سلام من سه ساله ازدواج کردم ما زندگی خوب و معمولی داریم ، شوهرم کارمند منم کارمند من زنی هستم که خیلی سازش کار بودم از قبل ازدواج با همسرم توافق کردیم که من بهش کمک مالی کنم اما حساب کتاب زندگی دست خودش باشه (البته در 1سال دوره عقد باهم کل کل خیلی داشتیم انگار به نظرم مادر همسرم فکر میکرد من ابلیسم و میخوام از پسرش سواستفاده کنم یا گولش بزنم همش هواشو داشت که که ما چی میگیم او چی میگه ) اما تو زندگی بد و خوب با هم میساختیم تا اینکه من 3بار مچ همسرم را گرفتم که شیطنت یا حی خیانت میکنهکنار اومدیم قو ل داد تکرار نشه بچسبه به زندگیش و چسبید . اما مشکل اینکه من کاراش از ذهنم نمیره چون باب میل من نیست قده منم منم زیاد داره اذیتم میکنه بی احترامی میکنه . احساس میکنم در این زندگی دیده نمیشم ارزشی ندارم حرمتی ندارم خیلی داغونم خیلی