ام انگیزه دارم هم بی انگیزم
هم میخام ادامه بدم هم میخام رگمو بزنم
مردم عادی و حرفاشونو نمیفهمم بزارید مثال بزنم
من نمیدونم لذت چیه یا خوش گذرونی یا عشق یا ناراحتی یا تعهد یا حتی اصن دوس داشتن
نمیدونم قبلا کی بودم و الان کیم و چطو میخام زندگی کنم اصلا تو حالت ابهام شدیدی هستم
همه به حرفام مسخره میکنن حتی وقتی دو نفر با هم دعوا کنن با اینکه با هم دشمنن بازم منو مسخرم میکنن یا طردم میکنن
میگن افکارت چرته میگن شاد و خوش باش من این جملشونو درک نمیکنم اصلا خوش بودن چیه
روانپزشکا میگن دوقطبی داری خودم که موندم....درست مثل کسی میمونم که داده سقوط میکنه و واسه نجاتش به هر علف هرزی چنگ میزنا اما انگار نه سقوط تموم میشه نه دستم به جایی گیر میکنه خیلی خستمخیلی داغون خیلی دلخور خیلی گله مند...اخه تا چه حد دیگه...زندگی کاری باهام کرده که به همه چی شک دارم...
نمیدونم دیگه چیکار کنم...حسابی کلافه شدم مث اتیش زیر خاکستری میمونم که نه گر میگره و نه خاموش بشه که خیالم راحت شه
خیلی دیگه ظلمه...خیلی بد کردی روزگار خیلی...