نوشته اصلی توسط
م.ذ
سلام
من و همسرم یک سال و هشت ماهه باهم عقد کردیم. من 25 سالمه و همسرم 26 سالشه. ما با وجود رابطه فامیلی که داریم با عشق و علاقه زیاد باهم ازدواج کردیم. همسرم مرد معتقد و با ایمانیه و از عشقش نسبت به خودم مطمينم. در ابتدا هدف از ازدواج رو رسیدن به آرامش مطرح کرد اما بعد از این مدت به من میگه که نتونسته در کنار من به آرامشی که میخواسته برسه و دیگه نمیتونه به من پایبد باشه ما مشکلاتی با هم داریم اما از نظر من انقدر بزرگ نیستن که به همچین جایی رسیده بشه. همسرم اول یه سری شرایط گذاشت که من با اینکه اولش قبول کردم نتونستم به همشون عمل کنم و اینرو دلیل رفتارش میدونه. ما از هم سرد نشدیم شدیدا به من ابراز علاقه میکنه اما این حق رو به من میده که نخوام دیگه باهاش زندگی کنم. تاحالا به من خیانت نکرده اما دیگه از خودش مطمين نیست. همسرم اصلا آدم بدی نیست ما باهم اختلاف زیادی نداریم من از زندگیم راضیم اما اون...
نمیدونم باید چکار کنم حتی راهی برای جبران برام نمیزاره و میگه چیزی که از بین رفته دیگه رفته. لطفا راهنماییم کنید