سوار ماشينتان ميشويد و در خيابانها ويراژ ميدهيد، گازش را ميگيريد و از هم سبقت ميگيريد، سرعت را بالا ميبريد و لاييبازي ميكشيد، هر وقت اراده كنيد يك جاي سرسبز و ديدني ترمز ميكنيد و به استراحت ميپردازيد، گاهي اوقات هم كه با رد كردن چراغ قرمز، به دور از چشم ماموران نيروي انتظامي، گازش را ميگيريد و به راهتان ادامه ميدهيد. در اين مقاله به همين خيابانهاي شلوغ در زمان قديم پرداختهايم.
آخر زمستان 1299 شمسی، آبستن حوادث عجیب و غریب است. جالب این که خیلی از این اتفاقات هم با یک اتومبیل رولز رویس مدل 1923 پیوند خورده است؛ یک ماشین شیک ِ کروک با دستگیرههای برنزی و صندلیهای چرمی ساخت لندن و مجسمه طلای 24 عیارش؛ که قرار است با کشتی و بعد هم با راننده مخصوص به طهران آن روزها برسد و آدمهای مهمی را با خوش این طرف و آن طرف ببرد. صاحبش کی بوده؟ نصرالدوله فیروز، پسر فرمانفرما که میگویند وقتی در لندن اتومبیل را میخریده، از ته دل مطمئن بوده که قرار و مدارش برای رئیس الوزرا شدن سر جایش است و شاید هم میخواسته خودش کودتا راه بیندازد و بعد با این رولز رویس توی خیابانهای طهران ویراژ بدهد... صاحب بعدی کیست؟ همان که کودتا به اسمش رقم میخورد.
چرا؟ چون اتومبیل آقا در جاده گیر میکند و نمیرسد و یا با همین قر و فرها و رولز رویس بازیها ثابت میکند که به درد دودکردن دولت قجر و فراری دادن احمد شاه نمیخورد... گفتم که اتومبیل رولز رویس بخشی از تاریخ ایران است؛ آن بخش عجیبش که میگویند اگر مثلا نادرشاه در روز لشگرکشی به هند وبا میگرفت یا حتی میمرد، زندگی ما جور دیگری بود..(ماشينسواري)
1- تاریخ میگوید ژنرال آیرونساید انگلیسی با اتومبیل انگلیسیاش به اردوگاه قزاقها رفت و از صراحت لهجه و کله شقی رضاخان خوشش آمد و انتخابش کرد، آن هم برای بازی شطرنجی که همه مهرههایش چیده شده بود. از آن طرف باز تاریخ میگوید در همان بهمنماه کذایی نصرالدوله وزیر خارجه سابق دارد رولز رویس گرانقیمتش را که انگار وزیر مختار آمریکا برایش سفارش داده، از مرزهای غرب ایران وارد میکند. البته خودش هم راه میافتد که به خیال خودش به تخت سلطنت یا هرچی توی سرش بوده برسد؛ منتها راه را کج و کوله میرود که از روسیه عبور نکند و همین هم میشود که اتومبیل و همراهانش در جاده خراب و پر از برف کرمانشاه گیر میافتند و این جور که مرحوم روحا... خالقی موسیقیدان در کتاب «تاریخ موسیقی ایران» (از قول پدرش که در میان مشایعتکنندههای نصرتالدوله بوده) مینویسد، توی آن بوران و برف گروه چنان حرکت میکنند که اتومبیلرانیشان به حرکت همراهان عروس شبیهتر بوده تا حرکت کسی که برای به هم ریختن دولت قجر میرود.
2- «نصرتالدوله در اروپا میداند در تهران کودتا خواهد شد و تصور میکند نظر به دوستی که با انگلیسیان دارد، میتواند زمامدار مملکت بشود و شاید تا یک اندازه بیخبر نباشد که رفیق او مدیر روزنامه رعد (سیدضیاالدین طباطبایی) هم در حال دست و پا زدن برای خویش است، ولی نمیتواند تصور کند که دست وی به زمامداری برسد و میکوشد زودتر خود را به تهران برساند، ولی پیمودن راه طولانی از طریق بصره و بغداد به واسطه ترس عبور از روسیه دست او را از رسیدن به دامان مقصود کوتاه کرده و به حریفش فرصت و مجال داده است....»
