زنی که درباره مردان مینویسد:
خانمها ميتوانند بنويسند و به خود انرژي بدهند...
بسياري از خانمهايي كه به محل كار نميروند و زمان زيادي را در منزل ميگذرانند و يا وقتشان بيهوده هدر ميرود، ميتوانند به خيلي از كارها خودشان را سرگرم كنند. يكي از كارهايي كه ميتوانند انجام دهند، نوشتن است. نوشتن نهتنها به آنها انرژي ميدهد، بلكه باعث ميرود روحيهشان شاد شود. پس قلم برداريد و بنويسيد. لابد ميپرسيد از كجا؟ از كي؟ و يا اينكه چه بنويسيم؟
همانطور كه در بسياري از كتابها مطالعه كردهايد، عنوانها و متنها هيچگاه يكي نيستند. ميتوانيد از درونيات خود بنويسيد، از طبيعت، از گذر زمان، علمي، عاطفي، رمان و يا هر نوشتهاي كه بتواند هم شما را راضي كند و هم اگر اين نوشته به دست كسي افتاد، لااقل بتواند بهرهاي از آن ببرد.
ایزابل در آخرین کتابش، یک قهرمان مرد دارد. این مسئله خیلی راحت نیست. یعنی شما باید بروید توی ذهن یک مرد و از نگاه او دنیا را بنویسید. اگر همه خانمها میتوانستند اینجوری فکر کنند، احتمالا سنگ روی سنگ بند نمیشد. به هر حال ایزابل قبلا هم از این کارها کرده، در همان رمان مشهور «خانه ارواح»: «من در داستان «خانه ارواح» نیز داستان را از زبان یک مرد روایت کردم. برخی از قسمتهای کتاب از زبان استفان تروئبا روایت میشود که به هیچ وجه برایم دشوار نبود.
در داستان «طرح ناتمام» کار برایم آسانتر بود، چرا که از راهنماییهای شوهرم برخوردار بودم و سپس دریافتم که شباهتهای جنسیتی بیشتر از تفاوتهاست. اساسا انسانها بسیار به یکدیگر شبیهاند، ولی ما به جای اینکه شباهتها را درشت نمایی کنیم، خود را اسیر تفاوتها کردهایم.»
او نویسندهای است که وقتی مینویسد، خودش را رها میکند تا هر چیزی که پیش میآید، در کتابش اتفاق بیفتد.
***صدای عجیبی شما را از خواب بیدار میکند. با خودتان فکر میکنید الان که وقت شنیدن صدای کاسه و بشقاب نیست. با دقت گوش میکنید. باز هم صدای کاسه و بشقاب میآید. با خودتان فکر میکنید که احتمالا صدا از آشپزخانه میآید. انگار کسی دارد ظرفها را میشوید. به آشپزخانه میروید. اما باز منبع صدا را پیدا نمیکنید. انگار صدا از بیرون خانه میآید. حس میکنید کمی بلندتر شده، پس احتمالا دارد به شما نزدیک میشود. دلتان میخواهد فریاد بزنید. با خودتان میگویید که الان به پدرم زنگ میزنم.
پدرم... نه عمویم که رئيس است و حتما میداند که چرا از بیرون صدای کاسه و بشقاب میآید. گوشی تلفن را بر میدارید. شماره میگیرید. منشی عمویتان گوشی را بر میدارد. او هم مضطرب است. از آن سوی تلفن هم صدای کاسه و بشقاب میآید. عمویتان هم مضطرب است. انگار او هم از صدای کاسه و بشقاب میترسد. شما نمیدانید کودتا یعنی چه. عمویتان اما میداند. او سالوادر آلنده، رئیس جمهور محبوب شیلی است.
یک سیاستمدار کارکشته. اما کسانی هستند که به مردم میگویند که «شما گشنهاید». آنها هم کاسهها را به دست میگیرند و به خیابان میریزند. کمی بعد همه چیز به هم میریزد...
اینها روایت دختری است به نام ایزابل آلنده، برادرزاده رئیس جمهور شیلی. او حالا نویسندهای مشهور به حساب میآید و مثل عمویش به سیاست هم عشق میورزد. آخرین کتابش «جزیرهای زیر دریا» این روزها کلی سروصدا به پا کرده است.
ایزابل آلنده
نویسنده دنیای فانتزیها
ایزابل دو شخصیت کاملا متفاوت دارد. شاید هم اصلا این دو جنبه شخصیتی او هیچ فرقی با هم نداشته باشند. او از طرفی عاشق مارکز است و رئالیسم جادویی و از طرفی دلش میخواهد که مدام از مسائل سیاسی بنویسد. او از طرفی میگوید که اساسیترین حس در زندگیاش عشق و دوستی است و از طرفی گاهی مثل دیوانهها خودش را به این طرف و آن طرف میزند. اما نیمه دوم شخصیت ایزابل، نوشتههای تند و تیز اوست: «من شهروند فعالی هستم. اما این کارم هیچ ربطی به حرفه نویسندگیام ندارد. هر چند سیاست همیشه در کارهایم حضور داشته، اما کتابهای سیاسی نمینویسم.»
به نظر برای یک نویسنده به هیچ وجه فرق نمیکند که در چه موردی بنویسد. شاید واقعا برایش هیچ فرقی نکند، هرچند که یک فرقهایی هست. او زندگی عجیب و غریبی را تجربه کرده و زندگی عجیبی داشته. دلش نمیخواهد زیر سایه عموی سیاستمدارش باشد.
(البته سالوادر آلنده عموی او نبود، او پسر عموی پدرش بود که خیلیها فکر میکنند عموی اوست.)
به همین دلیل دلش میخواهد گاهی متفاوت بنویسد. همینهاست که باعث میشود او از دنیای ارواح بنویسد و برای بچهها. البته وقتی از دنیای ارواح مینویسد، یکجورهایی به مارکز شبیه میشود.
خانم نویسندهای که خيلي مارکز را دوست دارد
ایزابل نویسندهای است که تاثیر زیادی از گابریل گارسیا مارکز گرفته است و به هیچ وجه هم پنهان نمیکند که مارکز را دوست دارد. هرچند که او در آمریکا زندگی میکند، اما به هر حال یک نویسنده آمریکای لاتینی (شیلیایی) به حساب میآید. او مخصوصا در کتاب «خانه ارواح» خیلی خیلی شبیه مارکز شده است: «من گارسیا مارکز را ستایش میکنم و خوب هم مطمئنم که نهتنها تحت تاثیر کتابهای او هستم، که خیلی از کتابهای دیگر نویسندگان آمریکای لاتین هم مرا تحت تاثیر قرار دادهاند. مارکز تنها آدم روی زمین نیست که از رئالیسم جادویی و توالی نسلهای یک خانواده برای نوشتن استفاده میکند. واقعا فکر میکنی من اگر از کسی تقلید میکردم، میتوانستم 25 سال به حرفه نویسندگیام ادامه بدهم؟ من هم حرفهای خودم را دارم برای گفتن.»
البته مارکز تنها نویسندهای نیست که ایزابل را تحت تاثیر قرار داده. او مثل همه نویسندههای جهان، از خیلیهای دیگر هم تاثیر گرفته است، مثلا از چخوف یا نویسندگانی مثل تونی موریسون، باربارا کینگ سالور و آلیس هافمن.
البته ایزابل کلا از آدمهای مشهور خوشش میآید. زمانی که روزنامهنگاری جوان بود، سراغ پابلو نرودا رفت تا با او مصاحبه کند. پابلو به او خندید و با او مصاحبه نکرد و گفت: «تو تخیل خوبی داری. رمان بنویس.» کمی بعد او اولین رمانش را نوشت. ایزابل آلنده به دلیل عموی سیاستمدارش نویسنده شد.
او در ضمن خیلی دوست دارد که مصاحبه کند. از عکس گرفتن هم خیلی خوشش میآید. در بیشتر عکسها هم دستش را میگذارد زیر چانهاش. روزی خبرنگاری به شوخی به او گفت: «شما حتی اگر دستتان را هم زیر چانهتان نگذارید، نویسنده خوبی به حساب میآیید.» هر دو خندیدند. ایزابل آدمی شوخ است و خیلی دیر دلگیر میشود.
تو اینگونه مینویسی
وقتی قرار میشود ایزابل آلنده در مورد چیزی بنویسد، همیشه به دنبال یک مدل است. یعنی به دنبال فردی میگردد که بتواند با استفاده از او داستانش را بنویسد. اگر این آدم از کسانی باشد که نزدیکش هستند، کار راحتتر میشود برایش. او دوست دارد که شخصیتهایش کمی پیچیده باشند. این برایش بیشترین اهمیت را دارد. او نویسندهای است که مدام به زندگی خودش و دیگران سرک میکشد.
ایزابل از دوشنبه تا شنبه هر هفته ساعت 9 صبح میرود سراغ کامپیوترش و تا ساعت هفت شب مینویسد: «من 10 تا 12 ساعت در یک اتاق تنها مینشینم. با هیچ کس حرف نمیزنم، تلفن را جواب نمیدهم، در واقع من فقط یک واسطه یا ابزار برای آن چیزی که ورای من رخ میدهد هستم؛ صداهایی که از طریق من به حرف درمیآیند. کار من خلق دنیایی داستانی است که متعلق به من نیست. در این مکاشفه چند ساعته چیزهای زیادی درباره خودم و زندگی دریافتهام. یاد گرفتهام که حتی به آنچه مینویسم آگاه نیستم که به نظرم فرایند غریبی است. انگار با داستانگویی واقعیتهای هر چند کوچک را درباره خود، زندگی، مردم و اینکه ساز و کار و دنیا چگونه است، کشف میکنی.»
بخشی از این زمان به بازنویسی قصههایش اختصاص دارد. او داستانهایش را ویرایش میکند، اما از نظر جملهبندی و زبانی، چون دوست ندارد خیلی در سرنوشت شخصیتهای داستانش دخالت کند: «در واقع کاراکترها داستان زندگی خودشان را دارند و من کنترلی بر آنها ندارم. همیشه دلم میخواهد شخصیتها شاد و سرخوش باشند، ازدواج کنند، تعداد زیادی بچه به دنیا بیاورند و تا ابد در کنار هم با صلح و صفا زندگی کنند، اما هیچگاه اینچنین نمیشود. همانطور که قبلا هم گفتم، پایانهای خوش را دوست ندارم و به کار من نمیآیند.»
با اینکه ایزابل سالهاست در آمریکا زندگی میکند، اما همچنان دوست دارد که به زبان خودش، یعنی اسپانیایی بنویسد. میگوید که مترجمانی خوب در سراسر دنیا دارد که کتابهایش را ترجمه میکنند. البته به ترجمه انگلیسی کتابهایش بیش از همه نظارت دارد.
با این همه برایش مهم نیست جایزه ادبی بگیرد: «صادقانه بگویم من عضو هیچ انجمن ادبی نبوده و نیستم. هیچگاه به صورت آکادمیک ادبیات نخواندهام و با هیچ محفل یا گروهی از نویسندگان ارتباط ندارم. در هیچ مسابقه ادبی شرکت نکردهام، به دلیل اینکه تعلقی به این موضوعات ندارم و با دنیای من متفاوت است. دنیای من، شکار موضوع داستان مانند یک روزنامهنگار حرفهای، پرداخت آن از لحاظ زبانی و فنی و در نهایت روایت داستان است.»
ایزابل آلنده در سال 1942 در پرو به دنیا آمده، چرا که پدرش آنجا سفیر شیلی بود. وقتی ایزابل هنوز سه سالش هم نبود، پدرش از مادرش جدا شد و او به همراه مادرش به شیلی برگشت.
کودکی برای او خاطرات خوبی ندارد. طوری که خودش در این باره میگوید: «یاد کودکیهایم خیلی تکاندهنده است. مادرم میگوید هیچ چیزی وحشتناکتر از چیزهایی نیست که من به یاد میآورم.» ایزابل و مادرش سال ۱۹۵۳ شیلی را ترک میکنند و مدتی را در بولیوی و سپس لبنان سپری میکنند تا این که سال ۱۹۵۸ دوباره به شیلی بر میگردند تا تحصیلاتش را ادامه بدهد. در همین روزها که ایزابل کلی ویلیام شکسپیر میخوانده. با همسر اولش مایکل فریاس ازدواج میکند. پس از ازدواج مجبور میشود دو شخصیت داشته باشد؛ همسر حرف گوش کن، مطیع و مادر دو فرزند در خانه و چهره سرشناس تلویزیونی و روزنامه نگاری در محیط خارج از خانه.
ایزابل علاوه بر خبرنگاری به ترجمه رمانهای عاشقانه زبان انگلیسی به اسپانیایی هم مشغول بوده است. همه چیز در زندگی آلنده داشت عادی پیش میرفت تا این که کودتای شیلی در سال ۱۹۷۳ همه چیز را به هم ریخت و ایزابل که پس از کمک به مادر و پدرخواندهاش برای فرار از دست ماموران نام خودش هم در لیست سیاه قرار گرفته بود، مجبور شد به ونزوئلا برود و 13 سال آنجا باشد. اما ایزابل با این همه هنوز رمانی ننوشته بود.
تا این که تقریبا 40 سال داشت که یک نفر روز هشتم ژانویه 26 سال پیش به او زنگ میزند و میگوید که پدر بزرگ محبوبش در بستر مرگ است. همان روز بود که ایزابل شروع کرد به نوشتن یک سری نامه به پدر بزرگش که بعدا همین نامهها دست نوشته اولین رمانش «خانه ارواح» شد. ایزابل آلنده به همین خاطر تمام رمانهایش را هشت ژانویه شروع میکند به نوشتن. این کتاب خوب فروش کرد و کلی هم بین اعضای خانوادهاش در شیلی سروصدا کرد. ایزابل نویسنده متولد شد. «داستانهای اوالونا»، «منهای عشق»، «پائولا»، «خانه ارواح»، «اینس آرام جان من»، «شهر جانوران»، «دختر بخت»، «جنگل کوتولهها»، «تصویر کهنه»، «زورو» و «حاصل روزهای ما» از او به فارسی ترجمه شدهاند.