نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

6765
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    168
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    حل شد
    ویرایش توسط arash3232 : 09-16-2019 در ساعت 03:08 AM

  2. 2 کاربران زیر از arash3232 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    168
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    همچنان منتظر پاسخ شما هستم.

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1215
    نوشته ها
    151
    تشکـر
    21
    تشکر شده 56 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    درصورتى كه حرفاى اون خانم متاهل صحيح باشه خدا رو شكر كن كه قبل از ازدواج حقيقت رو فهميدى طبيعيه تا يه مدت به خاطر احساسات واعتمادى كه بهش داشتى حالت خوب نباشه ولى به جاى غصه خوردن از اين تجربه ها واسه بعدا استفاده كن به نظرم اون دختر هم بايد بدونه كارش اصلا درست نيست اون خانم متاهل هم بايد قبلا اين حرفارو بهت ميزد

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7106
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    سلام اسمتونو نمی دونم ،ولی می دونم مشکل امثال منو شما اینه که زود دل می بندیم زود عاشق می شیم

    سلام مشکل امثال من و شما اینه که زود عاشق می شیم زود دل می بندیم بعد تازه می فهمیم که اشتباه کردیم من 3 ساله که ازدواج کردم تو زندگیم با همسرم حتی یک وجه مشترک ندارم ولی نمی تونم چیزی بگم چون خودم خواستم الان جایی مشغول کار هستم به یک نفر دل بستم حالا دارم دیونه می شم به هر کسی هم که میگی درکت نمی کنه الان فقط می تونم بهت بگم درکت می کنم خیلی حس بدیه ولی همیشه قوی باش واست ارزوی موفقیت و بهترین هارو دارم

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7053
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    کاشکی به جای اینکه بگیم چرااینجوری شدفکرکنیم وبگیم حتما یه حکمت توش بوده که نشدشایداگه میشدبعدبایه بچه ازهم جدامیشدین که بدتربود،درهرحال بایدخداروشکرکرد،زندگی رومابازی میگیریم وزودعاشق میشیم واین اصلا درست نیست عاشق شدن یعنی تمام جوانب روبسنجی،دوسال کم نیست برای شناخت،کوتاهی ازخودتون بود وگرنه میتونستید این خانم روبشناسید،مثل تحقیق کردن ،توجه به کارهاش حرکاتشو...به نظرمن بایدخداروخیلی شکرباشیدوافسرده نباشید.

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4062
    نوشته ها
    167
    تشکـر
    60
    تشکر شده 115 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    اونم گفت حالا که جدا شدی میخوام چن تا چیز رو بهت بگم که قسمم داد به کسی نگم ؟؟ منم قبول کردم و گفت کسی رو که دوسال عاشقش بودی با یه نفر دیگه هم دوست بود. چندین بار رفیقاش و دوس پسر رفیقاش رفتن بیرون و حتی زمانشم دقیق بهم گفت و بهم گفت این دختره هم زمان که میخواسته با تو ازدواج کنه با پسر دوس مامانشم قصد ازدواج داشته و باهاش دوست بود و خیلی خونشون میرفته پیشش و مامانش هم برا پول همه کار میکنه و اجازه میده دوس پسرای دخترش بیان خونه.
    چه آدم واقعا بد ذات و بدجنسی بوده همکلاسی ات
    حتی اگر درست هم می گفته نباید آبروی کسی را می برده
    این در تعالیم دینی مان هم هست و از اصلا از اصول اولیه انسانیت به حساب می رود
    حالا بگذریم از این که در یک کار خیر دخالت نا بجا کرده ( چه بسا انسانی با ازدواج اصلاح بشود ( باز هم می گویم اگر اگر اگر حقیقت داشته باشد گفته هایش ))
    به نظر من که در حسن نیت این خانم همکلاسی ات تردید اساسی وجود دارد از کجا معلوم با شخص مورد علاقه ات دشمنی یا خرده حساب شخصی نداشته
    خیلی خوب و حسابی اول در مورد صحت گفته هایش تحقیق کن ( این که کاری ندارد )
    بعد تصمیم می گیری چه کنی
    به چیز های مثبت فکر کن به این فکر کن که حتی اگر حقیقت داشته باشد حاضری گذشته اش را ببخشی ( در صورتی که خودش هم بخواهد و اصلاح شود ) و باز به ازدواج باهاش فکر کنی یا نه
    به هر حال غصه نخور چیزی را حل نمی کند
    ویرایش توسط سوزان : 10-02-2014 در ساعت 11:59 AM

