مراقب آفتابه دزدهای مُدرن باشيد!
مغازهدارها به کلی گيج شدهاند. حتی دوربینهای دیجیتال و برچسبهای امنیتی هم از پس این سارقان غیرحرفهای بر نمیآیند. بعضی فروشگاهها کارآگاههای خصوصی استخدام میکنند تا از پشت شیشه آینهای رفتار مردم را زیر نظر بگیرند و شهروندان مشکوک را شناسایی کنند. اما حتی آنها هم از شناسایی سارقان بینقاب عاجزند. هیچ کس باورش نمیشود پیرمرد محترمی که گوشه فروشگاه مشغول ورقزدن کتابهاست، چند کتاب جیبی بلند کرده باشد. دکتر کیل برن، استاد جامعهشناسی دانشگاه کانکتیکات میگوید: «واقعا چه کسی میتواند ادعا کند تا حالا چند دانه انگور از پیشخوان میوه فروشی در دهان نگذاشته یا از فروشگاههای بزرگ خودکار و آدامسی کش نرفته باشد؟ من همیشه به شاگردانم میگویم؛ همه ما مجرمیم!»
1
ابی هافمن در مبارزات اجتماعی دهه 1960 به زندان افتاد. او در زندان مقدمه کتابی را تدوین کرد که بعدها تبدیل به یکی از انقلابیترین متون پست مدرنیسم شد. هافمن در تاملات خود در زندان به این نتیجه رسید که تنها راه مبارزه با سرمایهداری دزدیدن یا بلندکردن اجناس از مغازههاست. به عقیده هافمن برای بقا در دنیای مدرن، انسانها مجبورند از فروشگاههای بزرگ، چیز کش بروند. او اسم کتابش را گذاشت: «این کتاب را بدزد». رساله هافمن بیشتر از آنکه یک کتابچه آموزشی باشد، یک پیشبینی اجتماعی بود. امروز تخمین زده میشود که در آمریکا 23 میلیون نفر از مغازهها جنس بلند میکنند (از هر 11 نفر، یک نفر) آنها دزدهای حرفهای یا سارقان نقابپوش نیستند؛ آدمهایی کاملا عادی هستند که وقتی در فروشگاههای بزرگ قدم میزنند، ناگهان احساس میکنند باید چیزی را بلند کنند و در جیبشان بگذارند. از هر 100 دلار جنسی که وارد مغازهها میشود، دو دلار آنها ناپدید میشود. مغازهدارهای آمریکایی روزانه 25 میلیون دلار از این بابت ضرر میکنند. تخمین زده میشود، سالانه 10 میلیارد دلار جنس از مغازههای آمریکا بلند میشود؛ یعنی 37 دلار به ازای هر نفر!
2
در اینترنت مقالههای بسیاری درباره سندرم بلندکردن جنس از مغازهها (Shoplifting) وجود دارد که خوانندههای پروپاقرص خود را دارند. در تمام این مکتوبات اینترنتی هم بلندکردن اجناس، نوعی مبارزه با کمپانیهای ثروتمند دانسته شده است. آدمها احساس میکنند اگر از مک دونالد، آدیداس یا فروشگاههای بزرگ کالایی بدزدند، کار بدی نکردهاند. اختلاف طبقاتی در دنیای امروز به حدی گسترش یافته که دزدیدن تنها راه تلافی یا مقابله به مثل دانسته میشود. دزدهای مغازهها را معمولا به چهار دسته اصلی تقسیم میکنند: دسته اول حرفهایهایی هستند که معمولا توجه رسانهها را به خود جلب میکنند و سوژه خیلی از فیلمها هستند. آنها در دستههای حرفهای به مغازهای هجوم میآورند و به جای دله دزدی، سعی میکنند صندوق فروشگاه را خالی کنند. دزدیهای آنها کاملا از پیش تعیین شده است. مثلا آنها اول دوربینها و آژیرهای فروشگاه را شناسایی میکنند و بعد با کیفهای پر از آلومینیوم وارد مغازه میشوند تا سیستم امنیتی را از کار بیندازند. دسته دوم دزدها معتادهایی هستند که برای امرار معاش دزدی میکنند. دسته سوم معتادان به سرقت هستند. بسیاری از میلیونرهای جهان هنگام دزدیدن اشیای چند دلاری از مغازهها دستگیر شدهاند. اما دسته چهارم دزدها که اتفاقا 60 درصد سارقان مغازهها را تشکیل میدهند، آدمهای عادی هستند. بیشتر آنها اصلا نمیدانند سیستم امنیتی مغازهها چگونه کار میکند یا محل دوربینهای مخفی کجاست. به خاطر همین است که بیشتر آنها خیلی راحت گیر میافتند. محاکمه این سارقان از محاکمه گانگسترهای حرفهای سختتر است. بیشتر آنها در پرونده قضاییشان هیچ قانونشکنی یا جرمی نداشتهاند و آن طور که میگویند ناگهان زیر یک فشار عصبی تصمیم گرفتهاند فلان جنس را از فلان مغازه بلند کنند.