3- اتومبیل عین عروسک است، تمیز و قشنگ و گرانقیمت، تازه هنوز پولش را کمال و تمام ندادهاند و وزیر مختار آمریکا که بانی خرید است، منتظر است رولز رویس به شهر برسد تا برود پولش را وصول کند. این وسط داستان نصرتالدوله و ماشینهایش شنیدنی است، مردی که میگویند در قرارداد کوفتی 1919، نقش دلال انگلیسها را بازی کرد و حتی در بعضی منابع تاریخی نوشتهاند که مشتلقی هم گرفت؛ نه شازدهای معمولی از ایل و تبار بلند بالای قاجار که نوه دختری مظفرالدین شاه و از طرف مادر منسوب به دختر امیر کبیر است. اما چون ما عادت کردهایم به ژن خطرناک مظفری که بقیه خصایل ارثی را از بین میبرد، آنجور که محمدعلیشاه را ساخته بود، پس آن چیزی که نصرالدوله بود یا میتوانست باشد، برایمان چندان تفاوتی نمیکند. فقط میگوییم؛ طرف پسر فرمانفرما بود، والی شیراز و کرمان و کرمانشاه در سالهای طولانی و وزیر جنگ محمدعلیشاه درست در جریانهای استبدا دو مشروطه که البته به هر سازی چرخید که باز هم وزیر عدلیه دولت احمدشاه شد.
شاهزادهای بسیار قدرتمند که هم خودش هم پسرش عاشق ماشین بازی بودند و البته عاشق تجملات و ثروت؛ پدر زیرک و سیاستمدار بود و پسر آن جور که باز هم آدمها گفتهاند، حوصله همدلی و همراهی با کسی را نداشت و مجیزگوی خوبی هم نبود؛ خب برای چه بگوید، گور بابای همه، وقتی ثروت پدر بود؛ زبان خارجی هم خوب بلد بود و فرنگ هم درس خوانده بود و اتفاقا برای کودتاکردن پیشینه بهتری هم داشت از رضاخانی که میگویند روزی در خانه پدرش یک محافظ معمولی بود.
4- «ربیعالثانی، 1288 شمسی، همان سال فتح تهران
عصر رفتیم دیدن خانه مجدالاسلام، وقت مراجعت نصرتالدوله را دیدیم در کالسکه، پیاده شد و تعارفی کرد. باز هم دست از استبداد برنمیدارند... ندیم او قدری به کنایه بد حرفی ]کرد[ و بنده هم به بیاعتنایی گذرانیدم.....»
5- کور شوم اگر دروغ بگویم، اما اولین اتومبیل سلطنتی ایران، اتومبیل سیاهرنگ مظفرالدین شاه بود که در 1279 به ایران آمد، دو نفر راننده هم با این اتومبیلها اجیر شدند که یکیشان در انزلی با ماشین به گور رفت و آن یکی هم نتوانست ماشین را از کوچههای باریک طهران رد کند، نتیجه هم افتادنش کنج میدان مشق بود و زیر دست مردم. بعد هم البته رولز رویس احمد شاه (مدل کالسکهای سلطنتی) بود که حسرتش به دل شاه ماند، چون همراه اتومبیل نصرتالدوله قبض کودتاچیان شد؛ اتومبیل گرانقیمتی که فرمانفرمایان سوارش میشدند و مردم عادی و حتی افسران یک لا قبا حسرت دیدنش را میکشیدند. بگذریم که بعضیهایشان از بقیه زرنگتر و تواناتر بودند و بالاخره رولز رویس هم سوار شدند... القصه وقتی در سالهای 1280 تا 1290شمسی فقط 10 تا اتومبیل در طهران بودند، این فرمانفرما و پسرش هر دو اتومبیل درست و درمون سوار میشدند؛ چیزی مثل ماشین گرانقیمت نصرتالدوله که در آن بهمن ماه برفی و سرد با بدبختی و سلام و صلوات به قزوین رسید و همان وقت بود که گمانم صاحبش خبردار شد که ای وای؛ کودتا بدون او در حال انجام است.
6- بعضی منابع تاریخی میگویند نصرالدوله اتومبیل را با خودش از کرمانشاه آورد و آنجا حتی با صارم الدوله (والی کرمانشاه) درباره تدارک مهمات و اسلحه هم حرف زد، آن هم خدا میداند برای کدام کودتا یا جنگی که برای گرفتن قدرت میخواست اتفاق بیفتد. بعضی دیگر میگویند، نه خودش با یک ماشین زیبای دیگر آمد و رولز رویس زیبا روی از انزلی وارد شد. اما همه متفقالقولند که شب قبل از کودتا در جاده قزوین، نزدیک کاروانسرای سنگی، راننده اتومبیل از شانسش با اردوی نظامی که برای کودتا از قزوین به طهران میرفت، شاخ به شاخ شد... دقیقا منظورم طهران است، نه تهران!