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7108
    نوشته ها
    80
    تشکـر
    21
    تشکر شده 111 بار در 46 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    مقصر خودتی
    بجایه اینکه خودتو با عشق حلالی که خدا نصیبت کرده بود سرگرم کنی و سعی کنی همه وجودتو در اختیار نامزدت بزاری که شیفته ی همدیگه بشین
    دنبال راه فرار از تعهدی که داده بودی گشتی در حالی که نامزد داشتی همسر قانونی داشتی همه عشقتو نصار یه حوس یه عشق حرام کردی
    عشقی که اگه نصفشو نصار نامزدت کرده بودی الان شاید داشتی از داشتنش لذت میبردی

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6768
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    18
    تشکر شده 21 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    خدارو شکر کن ک زودتر متوجه شدی و کار ب ازدواج نکشید الانم درستو ادامه بده روحیتم از دست نده ورزش کن و تفریح سالم انجام بده سعی کن فراموش کنی گذشته رو .

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7081
    نوشته ها
    49
    تشکـر
    19
    تشکر شده 38 بار در 18 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    با اينكه به حرفاي اون خانوم تو دانشگاه اطمينان ندارم اما فكر ميكنم اين اتفاق انعكاس اتفاق قبلي(نامزدتون) بوده و فكر مي كنم كه شما براي فاصله گرفتن از ايشون به صورت خود آگاه يا ناخودآگاه برنامه ريزي كردين.

