نوشته اصلی توسط
pari1368
با سلام
حدود چهار ماهه كه ازدواج كردم و حدود يك سال هم عقد بوديم و البته چهار سال دوست
از زندگيم راضي ام و بيشتر اوقات زندگي اساس خوشبختي و رضايت دارم همينطور ازخانواده همسرم تنها مشكل اينه كه همسرم به شدت به خانواده اش وابسته است و مادرش براي تعطيلات زندگي ما تصيم ميگيره و با حالتي كه بيشتر خبري باشه تا دستوري بهم ميفهمونه كه مثلا كل آخر هفته رو بايد پيش اونها باشم ما در هفته شايد حدود سه يا چهار شب خانه ي خانواده همسرم باشيم و فقط يك شب منو به ديدن خانواده ام ميبره و وقتي هم كه اعتراض ميكنم ميگه تو شوهر كردي زن كه نگرفتي و تو عروسي و اين كارهايي كه ميكني وظيفه ي عروسه و از اين حرفها خانواده همسرم ترك هستند و هر كاري كه ميخوان بكنن يه كلمه ي ما رسم داريم ما رسم نداريم اول جمله ميزارن كه حسابي دهن من بسته بشه.
موقع خونه گرفتن يه جايي نزديك خودشون برام پيدا كردن كه الان من اصلا توي اون خونه راحت نيستم و با مشكل بي ابي و سوسك دارم زندگي ميكنم ولي هربار اعتراض ميكنم بهم ميگن تو عاشق همسرت نيستي وگرنه توي چچادر هم باهاش زندگي ميكردي شايد باورتون نشه ولي از الان نگران عيد هستم چون بهم گفتن رسم دارن كه تمام مدت عيد رو عروس خونه ي مادر شوهرش باشه و از مهمون هاي اونها پذيرايي كنه در صورتي كه براي دختر خودشون اصلا اين حرفها نيست و دخترشون بدون اجازه اونها حتي آب هم نميخوره چه برسه با نامزدش بيرون بره
راستش من براي حماقتي كه كردم و باكرگيم رو از دست دادم از سر ناچاري با ايشون ازدواج كردم و الان حس ميكنم واقعا دوستش ندارم ولي نميتونم طلاق هم بگيرم تو رو خدا بگين چكار كنم از اين سردرگمي نجات پيدا كنم؟