نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: شوهر بچه ننه

3412
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7685
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    4
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    شوهر بچه ننه

    باز هم سلام.دوباره منم.با دلی پر از غصه که احساس میکنم به بن بست رسیدم.امیدوارم راهنمایی شما کارگشا باشه.شوهرم بیش از اندازه به مادرش وابسته است طوری که زندگیم واقعا مختل شده.هر کار کوچکی برای من انجام میده مثلا اگر یه خرید برای خونه انجام داد عذاب وجدان میگیره یا اگه یه مسافرت 2 روزه کوفتی خواستیم بریم باید حتما به مامانش زنگ بزنه بگه اونم بدش میاد و مظلوم نمایی میکنه که یعنی به من نمیرسی اونم دوباره عذاب وجدان و ناراحتی و از دماغم در میاد هر چی میگم خوب خبر نده اونا که شهرستانند و ماه تا ماه با ما تماس نمیگیرن تا خودمون زنگ بزنیم الم شنگه ای بپا میکنه که مادرمه اسم خانوادمو حق نداری بیاریو... همه تعطیلیها رو هم باید بره پیش مامانش وقتی میگم خوب یکبار نرو تو که هیچوقت پیشم نیستی یا ماموریتی یا پیش خانوادت میگه نیازمه اگه نرم افسردگی میگیرم.میگم پس نیاز من چی میشه من که الان هم افسردگی گرفتم بخاطر رفتارهای زشتت. اگه یه تعطیلی موند قبلش دوباره زنگ میزنند اظهار وجود میکنند اینم یک زانوی غم بغل میگیره و بق میکنه و بهونه گیری میکنه و بیرون نمیره تا احساس عذاب وجدان کنم که کاش رفته بود با اینکه به خواسته من نمونده بود.تو که به من پول نمیدی هرچی لازم دارم میگه من ندارم خودت میری سر کار برای خودت بخر مگه من با بقیه رنهای خانهدار چه فرقی دارم اگرهم خودم خریدم از حسادتش تا چند ماه مکافات برام راه میندازه حتی برای یه چیر کوچیک مثل یه گوشی.تا 8 ماه رفت خارج وقتی ازش خواستم یه گوشی برام بیاره گفت ندارم ولی برا خودش لب تاب خرید تا خودم خریدم ولی اومد تا مامانش گفت گوشی میخوام با اینکه بی سواد مطلقه براش خرید همیشه برای مامان و برادراش(4تا)و خواهراش خرج میکنه میلیونی به من که میرسه میگه ندارم بتو مربوط نست دروغ میگه مخفی میکنه و میبینم که خیلیهاشو خانوادش ازش میخوان.اونقدر ذله شدم که مدام خودش و مادر و خواهراشو نفرین میکنم که میدونستند این زن نمیخواد ولی اومدن خواستگاریم و منو بدبخت کردن و نمیذارن زندگی کنم.همش میگه میخوام با خانوادم باشم پس من چی .من چرا ازدواج کردم من نیاز و حقی از این زندگی مشترک ندارم؟تو این شهر غریب کسی رو هم ندارم دلم گرفت 2 ساعت برم پیشش و درد دل کنم خیلی دلم گرفته الان هم که مینویسم دارم گریه میکنم تو رو خدا بگید چکار کنم؟خیلی تنهام اینجا هم کسی وقت نمیذاره که باهات بیرون بیاد یا مراوده داشته باشه.هر چی بهش بیشتر محبت میکنم بیشتر به مامانش میچسبه و ادا در میاره دیگه ازش بدم میاد و دلم نمیخواد تو خونه هیچ کاری کنم یا باهاش حرف بزنم .اگه طلاق نگرفتم بخاطر اینه که سرپناهی ندارم حقوقم هم اونفدر نیست که ساپورتم کنه تنهایی هم نمیخوام دندگی کنم چرا من نباید مثل آدما زندگی کنم هر کاری کردم که دندگی گرمی داشته باشم.چه کنم؟دارم میترکم.

  2. کاربران زیر از شهدخت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    من پیشنهاد میکنم ضعف نشون ندی حدداقل به ظاهر چه پیش خودش چه پیش خانوادش
    یه خورده ام بی خیال باش وقتی شما به روابطش با خانوادش حساس بشی اونم گاردش قوی تر میشه
    ولی وقتی بهش اهمیت ندی یواش یواش میتونی حرف خودتم به کرسی بنشونی
    مثلا باهاش شرط بزار بگو امسال بریم پیش مادرت ولی به شرطی که فلان کارو بکنی (مجبور میشه قبول کنه )
    رو درخواستات پافشاری نکن 1 بگو نشد دیگه نگو
    و از همه مهمتر بزار اون بیاد سمتت نه تو
    گاهی وقتا هم از تو دسترسش نباشی بد نیست (حداقل دلش برات تنگ بشه)


    انصافا ژن مشاورگیم فعاله خخخخخخخخ

  4. 2 کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7685
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    4
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    آخه خیلی مغرور و لجبازه.میگه حق نداری برام شرط بذاری.ازتو اجازه نمیگیرم هروقت هرکاری دوست داشتم میکنم. تا حالا با اینکه برام زجر بوده ولی همیشه باهاش رفتم.از خداشه من بدون او یا با خانوادم برم اونم تنهایی یا با خانواده و دوستاش.مدامم میگه فلان دوستمم اینجوریه .ذنش تنهاست یا تنها رفته.من اینو نمیخوام. حالا هم کم کم داره باب میکنه که اگه سختته تو نیا من تنها میرم میترسم تنها بره بهش خوش بگذرونند مه از من جداش کنند و عادت کنه همیشه تنها بره.

  6. کاربران زیر از شهدخت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3033
    نوشته ها
    1,622
    تشکـر
    1,448
    تشکر شده 2,948 بار در 1,084 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    سلام
    به نظر مي رسه براي برون رفت از اين مشكل بايد دريچه دوربينت را روي خودت تنظيم كني چرا؟
    يكم:
    از حالت مفعولي به حالت فاعلي در مي آيي. وقتي پشت دوربين هستي بيشتر انتظار از بازيگر فعال داري حركت بكنه و تو فقط خواهش مي كني، دستور مي دهي،‌تهديد مي كني، يا تشويق مي كني. اما اگر خودت نقش فعال بگيري و جلوي دوربين باشي حالا خودت هم مي تواني نقش آفريني كني.

    دوم:
    اگر نقش اصلي را به خودت بدهي اميدوار مي شوي. اما اگر مشاهده كني كه سرنوشت زندگيت و مشكلت دست كس ديگري هست مثلا شوهرت يا مادرشوهرت، و شما مي بينيد آنها روش درستي ندارند نا اميد مي شوي. اما اگر خودت مسئول تغييرات زندگي شوي، اميدت زياد مي شود ،‌چون متناسب با فعاليت هاي صحيحت نتيجه ميگيري.

    اما چگونه خودت نقش فعال پيدا كني؟

    يكم:
    ببينيد اگر مردي علاقمند به والدين خود و خانواده والدي خود است. و خيلي تمايل دارد به آنجا مراجعه كند. شما در فاز اول هيچ اقدامي نكنيد. بلكه شروع به بررسي و يادداشت برداري كنيد.
    مثلا به عنوان نمونه:
    مادر شوهرم هرگز با شوهرم جر و بحث نمي كند.
    مادر شوهرم در جمع به شوهرم احترام مي گذارد.
    مادر شوهرم از كلمات محبت آميز در مورد شوهرم استفاده مي كند
    مادر شوهرم امر و نهي به شوهرم نمي كند.
    مادر شوهرم ......
    بايد نقاط قوت خانواده والدين همسرت را خوب بشناسي

    دوم:
    نقاط ضعف و منفي خودتان و رابطه احتمالي معيوب خودت را نيز بشناسي.
    دقت كن، شما به عنوان همسر بايد شوهرت را و نقاط ضعف و نقاط قوتش و نيازمنديهايش را خوب بشناسي.
    ضرب المثل مي گويد كه « كجا خوشست ،‌ آنجا كه دل خوشست»
    شما بايد كانون خانواده را محل خوشي قرار دهي. نه از نظر خودت تنها ، بلكه حتي از نظر همسرت
    من شما را نمي شناسم اما همين عبارت تاپيكت ( با شوهر بچه ننه ام چه کنم؟؟؟) خودش مي تواند جرقه اي باشد تا شما اثر منفي خودتون را روي شوهرتون را به محاسبه بنشينيد. حتما موارد ديگري هم وجود دارد كه در كنار شما احساس ملال و دلزدگي بكند.

    از آنجا كه يك مادر همه مهرباني هايش را كه درمورد پسرش به كار برد باز هم يك ضعف عمده دارد و آن اينست كه نقش مادري دارد و نقش تمام محرمانه و عاطفي و جنسي خانم او را نمي تواند داشته باشد كه اتفاقا مردها از اين قسمت بسيار نفوذپذير هستند.
    يعني شما اگر بخواهيد محيط خانه را خوش كنيد يك گام از مادر ايشون جلو هستيد.
    اما شناخت دقيق آن با شماست . اگر نتوانستيد بايد به طور حضوري از يك مشاور خانواده كمك بگيريد تا او مسائلي را كه منجر مي شود او در خانه مادري بيشتر احساس راحتي كند، كشف كنيد.

    سوم:
    صبور باشيد،‌ چون تغييرات تدريجي و زمان بر است.

    چهارم:
    مردها توان تعادل بخشي بين دو احساس را ندارند. لذا همسر شما نمي تواند با فكر بين شما و مادرش تعادل ايجاد كند. اين شما هستيد كه به ميزان ارتباط عاطفي و پذيرا او را متعادل مي كنيد.

    پنجم:
    اگر روي اين مورد رفت و آمد شوهرت زيادي تمركز نكني‌،و حالت بي تفاوتي داشته باشي و مسائل بالا را انجام دهي، كم كم در مسير زندگي شوهرت طبيعتا به طرف شما خواهد آمد.

  8. 4 کاربران زیر از farimah بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7685
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    4
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    با تشکر.ولی شوهرم از لحاظ جنسی بسیار سرد مزاج است (ارثی).حتی مشاور هم این مورد و وابستگی زیادش به خانواده را از مشکلات او شمردولی متاسفانه حاضر نشد که دوباره پیش مشاور بیاید تا مشکل حل شود.معتقد است من باید تغییر کنم و هر کاری کرد اعتراض نکنم ناراحت هم نشوم ومدام به غلطهایش لبخند بزنم.کاری که مادرش کرده همش بروش خندیده و برای زندگی خانوادگی و زناشویی تربیتش نکرده و چون در مقام شوهرش هم نبوده هیچ توقعی ازش نداشته ولی من زنشم ازش توقعاتی دارم برای همین از مسیولیت با من بودن فرار میکنه.مادرش حتی الان هم که ازش خطاهای بزرگی در زندگی با من میبینه با اینکه یواشی ازش میخوام نصیحتش نمیکنه تا خودش رو پیشش خراب نکنه (مثلا اینکه سیگار میکشیده و من نمیدونستم)لطفا به این سوالمم جواب بدید قبلا ممنونم خیلی

  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    واقعا جالبه ها همین آلان دارم یه پست دیگه رو میخونم که اونم همین مشکلو داره فقط اون مرد و زنش این مشکل داره
    این غرور خودخواهی با آدما چیکار میکنه ؟؟؟؟
    از همهم مهمتر اینکه چرا معمولا همه زوجا همین جوری میشن ؟؟؟یکی مغرور اون یکی سربه زیر ؟
    انتخابشون چرا اینجوری بوده ؟؟؟نمیگم غلط بوده ولی درستم نبوده
    مندم تو کار خدا

  11. کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7685
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    4
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    میدونی فریماه عزیز شوهرم و کلا خانوادش دوست دارند فقط تو جمع خودشون باشن و کمتر به همسرانشون توجه میکنند و حرف شنوی زیادی حتی از اوامر غلط بزرگتر خانوادهشان دارن بقول خوذشون اینجا مادر سالاریه.دوست دارن همسراشونو با لجبازی مسخره شون ازیت روحی کنن.برادر شوهرامم اینجورین و زناشون واقعا دارن زجر میکشن.بنظرم یه نوع مریضی روانی دارن مثل عقده حقارت یا حسادت یا خود محوری یا آزار همسرانشان از عمد یا خو دسالاری شدید یعنی یه زیر دست میخوان که کنیز خود و مادر و خانوادشون باشه جیکش هم در نیاد.

  13. کاربران زیر از شهدخت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8286
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    سلام .عزیزم من هم مشکلم خیلی زیاد شبیه تو هستش، با این توفیر که اینقد به پدر ومادرش اجازه دخالت تو زندگی مون داده که از من حسابکشی حقوقمو میکنن، واقعا سخته ،من که از کام استعفا دادم تا توقعشون کم بشه.وفعلا دارم میسازم تا واقعا بفهمه زندگی بعد ازدواج یعنی چی

  15. کاربران زیر از مرجان2222 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8014
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    0
    تشکر شده 33 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    عزيزم زندگي يه بار نصيب هرکسي ميشه،و واقعا از خودت بپرس الان داري زندگي ميکني!?اين خوشبختي نيس،ادم شب و روز کار کنه ولي دل اروم و سرخوشي داشته باشه بهترازاين زندگيه
    يا خودتو تغيير بده يا اونو يا ....