7- تصویری از رضاخان هست مال 16 سال پیش از کودتا، وقتی که در سفارت هلند محافظ بود، توی این عکس قزاقی است که با کنسول و اسبش عکسش انداخته، همین.
حالا چقدر تفاوت است بین آن عکس و عکس دیگری که رضاخان سردار سپه را با رولز رویس نشانمان میدهد. مردی که میگویند عادت داشت همه جا پیاده برود، اما با دیدن رولز رویس یک دل نه صد دل عاشقش میشود، ماشین را مصادره میکند و سوار بر آن یک راست به طهران میرود، به همان میدان مشق که روزی رولزرویس مظفرالدین شاه را تویش نمایش میدادند و بعد میرسد به دفتر فرمانده کل لشگر قزاق و دستور بازداشت همه اهالی فهرست فرمایشی را میدهد که اتفاقا نصرتالدوله و پدرش هم وسطهای فهرست جا خوش کردهاند.
8 ـ «کودتا به وسیله عناصری بسیار مطمئن رهبری شد، عملیات سریع و تغییر ناگهانی آن شبیه صحنه تئاتری بود که از قبل تمرین و برنامهریزی شده باشد...»
9- در خاطرات دختر کوچک فرمانفرما، گیجی و این در و آن در زدن شازده و پسران، برای پیداکردن پناهگاهی در طهران ریز به ریز گفته شده است، این که همان رفقای دیروز دیگر راهشان نمیدهند و همان شازدههای فک و فامیل از دستشان فرار میکنند و آخر هم میافتند توی زندان کودتا، بعدتر هم وقتی مستر کالدول وزیر مختار آمریکا به زندان کودتا میرود که تکلیف بدهی نصرتالدوله را مشخص کند، فرمانفرما با زبانبازی و پیشنهادات منتظر است که راهی برای رهایی خود و پسرانش پیدا کند، در حالی که نصرت الدوله خشمگین و بدخلق حرف بدهیاش را پیش میکشد و میگوید پولهایش در بانک شاهی است و تا از زندان در نیاید، پولی به جیب وزیر مختار آمریکا نخواهد رفت...
10 - داستان کوتای 1299 را قبلا شنیدهاید، در کتابهای خستهکننده تاریخی یا از زبان آدمهای تاریخی، این که احمدشاه رودست خورده و بدبخت، سید ضیا را نخست وزیر میکند و میرود جایی جانش را نجات دهد، کابینهای که 100 روز سر کار میماند و سردار سپه با زرنگی و قدرتطلبی همه ریزهپیزهها را از راه به در میکند و بعد هم علاوه بر 50 اتومبیلی که باز هم وابسته نظامی فرانسه گفته که همان روزها مصادره کرده بود، باغ و بستانی هم از فرمانفرما میگیرد و مردی که قبلا رئیس قراولان خانهاش بوده، آزاد میکند.
بعدتر هم پسر فرمانفرما باز با کیاست پدر وارد بازی میشود. وزیر مالیه کابینههای بعدی که از 1305 تا 1308 آمدند ورفتند؛ اما از آنجایی که تخت سلطنت وفا ندارد و رولز رویسها زیر پاهای آدمهای مختلفی زمینهای ایران را در نوردیدهاند، بالاخره در بلوای سیاهبینی رضا شاه و کشتار قایمکی دوستان و دشمنان، نصرالدوله به جرم رشوهخواری به زندان میافتد، درحالی که از شاه بیشتر پول و پله داشته است، بعد هم توی زندان سمنان با سم و کتک کشته میشود؛ آن هم به دست همان شیش انگشتی معروف و به دستور شخص رضاخان. آخر داستان هم کمکم ثروت فرمانفرما میرود توی جیبهای دیگر و مرد قدرتمند زخم خورده از رنج مردن پسرش دق میکند. حالا باید باز برایتان بگویم چه اتفاقی هم برای رضاخان افتاد، بعد از رولز رویس سواری سالیانش، یا هنوز گاهی هوس میکنید سوار آن آهوی خوشخرام بیمرام بشوید؟