاقد همین ویژگی‌ها بود. او فکر می‌کرد که پیروزی برای پادشاهی کافی است. ما یادمان نرفته است که در دوره‌های قبل گاهی سردار یا حاکمی شکست خورده بار دیگر به فرمان هخامنشیان به قدرت می‌رسید.
    ما از دوره هخامنشیان یادگارها و میراث بزرگی را دیده‌ایم و خوانده‌ایم، اما هیچ یک از این میراث از دوره اردشیر سوم به دست ما نرسیده است، چون تمام دوره او به جنگ و سرکوب گذشته است. یا شاید بیشترین وقت خود را صرف این کار کرده است.
    او پس از این که تمام کسانی را که فکر می‌کرد علیه‌اش شورش خواهند کرد، کشت، به فکر سرکوب شورش‌هایی افتاد که در گوشه و کنار سرزمین وسیع هخامنشیان رخ می‌داد. ضعف هخامنشیان در این دوره باعث شورش‌های زیادی شده بود که بعضی از این شورش‌ها موفقیت‌آمیز بوده و باعث استقلال سرزمین‌هایی مانند مصر شده بود.

    دوری از سنت هخامنشیان
    اگرچه بیشتر منابع در این زمینه یونانی است و یونانی‌ها نوشته‌اند، اما در خشونت او تردید زیادی نمی‌توان کرد. او سنت هخامنشیان را درباره کسانی که تسلیمش می‌شدند، کنار گذاشت. اردشیر سوم برای سرکوب مصریان اول به شهر صور در لبنان کنونی لشکر کشید. حاکم آنجا که توان مقاومت نداشت، از اردشیر امان گرفت و تسلیم شد، اما اردشیر نه به امان‌نامه‌اش عمل کرد و نه سنت قبلی هخامنشیان را درباره‌اش به کار گرفت.
    در زمان اردشیر سوم مصر بار دیگر به دست ایرانیان افتاد، اما اردشیر در آنجا نیز بار دیگر خشونت بسیار به خرج داد؛ هم کشت و هم به مقدسات مصریان توهین کرد و هم ویران کرد.

    حکایت جالب
    در همین زمان اما اتفاق جالب دیگری در اردوی اردشیر افتاده است که شاید کمی دستکاری هم شده باشد. اگر دقت داشته باشید، همیشه در میانه ماجراهایی که شاهان ایران درگیر آن هستند، سر و کله چندتا یونانی هم پیدا می‌شود. یک بخش این اتفاق طبیعی است، چون همین‌طور که قبلا هم نوشتم، یونانیان میان خودشان جنگ و رقابت داشتند و رقبا تلاش می‌کردند برای شکست رقیب به ایران نزدیک شوند و همیشه در دربار ایران تعدادی یونانی پیدا می‌شد.
    تازه یادم رفت همان اولی که از اردشیر سوم می‌نویسم، این نکته را هم اضافه کنم که برخی از مورخان مادر او را هم یونانی می‌دانند، اما یونانی دیگری که در اغلب داستان‌های این دوره اهمیت دارد، یکی از سرداران اردشیر است که در فتح مصر به او کمک زیادی کرد و به نمایندگی از او حاکم ایالت‌های یونانی شد که در تصرف ایران بود. او هم اگرچه در رکاب اردشیر شمشیر زده بود و راه و رسم جنگ را می‌دانست، اما ترجیح داد از روش دیگری برای توسعه قدرت خود استفاده کند. او نامه‌ای به یکی از حاکمان یکی از ایالت‌هایی که تحت فرمان ایران نبود نوشت و گفت که می‌خواهد بین او و شاه ایران میانجی‌گری کرده و بخشش شاه را برای او بگیرد. این حاکم بخت برگشته که از این نامه خوشحال شده بود، به دیدار سردار رفت، اما بازداشت شد و نامه‌های زیادی با مهر مخصوص او برای حاکمان ولایات مختلف رفت و تمام ولایت‌های آسیای صغیر بدون جنگ به دست هخامنشیان افتاد.
    این اتفاق اگر هم به این شکل رخ داده باشد، در آن دوره یک استثناست.

    باز هم خیانت
    اردشیر سوم به نظر خودش در سرزمین پهناور ایران ثبات ایجاد کرده بود. خیال می‌کرد که با سرکوب شورش‌های گاه به گاه و اعمال خشونت حکومتش را بیمه کرده است، اما مشکل اصلی او چه بود؟ او هر کسی را که فکر می‌کرد اندکی شایستگی یا قدرت یا توانایی قرار گرفتن بر تخت پادشاهی را دارد، از بین برده بود.
    این آدم‌ها چه بسا آدم‌های ظالم‌تری از اردشیر بودند، اما اغلب یک ویژگی داشتند و آن هم تجربه بود. آنان در دربار هخامنشیان تجربه کشورداری آموخته بودند و اردشیر با کشتن آنان حکومت خودش و حکومت‌های بعدی را از مشورت‌ها و تجربه‌های آنان محروم کرد.
    نزدیک‌ترین آدم‌ها به اردشیر درباریان چاپلوس و خواجه‌ها بودند و عاقبت به دست یکی از همان‌ها هم کشته شد. خواجه باگواس که در نزد اردشیر مقامی بزرگ داشت و اردشیر اغلب برای هر کاری با او مشورت کرد، به این امید که در حکومت بعدی قدرت بیشتری داشته باشد، اردشیر را کشت. ببینید چه خبر بوده که بعضی از مورخان نوشته‌اند او به کشتن اردشیر سوم بسنده نکرد و او را قطعه قطعه کرد و جلوی سگ انداخت. باگواس پس از مرگ اردشیر پسر او را به پادشاهی رساند، اما خیلی زود از او ناامید شد و او را هم کشت تا نوبت به داریوش سوم رسید.

    اردشیر، داریوش را ریز می‌دید
    گفتیم که اردشیر تقریبا تمام رقبایش را کشت. او وقتی اسامی را برای کشتن مرور می‌کرد، هیچ وقت به داریوش فکر نکرد و او را جدی نگرفت. در واقع او را ریز می‌دید و به نظرش قابل کشتن نبود. او که تمام آدم‌های مهم را کشته بود، میراثی را باقی گذاشت که به‌زودی تسلیم قدرت بیگانه می‌شد.
    این اتفاق خیلی طبیعی است. وقتی تمام کسانی که صاحب تجربه‌اند از سر راه برداشته می‌شوند، بیش از همه کشور زیان می‌بیند. او به خاطر حفظ قدرت خودش این کار را کرد، اما کل ایران را با این کار به خطر انداخت.
    ماجرای حمله اسکندر را همان روزهای اولی که این صفحه را راه انداختیم نوشته‌ام. شاید اگر یک بار دیگر حمله اسکندر را با این اتفاقاتی که سال‌های قبلش رخ داده بررسی کنیم، دستمان بیاید که چرا باید شرمنده باشیم؟
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  2. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شکست پُلی است برای پیروزی؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 10-06-2022, 02:15 AM
  2. یک آزمایش روانشاسی/ تا اطلاع ثانوی ماست سیاه است!
    توسط farokh در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2014, 09:11 AM
  3. چگونگی حمایت از کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-30-2013, 01:13 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد