با سلام خدمت همه دوستان و مشاوران عزیز
من دو ماه دیگه عروسیمه ولی یسری اختلافهای ریزی با نامزدم دارم و این قضیه نگرانم میکنه
اول اینکه اون واقعا از ته دل منو دوست داره منم دوستش دارم ولی چون ار هم دوریم راستش من هیچ وقت احساس دل تنگی نمی کنم اون بر عکس منه
بعد من وقتی ازش دلخور میشم باید حتما به کسی مثله پدر مادرم بگم اینو هم بگم من بی نهایت به پدر مادرم وابستم چون دوران لیسانس و ارشدم رفت و آمد میکردم...و اصلا معنی دوری رو نچشیدم حالا هم برخلاف دخترای دیگه که این موقع ها خوشحالن من اصلا حال خوبی ندارم، حس میکنم افسرده شدم از درس و دکترا افتادم و تمرکزم بهم ریخته اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم و جدیدا زود عصبانی میشم خیلی تلاش میکنم تا آروم باشم مثله قرآن خوندن، موسیقی های ملایم گوش دادن ، ورزش ( که یه دو ماهیه ترکش کردم )و...
راستش ما سر موضوعات پیش پا افتاده ی مثلا چه چیزهایی رسم که اونها باید سه قلم جهیریه بخرن و رسم نداشتن ولی همسرم حالا بعد از کلی کش و قوس همه رو تهیه کرده با کلی جروبحث های ریز قضیه رو به خیر گذرندیم
الان واقعیتش اینه که در مورد ماجرایی هست که خیلی وقته پیش مطرح شد و ما به نتیجه نرسیدیم اونم این بوده که همسرم مطرح کرد که شب جشن از کروات میخاد استفاده کنه و اینکه تو جشن موسیقی مجاز باشه و من هم دو سه دقیقه ای باهاش برقصم... واقعیتش هم من و هم پدر مادرم از کروات بدمون میاد و مهمتر از همه اینکه دوتا دامادامون بخاطر احترام به مادرم نذاشتن و البته خواسته خواهرام... بعدشم ما اصلا اهل رقص و این چیزا نیستیم راستش من وقتی کوچیک بودم تو یه جمع بزرگ خانوادگی جو گیر شدم و رقصیدم و اینقدر بد رقصیدم و همه بهم خندیدند منم کلی گریه کردم و رفتم تو بغل مامانم و سرمو بالا نیاوردم...همیشه تو عروسی ها ار اینکه بقیه میرقصن به اعتماد به نفس بالاشون حسودیم میشه و حالا هر چی به نامزدم میگم میگه نه من اهل جبر نیستم ولی برای دل من بایدو... در مورد کروات هم یجور لجبازی داره میکنه مثلا میگه من حاضرم کراوات نزنم ولی تو باید برقصی...نمیدونم از وقتی که تلفنو قطع کردم امشب با اینکه بعدش برای اینکه از دلم در بیاره کلی اس و متن میده ولی من یه ذره ترسیدم نکنه 4 رور دیگه این حالت معاوضه ایشو ادامه بده . خوب مت واقعا مادر پدرمو دوست دارم مهمتر از همه نمیخوام کدورتی پیش بیاد.اون همش میگه من به سلیقه هاش احترام نمیذارم خب سلیقش خوب نیست اونوقت انتظار داره مطابق با اون لباس بپوشم...راستش امروز وقتی در مورد رقصیدن منو با خانم برادراش مقایسه کرد من خیلی عصبانی شدم و گفتم میخواستی از اون تیپا برداری...راستش دوتا خواهرام خیلی با شوهراشون خوب و منطقی رفتار میکنن اما من بچه گانه و بدتر از اون نامزدم که همیشه دوست داره جواب بده یا گله هاشوبعدا میکنه...اون مادرش 3سال فوت کرده و منو مادرمو و خانوادمو دوست داره ولی بعضی حرفاش ....خیلی دلم گرفته من از بچگی عادت دارم مشکلاتمو با پدر مادرم و خواهرام مطرح میکنم و اونها هم مثله همیشه راههای خوب مطرح میکنن.ولی امشب بقدری از حرفهای بچه گانش ناامید شدم که به کسی نگفتم و الانم کلی گریه میکنم...میترسم از پس زندگی بر نیام ...راستش یه مدتیه فکرای بیخود میاد سراغم ... اینکه کاش بصورت سنتی ازدواج نمیکردمو کاش از مشاوره های قبل ازدواج که میرن و من اصلا به این چیزا اصلا اعتقاد نداشتم استفاده میکردم و ...من و همسرم هم تحصیلکرده ایم هم هر دومون از خانواده ی مذهبی و فرهنگی بزرگ شدیم...کمکم کنید ... البته امیدم به خداست... یا علی