چند سال پیش وینونا رایدر، بازیگر ثروتمند سینمای هالیوود به جرم بلندکردن جنس از مغازه دستگیر شد. رئیس جمهورها و سیاستمداران بسیاری نیز به جرم این مدل دزدیها رسوا شدهاند. استیو رابینسون، مشهورترین سیاستمدار کانادا و سردمدار جنبشهای حقوق شهروندی شش سال پیش از سمت خود استعفا داد تا یک دوره درمانی را پشت سر بگذارد. او در یک حراج، جواهری را بلند کرده بود و در جیبش گذاشته بود، اما دوربینهای نگهبان او را گیر انداخته بودند. رابینسون به مطبوعات گفت ناگهان زیر فشار درونی دست به این کار زده.
3
معتادانی که از مغازهها جنس بلند میکنند و با این سندرم عجیب دست و پنجه نرم میکنند، میگویند کش رفتن از فروشگاهها به اندازه مواد مخدر اعتیادآور است. جرمی 58 ساله است، او 10 سال است که از مغازهها جنس بلند میکند. او حالا به کلاسهای ترک اعتیاد دزدی پناه آورده، چون چهار بار دستگیر شده و اعتبار اجتماعیاش در نگاه دوستان و آشنایانش به شدت زیر سؤال رفته: «من باید دلیلش را بدانم، چون واقعا نمیتوانم دست از دزدی بردارم.» جرمی میگوید بلندکردن جنس از مغازهها را با مرگ مادرش آغاز کرده است. برای او دزدی از مغازهها وسیلهای برای پر کردن یک خلأ درونی است: «یک شیطان همیشه بالای سر من ایستاده و به من میگوید نخرش، بدزد.» برندا هم 50 سالگی خود را میگذراند. او سال پیش، بلند کردن جنس را شروع کرده و اولین بار به شدت دچار عذاب وجدان شده، چون شغل خوب و درآمد بالایی داشته. اولین بار یک لباس بلند کرده. او میخندد و میگوید: «واقعا هیچ انگیزهای نداشتم، ناگهان اتفاق افتاد.» دیوید 50 ساله هم با اینکه ظاهری مرتب دارد، میگوید 42 سال است دچار این سندرم عجیب شده است و در این مدت تنها دو بار گیر افتاده است. او اعتراف میکند بیشتر چیزهایی که در این سالها دزدیده، آشغالهایی بودهاند که به هیچ دردش نمیخوردهاند. اما بسیاری از دزدهای مغازهها، بلندکردن را نوعی اضافهکاری برای افزایش حقوق ماهانهشان میدانند. ژانت حالا 30 ساله است. او اولین دزدیاش را در هفت سالگی تجربه کرده، اما آن موقع روحش هم از این بیماری عجیب خبر نداشته است. خالهاش چند مشت شکلات و شیرینی در جیب او میریزد و میگوید از مغازه بیرون برود و در ماشین منتظر بماند. «بعد فکر کردم خودم هم میتوانم این کار را انجام دهم. در 20 سالگی به همراه خواهر شوهرم از مغازهها جوراب میدزدیدیم. من دوست دارم جنس بلند کنم... دوست دارم وارد یک مغازه شوم و با خودم بگویم خب، حالا باید یک چیزی از اینجا کش بروم... اینطوری حقوق ماهانه من 8 تا 9 هزار دلار افزایش پیدا میکند.» ژانت تاکنون به خاطر دزدی، چهار سال را در زندان گذرانده است. بیشتر دزدهای غیرحرفهای، انواع دیگر جرم و جنایت را تجربه نمیکنند. آنها هیچ وقت، حتی یک زیرسیگاری از جنس برنز هم از خانه شما نمیدزدند و بدهیشان را تا دلار آخر به شاکیانشان پس میدهند. آنها میدزدند تا محبوب باشند. 75 درصد کسانی که از مغازهها جنس بلند میکنند، مردان و زنان میانسالی هستند که میخواهند زیر فشارهای اجتماعی تاب بیاورند و سرشان را بالا نگه دارند. زن 41 سالهای که در انگلیس یک لباس 200 دلاری دزدیده بود، به پلیس میگوید: «من میخواهم خوب لباس بپوشم.» هلن پیرزن 57 سالهای که به خاطر دزدی از سوپر مارکتها به زندان هم افتاده است، میگوید: «من با خودم فکر میکنم، باید به بچهها و نوههایم چیزهایی هدیه بدهم که دلشان میخواهد، وگرنه آنها دیگر مرا دوست نخواهند داشت.» در روزهای تعطیلات آمار دزدی از مغازهها چند برابر میشود. هزاران نفر انتظار کادوهای شما را میکشند و شما پولی ندارید. «ما در تعطیلات روزهای سختی را میگذرانیم. ما انتظار میکشیم که روزهای تعطیل هرچه زودتر بگذرند تا وسوسه دزدی از سرمان بیفتد.»
4
57 درصد از بزرگسالان و 33 درصد از جوانها میگویند نمیتوانند بلندکردن جنس را کنار بگذارند، حتی بعد از اینکه دستگیر و محاکمه شدهاند. دزدیدن از مغازهها، هیجانی دارد که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. در آن لحظه حساس یک هیجان شیمیایی، بدن را به اوج میبرد. این احساس سبکی، بهترین پاداشی است که به سارق میرسد. کالای دزدیده شده اهمیت چندانی ندارد. دزدیدن از مغازهها خیلی راحت، تبدیل به اعتیاد میشود. 57 درصد از دله دزدها میگویند ماهی یک بار یا بیشتر دست به دزدی میزنند. 27 درصد هفتهای یک بار یا بیشتر. 13 درصد دزدها هر روز یا روزی چند بار از مغازهها جنس بلند میکنند. معتادان دزدی میگویند: «فرض کنید یک معتاد به قمار را به لاس وگاس بفرستید. وقتی ما پا به سوپر مارکتها و فروشگاههای بزرگ میگذاریم، دقیقا چنین احساسی داریم. دزدیدن واقعا مقاومتناپذیر است.» تری شالمن یک وکیل 38 ساله است و کتابی درباره اعتیاد به بلند کردن جنس از مغازهها با عنوان «گاهی برای هیچ» نوشته است. او خودش دزدی از مغازهها را در 10 سالگی تجربه کرده است؛ در روزهایی که پدر و مادرش درگیر طلاق بودند. تری در آن روزها برای آرامکردن خود کتابهای کمیک میدزدیده و بعد وسایل نقاشی. دزدی برای او تا سالها وسیلهای بود که از استرسها و فشارهای درونیاش بکاهد. این عادت با او تا دوره دانشجویی ادامه مییابد. او دو بار دستگیر میشود و تا مرز اخراج از دانشگاه پیش میرود. تری عادت خود را در کلاسهای ترک اعتیاد کنار میگذارد. او حالا مشاور کسانی است که میخواهند عادت دزدی از سرشان بیفتد اما نمیتوانند. تری شالمن توانست جامعه آمریکا را قانع کند که دزدی از مغازهها یک پدیده شایع اجتماعی است. بیشتر سارقان برای سود اقتصادی یا حرص و طمع دست به دزدی نمیزنند، بلکه بیشتر زیر فشار اجتماعی جنس بلند میکنند. نظام قضایی آمریکا فعلا با این دزدیهای بینقاب به شدت مدارا میکند. آنها را به خدمات اجتماعی محکوم میکنند و به آنها این وعدهها را میدهند که در صورت خدمت صادقانه اجتماعی، این جرم کوچک از پرونده آنها پاک خواهد شد. اما در اروپا میان سارقان نقابدار و بینقاب هیچ تفاوتی وجود ندارد.
