سلام
دختری 23 ساله هستم
حدودا 6ساله که با یکی از اقوامم رابطه دارم
عاشقانه همیگه رو دوست داشتیم تا جایی که همه حسودی میکردن
متاسفانه بعد از تلاشهای فراوان خودم و خواستگاری های پی در پی خانوادم رضایت به ازدواج ما ندادن
حدود 2 سال پیش عشقم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفت ولی هنوز هم با هم در ارتباط هستیم
همه خواستگارهامو رد کردم اما مدتیه دچار شک شدم
راستش مدام دلم میلرزه که نکنه هیچوقت خانوادم رضایت ندن واز طرفی پدرم همیشه میگه عشق با وصاال نابود میشه و منو به شک میندازه که به پای کسی که دوسش دارم بمونم یا نه
هیچکس بهتر از عشقم منو نمیشناسه و فکر نمیکنم کسی بهتر از اون بلد باشه دلمو به دست بیاره .ما 6 ساله عاشق همیم.در این بین بوده زمانی که شاید 1سال هم با هم رابطه نداشتیم اما باز دلمون برای هم میتپه
این اواخر به خاطر حرفای خانوادم و رفتارشون خیلی عصبانی و زود رنج شدم
البته ناگفته نماند که مدتیه عشقم کمتر به من زنگ میزنه و احوالمو میپرسه و همش احساس میکنم دچار تکرار بی احساسی شدیم و اخیرا هم بهم گفته من تورو مجبور نمیکنم به پای من بمونی چون من هنوز تکلیف زندگیم مشخص نیست و تو هم اگه نمیخوای موقعیت های خوبتو بخاطر من از دست نده
ممن از حرفش ناراحت شدم و فکر کردم براش مهم نیستم بخاطر همین مدتی بعد بهش گفتم دارم با یکی از اقوام ازدواج میکنم و شروع به حسادت و بد گفتن از اون آدم کرد
لطفا راهنماییم کنید که با این شرایط بهتره چه کاری انجام بدم