خدایا سلام
خدایا با دلی سیاه به سویت اومدم . اصلا دلی دیگه باقی نمونده
خدای عزیز و مهربونم این روزها را خیلی دوست دارم. چون به این باور می رسم که وافعا همه چی به تو بر می گرده . این حس تنهایی و غربت، این پیش هیچ کس نبودن، همه ی این ها تنها حسی که می مونه امید به توئه
واقعا تنهام. الان که تو منجلاب گناه و آلودگی هستم. تا خرخره سرم تو این منجلابه ... وقتی صدام همون موقع دراومدن خفه میشه چه انتظاری دارم که جوابی بشنوم ؟؟؟!!!
خدایا با تو که حرف می زنم آروم میشم نمی دونم چرا ..... این از دل پاکه من نیست از خدا بودنه توئه
می دونم هرچه کردم به خودم برگشته . از اون همه گناه، اخلاق بد، عدم کنترل و .... خداااایا به بن بست رسیدم. راه برگشتم ندارم
طاقت این همه خفتم ندارم
پس جرا نمیرم ؟!
خدایا منو دوست داری؟! می دونم دختر بدی بودم اما این همه تاوان سنگین باید پس بدم ... کاش کمکم می کردی
خیلیی تنهام. مقصر هم خودمم ولی واقعا درمونده ام . تو یه جمله شدم " هر چه پیش آید خوش آید "
می دونی اصلا چیه؟ من از زندگیم تو رو خواستم چون گمت کرده بودم. وقتی زندگیمو شروع کردم تو رو فراموش کردم حالا هم که به آخر زندگیم رسیدم تو رو حس کردم
چه کنیم خدایا ؟! تو این بیچارگی ها یاد تو می افتیم و آخرشم آدم نمی شیم
کاش دستمو بگیری
کاش یه نفر رو جلوی راهم قرار بدی
برای این زندگی که خودم خراب کردم
اینجا جا داره بگم خودم کردم که لعنت بر خودم بااااااااااد