نوشته اصلی توسط
alireza shirazi
سلام دوستان
عرضم به خدمت شما من 21 سال سن دارم و دختر داییم رو دوست دارم اما...........
بذارید از اول تعریف کنم دختر داییم 2 سال از من بزرگتر و در حال حاضر پیش ما زندگی میکنه چون دانشگاه ازاد مرودشت قبول شد و چون خونه ما شیراز بود اومد پیش ما و الان تقریبا 4 سال هست تو خونه ما زندگی میکنه کلا از 12ماه سال 9 ماهش پیش ما بوده من هم تقریبا از همون 4 5 سال پیش نسبت بهش احساس داشتم حالا نمیدونم اسمشو چی بذارم عشق دوست داشتن وابستگی نمیدونم تا اینکه تقریبا 2 سال پیش فهمیدم یه نفر دیگه رو دوست داره و همچنان با هم ارتباط دارن بیشتر از راه پیام دو نفرشون هم دیگرو دوست دارن اونم یکی از اقوام دورشون هست و یه جورایی خانواده زنداییم باعث این اشنایی شدن و .....ولی اینکه چقدر همدیگرو دوست دارن نمیدونم یعنی میدونید چجوریه کشته و مرده هم نیستن و دخر داییم هم نمیدونه که من از این موضوع خبر دارم دختر داییم هم خیلی منو دوست داره ولی میدونم که عاشقم نیست یعنی به عنوان یه برادر بهم نگاه میکنه و با تنها پسری (البته غیر از اون) که خیلی صمیمی هست منم خیلی با هم صمیمی هستیم خیلی اعصابم داغونه نمیدونم میخوان چیکار کنن بعضی وقتا میگم بریم بیرون دو نفری و موضوع رو بهش بگم اما میترسم خیلی میترسم نه فقط به خاطر اینکه نه میشنوم احساس میکنم بعد از گفتن این موضوع اگر نه بشنوم دیگه نمیتونم مثل قبل باهاش باشم و خجالت میکشم باهاش روبرو بشم چون میدونید که تا مدتی دیگه تو خونه خودمون زندگی میکنه و همین کارو سخت میکنه دوستش دارم از بودن در کنارش لذت خاصی میبرم یکی از کسایی هست که از بیرون رفتن باهاش لذت میبرم و احساس خاصی بهم دست میده نه اینکه چون دختر هست خیلی دوستش دارم
شما بگید چیکار کنم ؟اگر جای من بودید میگفتید؟اگر جایی متوجه نشدی بگید دوباره توضیح بدم