نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: عشقی که هر روز کم رنگ میشه

5319
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8556
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    باسلام. امیدوارم مشاورین عزیز بتونن کمکم کنن.
    من 4 ساله با همسرم ازدواج کردم. ما با هم دوست بودیم و عاشق هم بودیم. بعد از ازدواج زندگی عاشقانه ای داشتم تا اینکه بعد از 2 سال زندگی مشترک و عاشقانه متوجه خیانت همسرم شدم. و دلیل این خیانت این بود: بی اعتنایی من به او به دلیل خستگی همیشگی من چون شاغل بودم و همچنین سرد مزاجیم و رابطه جنسی کم و نامطلوبی که داشتیم.... از اون روز دیگه هیچوقت نتونستم مثل سابق همسرمو دوست داشته باشم و بهش اعتماد کنم. الان حدود 2 سال از اون ماجرا میگذره ولی من هنوز نتونستم به همسرم اعتماد کامل مثل سابق داشته باشم و هیچوقت دیگه نمیتونم مثل اون زمان عاشقش باشم و دوستش داشته باشم. الان دیگه فقط بهش عادت کردم. همسرم اظهار میکنه که از کارش کاملا پشیمونه و دیگه تکرار نمیکنه. ولی من نمیتونم دیگه مثل قبل بهش اعتماد کنم و دوستش داشته باشم. من دوست دارم زندگی عاشقانه ای داشته باشم ولی با وجود این مسائل و مسائلی که در ادامه میگم نمیتونم.

    هم من وهم همسرم خیلی عوض شدیم تو این 4 سال. دیگه هیچکدوممون خصوصیات قبل ازدواجو نداریم. حاصل ازدواج ما یک دختر 1 سالس. بخاطر حساسیت من نسبت به دخترم برخی حرمت ها در مقابل خانواده همسرم شکسته شد. چون اونها یکسری مسائل رو در مورد دخترم میگفتن و من جبهه میگرفتم و دعوا میشد....و این نتیجش این شد که من که قبل از بدنیا اومدن دخترم خیلی پدر شوهر و مادر شوهرمو دوست داشتم دیگه اصلا دوستشون ندارم و خوشحالم از اینکه اونها در کشور دیگه ای و دور از ما زندگی میکنند. متاسفانه بعد از این مسائل تصمیم گرفتم رابطمو باهاشون خیلی کم و رسمی کنم تا سوء تفاهمی هم پیش نیاد. ولی در مورد مسئله ای که اخیرا پیش اومد اونها به مادر من که هیچ نقشی توی اون موضوع نداشت توهین کردن و من به اصرار همسرم سکوت کردم و از مادرم دفاع نکردم(مادرم در اون بحث حضور نداشت و اصلا خبر نداره) یعنی اصلااونا نمیدونن که من از توهینشون به مادرم ناراحتم. اونها به قومیت من هم توهین کردن. آیا من باید اونها رو متوجه این بکنم که نباید به مادرم و قومیتم توهین میکردن یا نه؟اگه اره چجوری بهشون بگم؟

    در بحثی که پیش اومد من هیچ صحبتی نکردم (این بحث داخل وایبر بود در یک گروه خانوادگی) خانواده همسرم خیلی به همسرم توهین کردن و حتی اشک اونو درآوردن. من همسرمو نوازش کردم و بااون گریه کردم. نگذاشتم احساس تنهایی کنه.
    ولی بعد از همه این جر و بحث ها ماجرا ختم به خیر شد و اونها آشتی کردن ولی هیچ عذرخواهی از من یا همسرم نکردن.فقط یکجورایی قضیه رو ماست مالی کردن و با به به و چه چه تمومش کردن.شاید فکر کنید همسر من هم مقصر بوده ولی من آدم منطقی ای هستم، اصلا همسرم نه بی احترامی ای کرد نه حرف نامربوطی زد نه کار ناروایی کرده که شایسته اونهمه توهین باشه. خلاصه بعد از این بحث همسرم توهینایی که بهش کردنو فراموش کرد و با خوشی ازشون خداحافظی کرد. چون همسرم خیلی به احترام متقابل خصوصا پدر مادر معتقده.

    با وجود مسائلی که پیش اومد بعد از اون بحث من به همسرم غر زدم که چرا خانوادت به قومیت من و مادرم توهین کردن. من نمیتونم ساکت بشینم.... متاسفانه همسرم بعد از اونهمه توهین و بی احترامی ای که بهش شد تمام ناراحتیشو سر من خالی کرد و برخورد شدیدی با من داشت. و گفت چیکار کنم که توهین کردن...

    من جوابشو ندادم و فقط دو روزه دارم گریه میکنم و اون کاملا بی تفاوت نسبت به ناراحتی من . مدتهاست نسبت به این زندگی سرد شدم و بخاطر تنها فرزندم تصمیم به طلاق ندارم. متاسفانه ما حدود 2 ساله بخاطر بارداری، زایمان و ناراحتی های زنانه بعد از زایمان رابطه جنسی درستی نداشتیم .آتش عشق بین ما کاملا خاموش شده.

    خواهش میکنم کامل و شفاف راهنماییم کنید. دلم میخواد مثل سابق زندگی عاشقانه ای با همسرم داشته باشم. مدتهاست به هم نگفتیم که دوستت دارم. زندگیمون بعد از ورود دخترم خیلی خیلی سرد و بیروح شده. همیشه با هم دعوا داریم وروزها هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشه. تنها همصحبتمون موبایلمونه...

    متاسفانه بدلیل مشکلات مالی توانشو ندارم مشاوره حضوری برم. همسرم موافقه که برم مشاور ولی نمیدونم چرا جراتشو ندارم. اما خودش قدمی در بهتر شدن رابطمون برنمیداره. همیشه سرده باهام. انگار اونم دیگه دوستم نداره.احساس میکنم تنها کسی که تو خونه بهش توجهی نمیشه منم.
    اگه میشه منو کامل و واضح راهنمایی کنید. خیلی محتاجم خیلی درمونده ام

  2. کاربران زیر از nafasiii بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    خب طبیعیه که هیچ وقت نتونید به روزهای قبل برگردید

    چون هر چی از خاطرات بد بوده مثل زباله بین خودتون ریختید و بعد انتظار دارید

    مثل قبل عاشقانه با هم رفتار کنید ...

    اول از همه باید ظرف دلتون رو از کینه و دلخوری پاک کنید ...

    با شوهرت در وقتی مناسب صحبت کن و ازش بخواه که قراری بذارید و زندگی رو از این وضع خارج کنید

    شاید تکرار یکی از کارهایکه در گذشته برای هم انجام میدادید بتونه این حس خاموش شده رو دوباره روشن کنه

    فقط باید بخوایت که از این حالت بگذرید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8556
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    پاسختون خیلی کلی بود.طفا بگید چطوری میتونم دل خودم و همسرمو از کینه ها خالی کنم.چطوری میتونم بدیهایی که خانواده همسرم کردن فراموش کنم.

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8556
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    شما اسم تاپیک منو عوض کردید؟میشه بدونم چرا؟

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11064
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    سلام .من یه مشکی جدی دارم این روزا حالم اصلا خوب نیست راستش همسرم قبلا با یکی رابطه داشت خیلی دوسش داشت الانم همه ایمیلاشو نگه داشته .از همه چی میترسم خودمو گم کردم عاشق همسرم هستم ولی دارم اذیت میشم شبا با گریه میخوابم صبا با ترس بیدار میشم ترس از دست دادن همسرم .این روزا با حساسیت های بیجام همه چیرو خراب کردم .دلم از دنیا گرفته اون دوسم داره ولی با کارام و گیر دادن هام اونو از خودم روندم رابطمون داره سرد تر میشه .از طلاق میترسم تازه بعد طلاق نمیتونم به زندگی بدون همسرم فک کنم .کاش یکی کمکم میکرد کاش یه داروی فراموشی اخترع میشد .کاش میشد ذهنم کنترل میشد.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    نقل قول نوشته اصلی توسط nafasiii نمایش پست ها
    باسلام. امیدوارم مشاورین عزیز بتونن کمکم کنن.
    من 4 ساله با همسرم ازدواج کردم. ما با هم دوست بودیم و عاشق هم بودیم. بعد از ازدواج زندگی عاشقانه ای داشتم تا اینکه بعد از 2 سال زندگی مشترک و عاشقانه متوجه خیانت همسرم شدم. و دلیل این خیانت این بود: بی اعتنایی من به او به دلیل خستگی همیشگی من چون شاغل بودم و همچنین سرد مزاجیم و رابطه جنسی کم و نامطلوبی که داشتیم.... از اون روز دیگه هیچوقت نتونستم مثل سابق همسرمو دوست داشته باشم و بهش اعتماد کنم. الان حدود 2 سال از اون ماجرا میگذره ولی من هنوز نتونستم به همسرم اعتماد کامل مثل سابق داشته باشم و هیچوقت دیگه نمیتونم مثل اون زمان عاشقش باشم و دوستش داشته باشم. الان دیگه فقط بهش عادت کردم. همسرم اظهار میکنه که از کارش کاملا پشیمونه و دیگه تکرار نمیکنه. ولی من نمیتونم دیگه مثل قبل بهش اعتماد کنم و دوستش داشته باشم. من دوست دارم زندگی عاشقانه ای داشته باشم ولی با وجود این مسائل و مسائلی که در ادامه میگم نمیتونم.

    هم من وهم همسرم خیلی عوض شدیم تو این 4 سال. دیگه هیچکدوممون خصوصیات قبل ازدواجو نداریم. حاصل ازدواج ما یک دختر 1 سالس. بخاطر حساسیت من نسبت به دخترم برخی حرمت ها در مقابل خانواده همسرم شکسته شد. چون اونها یکسری مسائل رو در مورد دخترم میگفتن و من جبهه میگرفتم و دعوا میشد....و این نتیجش این شد که من که قبل از بدنیا اومدن دخترم خیلی پدر شوهر و مادر شوهرمو دوست داشتم دیگه اصلا دوستشون ندارم و خوشحالم از اینکه اونها در کشور دیگه ای و دور از ما زندگی میکنند. متاسفانه بعد از این مسائل تصمیم گرفتم رابطمو باهاشون خیلی کم و رسمی کنم تا سوء تفاهمی هم پیش نیاد. ولی در مورد مسئله ای که اخیرا پیش اومد اونها به مادر من که هیچ نقشی توی اون موضوع نداشت توهین کردن و من به اصرار همسرم سکوت کردم و از مادرم دفاع نکردم(مادرم در اون بحث حضور نداشت و اصلا خبر نداره) یعنی اصلااونا نمیدونن که من از توهینشون به مادرم ناراحتم. اونها به قومیت من هم توهین کردن. آیا من باید اونها رو متوجه این بکنم که نباید به مادرم و قومیتم توهین میکردن یا نه؟اگه اره چجوری بهشون بگم؟

    در بحثی که پیش اومد من هیچ صحبتی نکردم (این بحث داخل وایبر بود در یک گروه خانوادگی) خانواده همسرم خیلی به همسرم توهین کردن و حتی اشک اونو درآوردن. من همسرمو نوازش کردم و بااون گریه کردم. نگذاشتم احساس تنهایی کنه.
    ولی بعد از همه این جر و بحث ها ماجرا ختم به خیر شد و اونها آشتی کردن ولی هیچ عذرخواهی از من یا همسرم نکردن.فقط یکجورایی قضیه رو ماست مالی کردن و با به به و چه چه تمومش کردن.شاید فکر کنید همسر من هم مقصر بوده ولی من آدم منطقی ای هستم، اصلا همسرم نه بی احترامی ای کرد نه حرف نامربوطی زد نه کار ناروایی کرده که شایسته اونهمه توهین باشه. خلاصه بعد از این بحث همسرم توهینایی که بهش کردنو فراموش کرد و با خوشی ازشون خداحافظی کرد. چون همسرم خیلی به احترام متقابل خصوصا پدر مادر معتقده.

    با وجود مسائلی که پیش اومد بعد از اون بحث من به همسرم غر زدم که چرا خانوادت به قومیت من و مادرم توهین کردن. من نمیتونم ساکت بشینم.... متاسفانه همسرم بعد از اونهمه توهین و بی احترامی ای که بهش شد تمام ناراحتیشو سر من خالی کرد و برخورد شدیدی با من داشت. و گفت چیکار کنم که توهین کردن...

    من جوابشو ندادم و فقط دو روزه دارم گریه میکنم و اون کاملا بی تفاوت نسبت به ناراحتی من . مدتهاست نسبت به این زندگی سرد شدم و بخاطر تنها فرزندم تصمیم به طلاق ندارم. متاسفانه ما حدود 2 ساله بخاطر بارداری، زایمان و ناراحتی های زنانه بعد از زایمان رابطه جنسی درستی نداشتیم .آتش عشق بین ما کاملا خاموش شده.

    خواهش میکنم کامل و شفاف راهنماییم کنید. دلم میخواد مثل سابق زندگی عاشقانه ای با همسرم داشته باشم. مدتهاست به هم نگفتیم که دوستت دارم. زندگیمون بعد از ورود دخترم خیلی خیلی سرد و بیروح شده. همیشه با هم دعوا داریم وروزها هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشه. تنها همصحبتمون موبایلمونه...

    متاسفانه بدلیل مشکلات مالی توانشو ندارم مشاوره حضوری برم. همسرم موافقه که برم مشاور ولی نمیدونم چرا جراتشو ندارم. اما خودش قدمی در بهتر شدن رابطمون برنمیداره. همیشه سرده باهام. انگار اونم دیگه دوستم نداره.احساس میکنم تنها کسی که تو خونه بهش توجهی نمیشه منم.
    اگه میشه منو کامل و واضح راهنمایی کنید. خیلی محتاجم خیلی درمونده ام
    سلام دوست عزیز
    تنفر نقطه مقابل عشق هست تا زمانی ک شما نفرت و کینه و انتقام را در سر دارید عشق نمیتواند در وجود شما رشد کند هر حرفی را ک شکیده اید فراموش کنید و فرض کنید ک به انها گفتین ...تلخی های گذشته را فراموش کنید
    به قول آقای فرهنگ، نمیگم به نیمه خالی لیوان نگاه نکن چون همان قسمت لیوان شاید خالی از آب باشد اما هوا در آن وجو دارد و خالی نیست
    پس در همین لحظه‌هایی ک برایتان تلخ بوده خوشی هایی وجو داشته ک بخاطره پررنگ کردن تلخیهاش به چشم نیومده
    قلبتان را از کینه خالی کنید تا روشنایی عشق را ببینید
    محیط خانه را پراز شادی کنید و وقتی همسرتان به منزل می آید به خودتان برسید و با اشتیاق از کارهایی ک انجام دادین بگین اخر هفته ها غذای ساده ای درست کنید و خانوادگی به طبیعت بروید باهم حرف بزنید واصلا حرفی از خانواده ها نزنید و خاطرات خوش گذشته را مرور کنید
    اگه ایشون نمیگویند دوستت دارم شما بگویید و با گفتن شما او هم کم کم به زبان می اورد عشقش را...قلب شما نیاز به یک گردگیری حسابی دارد بهار را به قلبتان بیاورید
    موفق و موید باشید

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : عشقی که هر روز کم رنگ میشه

    نقل قول نوشته اصلی توسط goleyakh68 نمایش پست ها
    سلام .من یه مشکی جدی دارم این روزا حالم اصلا خوب نیست راستش همسرم قبلا با یکی رابطه داشت خیلی دوسش داشت الانم همه ایمیلاشو نگه داشته .از همه چی میترسم خودمو گم کردم عاشق همسرم هستم ولی دارم اذیت میشم شبا با گریه میخوابم صبا با ترس بیدار میشم ترس از دست دادن همسرم .این روزا با حساسیت های بیجام همه چیرو خراب کردم .دلم از دنیا گرفته اون دوسم داره ولی با کارام و گیر دادن هام اونو از خودم روندم رابطمون داره سرد تر میشه .از طلاق میترسم تازه بعد طلاق نمیتونم به زندگی بدون همسرم فک کنم .کاش یکی کمکم میکرد کاش یه داروی فراموشی اخترع میشد .کاش میشد ذهنم کنترل میشد.
    سلام دوست عزیز
    گذشته همسر خود را فراموش کنید و فقط به اینده فکر کنید برای ساختن اینده باید از امروز تلاش کنید
    به خودتان برسید به همسرتان احترام بگذارید و عشقی ک در قلبتان هست را به زبان بیاورید زن با ناز کردن و طنازی باید به همسرش ارامش دهد و وقتی همسر شما این ارامش را در کنار همسر خود بیابد تمام ایمیل ها و خاطرات فرد دیگر را پاک میکند
    اصول همسرداری را کامل رعایت کنید تا همسر ایده الی داشته باشید
    موفق و موید باشید

  10. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشاوره و تجاوز جنسی
    توسط farhad.farhad در انجمن تجاوز یا سوء رفتار جنسی
    پاسخ: 28
    آخرين نوشته: 10-11-2015, 11:11 AM
  2. تجاوز -خیانت
    توسط Asi در انجمن خیانت
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 02-13-2015, 02:43 AM
  3. فردای روز طلاق!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-03-2014, 08:27 PM
  4. بیماری سارکوئیدوز
    توسط R e z a در انجمن بیماریهای جسمی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-15-2013, 12:20 AM
  5. چرا فاصله ی بینمان هر روز بیشتر می شود؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-01-2013, 09:52 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد