بی انگیزگی:
سلام دوستان عزیز.پسری 21 ساله و دانشجو هستم. پارسال علاقه زیادی به یکی از دخترهای همکلاسی پیدا کردم. این علاقه روز به روز شدیدتر شد و به مرحله جنون باری رسید.نمیدونستم باید چکار کنم.دست اخر مادرم رو جلو فرستادم تا باهاش حرف بزنه.(خواستگاری)چون واقعا اهل دوستی نبودم تا حالا. اما دختر یه جورایی پیچوند.نمیدونم چرا...خودمم خواستم صحبت کنم اصلا تمایلی نداشت. از اون موقع به بعد زندگیم عوض شده. همه ش میگم کار اشتباه و بچه گانه ای کردم. من از مدتها قبل از اشنایی با این دختر تنها بودم. حالا نمیدونم چکار کنم...انگیزه های درسی هم واقعا دیگه ندارم.کلاسای مشترکم با این دختر هم خیلی واسم سخت شده... ایراد چیه؟ مشکل کجاست؟ من ادم سر به زیری هستم.سرم به کار خودمه.اما از این وضعیت کلافه شدم.همون موقع هم میدونستم شرایط ازدواج ندارم،اما چاره دیگه ای نداشتم. واقعا نیاز به همدم دارم... از طرفی نگرانی بابت اتمام تحصیلم و کار و شغل و... بیچارم کرده.