  17. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7318
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    966
    تشکر شده 1,691 بار در 465 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    با حوصله همه این چیزایی رو که نوشتم بخونید

    خب این سرد مزاجیه همسرتون یکم کارو سخت میکنه

    وقتی داشتم متن اولیه تونو میخوندم خب حدس زدم که با حال خوبی ننوشتیتش که خب اخرش هم خودتون گفتید که با گریه نوشتید

    اما ای کاش در مورد دیگر رفتارای شوهرتون هم حرفایی میزدید تا بشد بیشتر و بهت کمکتون کرد.مثلا این که ایشون علاوه بر لجبازی چیکار میکنن؟

    بهتون بی احترامی هم میکنن؟دست بزن دارن؟در مورد شما سرد مزاجن یا اینکه شایدم خیانت میکنن نیازشونو با کس دیگه برطرف میکنن

    در هر حال بعضی از مردها هم هستن که زنشونو خیلی دوست هم دارن ولی بهش ابراز نمیکنن یا اینکه انقدر دوسش دارن که اذیتش میکنن(مثلا من خودم اینطوری ام کسی

    رو که دوس دارم بیشتر اذیتش میکنم حالا میخواد جنس مخالف باشه میخواد جنس موافق باشه)

    شایدم از علاقه زیادی اذیتتون میکنه

    از طرفی ایشون تو خانواده ای هستن که توش مادرسالاریه اگه شما میگفتید که ایشون فقط اینطوری ان و برادراشون مثل ایشون نیستن خب من حتما میگفتم که ایشون علاقه ای به شما نداره

    ولی وقتی میگید که برادرشوهراتونم اینطوری ان پس ینی که شما رو هم دوس داره دیگه

    اما در مورد مشکلتون خب طبیعیه که شما باید ایشون رو به سمت خودتون بکشید اما خب این که چطور اینکارو انجام بدید اول لازم میدونم که اینو بگم که به تنهایی نمیتونید کاری بکنید

    چون مشکل شما مشکل جاری هاتون هم هست پس باید همه این برادرارو عوض کنید پس باید با هم هماهنگ باشید چون شک نکنید که نمیشه که ایشون عوض بشه ولی برادراشون

    همونطور بمونن چون در اونصورت ایشون از طرف سایر برادرین طرد میشه و مطمئن باشید همسرتون با علم به این موضوع از محبتش به مادش کم نمیکنه

    اما حالا این که شما و جاری هاتون چیکار کنید باید بگم که شما هم باید مثل برادرا باشید و اگر اونا یه بار به مادشون محبت میکنن شما دو بار به مادرشوهرتون محبت کنید(من درد این مردا رو میدونم

    میترسن تو جمع برادراشون به شما محبتی کنن که از طرف برادراشون زن ذلیل خطاب بشن)

    شما وقتی میخواید کسی رو بکشونید سمت خودتون باید مثل اون فک کنید از کسایی که اون خوشش میاد شما هم خوشتون بیاد و از کسایی که ایشون بدش میاد شما هم بدتون بیاد

    حتی یه قدم هم جلوتر از ایشون

    در اینصورت همسرتون هم مثل شما میشه و چون شما دارید به مادرشوهرتون محبت میکنید اینجا مادرشوهرتون از شما بیش از پیش خوشش میاد و همین خوش اومدن باعث میشه که

    همسرتون هم بیشتر بهتون محبت کنه و براتون وقت بذاره

    این کاری که میگم خب شاید اسمش چاپلوسی باشه ولی تنها رایی هستش که شما رو به همسرتون نزدیک میکنه و حتی شاید تبدیل به سوگولیه عروس ها هم بشید پیش مادرشوهرتون

    موفق باشید

  18. کاربران زیر از Alisbi بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7685
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    4
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بچه ننه

    نقل قول نوشته اصلی توسط Alisbi نمایش پست ها
    با حوصله همه این چیزایی رو که نوشتم بخونید

    خب این سرد مزاجیه همسرتون یکم کارو سخت میکنه

    وقتی داشتم متن اولیه تونو میخوندم خب حدس زدم که با حال خوبی ننوشتیتش که خب اخرش هم خودتون گفتید که با گریه نوشتید

    اما ای کاش در مورد دیگر رفتارای شوهرتون هم حرفایی میزدید تا بشد بیشتر و بهت کمکتون کرد.مثلا این که ایشون علاوه بر لجبازی چیکار میکنن؟

    بهتون بی احترامی هم میکنن؟دست بزن دارن؟در مورد شما سرد مزاجن یا اینکه شایدم خیانت میکنن نیازشونو با کس دیگه برطرف میکنن

    در هر حال بعضی از مردها هم هستن که زنشونو خیلی دوست هم دارن ولی بهش ابراز نمیکنن یا اینکه انقدر دوسش دارن که اذیتش میکنن(مثلا من خودم اینطوری ام کسی

    رو که دوس دارم بیشتر اذیتش میکنم حالا میخواد جنس مخالف باشه میخواد جنس موافق باشه)

    شایدم از علاقه زیادی اذیتتون میکنه

    از طرفی ایشون تو خانواده ای هستن که توش مادرسالاریه اگه شما میگفتید که ایشون فقط اینطوری ان و برادراشون مثل ایشون نیستن خب من حتما میگفتم که ایشون علاقه ای به شما نداره

    ولی وقتی میگید که برادرشوهراتونم اینطوری ان پس ینی که شما رو هم دوس داره دیگه

    اما در مورد مشکلتون خب طبیعیه که شما باید ایشون رو به سمت خودتون بکشید اما خب این که چطور اینکارو انجام بدید اول لازم میدونم که اینو بگم که به تنهایی نمیتونید کاری بکنید

    چون مشکل شما مشکل جاری هاتون هم هست پس باید همه این برادرارو عوض کنید پس باید با هم هماهنگ باشید چون شک نکنید که نمیشه که ایشون عوض بشه ولی برادراشون

    همونطور بمونن چون در اونصورت ایشون از طرف سایر برادرین طرد میشه و مطمئن باشید همسرتون با علم به این موضوع از محبتش به مادش کم نمیکنه

    اما حالا این که شما و جاری هاتون چیکار کنید باید بگم که شما هم باید مثل برادرا باشید و اگر اونا یه بار به مادشون محبت میکنن شما دو بار به مادرشوهرتون محبت کنید(من درد این مردا رو میدونم

    میترسن تو جمع برادراشون به شما محبتی کنن که از طرف برادراشون زن ذلیل خطاب بشن)

    شما وقتی میخواید کسی رو بکشونید سمت خودتون باید مثل اون فک کنید از کسایی که اون خوشش میاد شما هم خوشتون بیاد و از کسایی که ایشون بدش میاد شما هم بدتون بیاد

    حتی یه قدم هم جلوتر از ایشون

    در اینصورت همسرتون هم مثل شما میشه و چون شما دارید به مادرشوهرتون محبت میکنید اینجا مادرشوهرتون از شما بیش از پیش خوشش میاد و همین خوش اومدن باعث میشه که

    همسرتون هم بیشتر بهتون محبت کنه و براتون وقت بذاره

    این کاری که میگم خب شاید اسمش چاپلوسی باشه ولی تنها رایی هستش که شما رو به همسرتون نزدیک میکنه و حتی شاید تبدیل به سوگولیه عروس ها هم بشید پیش مادرشوهرتون

    موفق باشید
    ممنون از راهنمایی خوبتون .بنظرم خیلی جاهای حرفاتون میتونه کارساز باشه امیدوارم راهنماییتون ادامه داشته باشه.چون میبینم جاریام که همگی از اقوام خیلی نزدیکشون هستن و با شگرداشون بیشتر از من آشنا هستن همین کارا رو میکنن منتها در حق من جارین دیگه و چون من تنها زن تحصیلکرده و شاغل کل خانوادشونم بیشتر برام میزنن تا باهام باشن.راستش اونا به من حسادت میکنن نه من به اونا.من فقط میخوام زندگی آرومی داشته باشم نه پام تو زندگی کسیه و نه خوشم میاد پای کسی توی زندگی خصوصیم باشه.عروس سوگلی بودن هم اصلا برام مهم نیست.شاید طرز فکرم اشتباه باشه ولی من اگه به مادر شوهرم خیلی احترام میذارم بخاطر اعتقادمه و سر جاشه ولی چکنم که کسی به حریم خصوصی زندگی و حق و اختیاراتم اهمیت نمیده.و این باعث دوری و تنفر من از اونا شده.راستی در جواب سوالتون:همسرم بهم احترام میداره دست زدن هم نداره فکر هم نکنم با کس دیگه ای رابطه داشته باشه البته من در این مورد بهش شک و تجسس نمیکنم.ولی همش مثل برادراش دنبال زندگی مجردی و بی مسوولیتی میگرده. واونم حقی در زندگی برای زن قایل نیست.

  20. کاربران زیر از شهدخت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد