نوشته اصلی توسط
lroman
سلام
من انسانی هستم مذهبی .... که البته جوری که بسیار هم در زندگی ازاد بودم و هرکاری میخواستم پدر و مادر برایم انجام میدادن
وقتی که به بلوغ هم که رسیدم زیبا بودم چون تا ان موقع نماز نمیخواندم و باهوش هم بودم و هیچ وقت افسرده نبودم
ولی الان 1 سالی میشه که نماز رو کامل و بیشتر اوقات سر وقت میخوانم و بعضی اوقات هم به صورت جماعت در دانشگاه
ولی از ان موقعی که شروع به نماز خواندن کردم چهره ام یکدفعه شروع به زشتی کرد و شادی و نشاط همیشه گی خودمو از دست دادم و کم کم افسرده شدم.... و دوستانم رو از دست دادم
من حتی 1 بار هم به خاطر افسردگی مشکل قلبی پیدا کردم و به کسی نگفتم که بخاطر افسرده گی منه تا مسخرم نکنن ولی خودم مطمعن بودم به خاطر افسردگی و اضطرابی که به صورت دائمی داشتم
من خلاصه براتون بگم که وقتی نماز میخونم با اینکه عاشق خدا هستم ولی خود را مانند یک برده در برابر خدا میبینم و به نماز هم علاقه زیادی دارم چون خدا رو دوست دارم
من یک مثال میزنم که بفهمید منظورم رو:
فرض کنید من فردا صبح باید برم دانشگاه و اذان هم صبح ساعت 5 میده و من هم شب ساعت 12 خوابیدم
و صبح ساعت 5 با استرس و سختی زیاد باید از خواب بلند بشم برای خواندن نماز صبح ( اونم با خواب الودگی )
و بعدش دوباره بخوابم تا ساعت 7صبح و دوباره ساعت 7 صبح بیدار بشم برم دانشگاه..
خب معلومه که توی دانشگاه با چنین خوابی که داشتم و این استرس ها وضع خوبی ندارم و به مرور زمان چهره ام زشت و افسرده میشه
و حالا ظهر شده و با خستگی ساعت 3 ظهر به خانه برگشتم و با این همه خستگی که دارم لذت بخش ترین کاری که میتونم بکنم اینه که برم سریع خودمو بندازم روی مبل بخوابم ولی باید با زور خودم رو بیدار نگه دارم و نماز ظهر و عصر رو بخونم و بعدش هم که معلوم نیست دیگه خوابم ببره یا نه
خب دوستان این برنامه یک روز من بود
دیدین چقدر پراسترس ؟؟
همش به خاطر نماز هستش
و همینه که منو افسرده و زشت میکنه و ذهنمو کند میکنه
من احساس میکنم نماز خیلی به زندگی من ضربه میزنه
چیکار کنم ؟؟ همیشه هم استرس نماز دارم
و اینم بگم که نماز خوندن ارامش رو از من میگیره و باعث میشه که همیشه اظطراب داشته باشم...
شما واقعاً دنبال بهانه ای، سال پیش که داشتم روی رسالم کار میکردم، از 8 صبح تا ساعت 4 بعداز ظهر سر کار بودم، وقتی بر میگشتم خونه، چون متأهلم باید به کارای خونه میرسیدم شام و نهار رو آماده میکردم، با همسرم وقت میگذروندم و بعد از همه اینا تازه ساعت 10-11 شب مینشستم پای رسالم و تا ساعت 4- 5 صبح بیدار میموندم، اما نشد که نماز صبح رو نخونم و بخوابم با این که کلاً 2 ساعت در شبانه روز وقت برای خواب داشتم... آخه 10 دقیقه نماز خوندن واقعاً کار سختی نیست! مطمئناً شما سرت اونقدری که من سرم شلوغ بود شلوغ نیست...ضمناً همیشه پر انرژی بودن و بشاش بودنم با این همه، همیشه زبانزد بوده و این رو دقیقاً برعکس شما به خاطر نمازم میدونم و اینکه همیشه بهش امید داشتم!