5
فیلم «جادهای به سوی پردیشن»، با دزدی یک پسر از مغازه آغاز میشود. پسرک دمدستیترین چیز را کش میرود و آن را داخل جیبش میگذارد. این صحنه هوشمندانه به تنهایی از بحرانهای روحی او خبر میدهد؛ خانواده مردسالار و مافیایی و پسری که میخواهد هرچه زودتر جا پای پدرش بگذارد. 89 درصد بچههای آمریکایی میگویند بچههایی را میشناسند که از مغازهها جنس بلند میکنند. 69 درصد بچههای آمریکایی میگویند با بچههای دزد، دوستان صمیمی هستند و گاهی با آنها به مغازهها میروند تا چیزی کش بروند. یک مجله بریتانیایی در یک تحقیق که در سطح چند دبیرستان انگلیسی انجام داد، اعلام کرد 51 درصد دانشآموزان در فرمها نوشتهاند که دزدیدن از مغازهها را تجربه کردهاند و آن را دلچسب یافتهاند. به این آمار و ارقام جالب هم توجه کنید: دله دزدها میگویند به طور میانگین از هر 50 بار دزدی فقط یک بار گیر میافتند و تنها 50 درصد مواقع تحویل پلیس داده میشوند. 69 درصد سرقتها از فروشگاههای زنجیرهای و سوپر مارکتها صورت میگیرد و 47 درصد از داروخانهها. این تصور عمومی وجود دارد که زنان بیشتر از مردان مبتلا به این سندرم عجیب و غریب میشوند. اما آمار نشان میدهد مردان و زنان به یک اندازه از مغازهها جنس بلند میکنند و هر دو در برابر این وسوسه ناتوان هستند. در پاساژ وست فارم انگلیس هر روز یک نفر را به جرم دزدی در مغازهها دستگیر میکنند. قاضیها به این دادگاههای تشریفاتی عادت کردهاند. همیشه در ردیف جلو جوانهایی نشستهاند که هیچ اثری از نگرانی در چهرهشان دیده نمیشود. آنها خود را گناهکار نمیدانند. بیشترشان معتقدند دزدیدن چند دلار ناقابل از کمپانی غولپیکری که سالانه میلیاردها دلار درآمد دارد، چندان نا عادلانه هم به نظر نمیرسد. آنها میخندند و گاه جملاتی به زبان میآورند که کل دادگاه را منفجر میکند. قاضیها هم بدون اینکه به صورت این سارقان نگاه کنند، رأیشان را صادر میکنند. در جایگاه متهمان گاه مهاجرانی دیده میشوند که حتی بلد نیستند انگلیسی صحبت کنند. خانمهای باوقاری هم هستند که اجناس را داخل کالسکه بچههایشان انداختهاند و سعی کردهاند از فروشگاه خارج شوند. وقتی از آنها میخواهند آخرین دفاعشان را بکنند، معمولا میگویند: «واقعا نمیدانم چرا این کار را کردم.»