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41860
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط arash3232 نمایش پست ها
    با سلام.
    سه سال پیش و تو سن بیست سالگی با دختر همسایمون عقد کردم . ولی کم کم هر دو فهمیدیم هیج وجه مشترکی بینمون نیست. هر دو میخواستیم جداشیم ولی میترسیدیم به خانواده هامون بگیم. با هم اصلا ارتباط نداشتیم و خانواده ها هم دیگه فهمیده بودن و تلاش میکردن که ما جدانشیم.خلاصه همون موقع من دانشگاه یه شهردیگه قبول شدم و رفتم هر چی میگذشت من بیشتر از نامزدم بدم میومد. همون موقع من تو دانشگاه با یکی از همکلاسی هام دوست شدم و جریان نامزدیمو گفتم و بعد از گذشت چن مدت با هم صمیمی شدیم. کارم با نامزدم به دادگاه کشیده شده بود و در همین حین من از اون دختره همکلاسیم خواستگاری کردم و اونم قبول کرد به شرطی که زودتر کار طلاقم تموم بشه خلاصه جندین ماه گذشت و اون بیشتر فشار میورد برا طلاق و من خیلی بهش وابسته شده بودم. محال بود روزی از هم بیخبر باشیم. دختره همون اول که ازش خواستگاری کردم به مامانش گفت و مامانش اومد منو دیدو با هم به صحبت نشستیم و خلاصه بعد از یکسال از نامزدم طلاق گرفتم و بسیار خوشحال بودم که دارم به عشقم میرسم. کم کم موضوع رو با خانوادم مطرح کردمو ار سال نود و یک بود که پدر و مادرم زنگ ردن به خانواده اونا و بعد از چندیدن بار صحبت تلفنی .بعد از عید خواستیم بریم خواسگاری که اونا رفتن مسافرت و دیگه بعدشم کار خانواده من شلوغ شد و نتونستیم بریم تا اول تابستون امسال. رفتیم خواستگاری و جلسه خوبی بود . البته دختره از من 3 سال بزرگتر بود و من این موضوع رو سه ماه بعد از رابطمون فهمیدم و علاقم نسبت بهش بهم اجازه نداد به خاطر توافت سنی رابطمون رو به هم بزنم.
    ولی من تا خواستگاری به خانوادم در مورد سنمون چیزی نگفتم قرار شد اونا هم بیان شهر ما و با خانواده مابیشتر آشنا بشن و اومدن و آخر کار دوماد داییش که سخنگوشون بود(دختره بابا نداشت و فقط یه برادر داشت که زیاد حرف نمیزد) گفت دختر ما نمیتونه تو شهر شما زندگی کنه و باید بیای شهر ما زندگی کنی و باید درست رو ادامه ندی و بابات هم الان بهت 15 میلیون بده و برات خونه رهن کنه.
    من همشو قبول کردم بجز مساله زندگی تو شهر اونا . با خودم گفتم بلاخره اون کوتاه میاد چون عاشقنه ولی اونم کوتاه نیومد و رابطمون به جدایی کشیده شد. یکی دو روز از هم بی خبر بودیمولی من داشتم میمردم. بلاخره شبا بهش اس میدادم برا اینکه دلم یه ذره آروم بشه . شبا گریه میکردم تو رختخواب .
    چن روز پیش رفتم دانشگاه برا ثبت نام که یکی از دخترایی که همکلاسیمون بود(شوهر داره و 35 سالشه) که هم با من رابطه نزدیکی داشتم و هم با اون دختره رابطش خیلی خوب بود. بهم گفت خواستگاری چی شد؟ عقد کردی؟ منم گفتم نه و جریان رو بهش گفتم . اونم گفت حالا که جدا شدی میخوام چن تا چیز رو بهت بگم که قسمم داد به کسی نگم .منم قبول کردم و گفت کسی رو که دوسال عاشقش بودی با یه نفر دیگه هم دوست بود. چندین بار رفیقاش و دوس پسر رفیقاش رفتن بیرون و حتی زمانشم دقیق بهم گفت و بهم گفت این دختره هم زمان که میخواسته با تو ازدواج کنه با پسر دوس مامانشم قصد ازدواج داشته و باهاش دوست بود و خیلی خونشون میرفته پیشش و مامانش هم برا پول همه کار میکنه و اجازه میده دوس پسرای دخترش بیان خونه.
    داشت اینا رو میگفت که دنیا روی سرم خراب شب . داشتم خفه میشدم . انگار یکی داشت خفم میکرد . باورم نمیشد کسی که دوسال بعنوان پاک ترین دختر میشناختمش اینجوری باشه. دیده بودم زیاد اس بازی میکرد و با تلفن حرف میزد ولی همیشه میگفت با مامانم دارم صحبت میکنم و هیچوقت هم گوشیش رو دست من نمیداد. دلم نمیخواست حرفای اون زنه همکلاسیم رو باور کنم ولی داشت نشونه میدادو با مدرک حرف میزد.
    انقد حالم بد بود که ثبت نام نکرد و رفتم خونه و زار زار گریه کردم . الان چند روزه انگیزه ای برا زندگی پیدا نمیکنم. چن بار میخواستم خودکشی کنم . سرخودمو میکوبیدم به دیوار. دارم روانی میشم.
    کمکم کنید...
    خدایی خیلی عن شانسی ولی خو درست میشه بش فک نکن

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2019
    شماره عضویت
    41329
    نوشته ها
    186
    تشکـر
    155
    تشکر شده 112 بار در 90 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohamad2 نمایش پست ها
    خدایی خیلی عن شانسی ولی خو درست میشه بش فک نکن

    دوست عزیز سلام
    اولا خواهش میکنم که ادب'رو رعایت کنی ممنونت میشیم
    دوما شما تاپیک 5 سال پیشرو جواب دادید که امیدوارم استارتر الان به نقطه مطلوبی رسیده باشن
    امضای ایشان

    خدایا چون نوشتی سرنوشتم
    که بخت از من رمید ازبس که زشتم
    زبانم لال اگر خط تو بد بود
    تو میگفتی خود من مینوشتم
    کارو (نامه'های سرگردان)

  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42147
    نوشته ها
    228
    تشکـر
    0
    تشکر شده 7 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دچار افسردگی بدی شدم. لطفا کمکم کنید . دارم روانی میشم

    به یک مشاور مراجعه کنید و ایمانتون رو به خدا زیاد کنید و ناامید نباشید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد