اصرار به خوب بودن گاهى ناشى از انكار بخش هاى مهمى در زندگى درونى است. به تعبیرى سپرى است در برابر بى اعتنایى، ترك شدن و خشم. رصد كردن این خوب بودن كار سختى است.





در روابط دو فرد، سبک های ارتباطی تعیین کننده آخر و عاقبت یک رابطه هستند. شما برای شروع زندگی باید بدانید که آیا سبک ارتباطی درستی را در مقابل طرفتان در پیش گرفته اید یا نه. اینجا درباره مهرطلب ها صحبت می کنیم. کسانی که سبک رابطه شان می تواند ازدواج شان را منجر به شکست و نارضایتی کند.

مهرطلب ها

آدم مهرطلب، عملا از بخش بالغ شخصیتش كه تصمیم هاى منطقى مى گیرد و حساب و كتاب مى كند، استفاده نمى كند. همین هم مى شود كه رفتارهایش یا از بخش كودك یا والدش نشأت مى گیرد یا باید و نباید مى كند (والد)، یا دائم نق مى زند (كودك). این حالت باعث مى شود هویت یابى هاى او با حالت هاى نامطلوب و نقش هاى مخربش در زندگى انجام شود. مثلا خم كردن و سختگیر بودن، یا همیشه معترض بودن. بالغ باید بین خواسته هاى كودك و باید و نبایدهاى والد درون، تعادل ایجاد كند و منطقى فكر كند اما مهرطلب اجازه این حسابگرى را به خودش و حتى دیگران نمى دهد. نكته اینكه، مهرطلب گاهى با كمال طلبى اش بیشتر حال دیگران را خوب كند تا خودش را. اما او اصرار دارد خودش هم همیشه خوب باشد و دیگران از این آدم مفید استقبال كنند. در حالى كه باید بپذیریم لازم نیست همیشه حالمان خوب باشد. غم بخش جدایى ناپذیرى از زندگى است و یكى از لوازم معنابخشى زندگى است.اصرار به خوب بودن گاهى ناشى از انكار بخش هاى مهمى در زندگى درونى است. به تعبیرى سپرى است در برابر بى اعتنایى، ترك شدن و خشم. رصد كردن این خوب بودن كار سختى است. به ویژه وقتى آدم به ناچار چند نقش در زندگى مى پذیرد. دختر بابا، همسر، كارمند در محیط كار و...؛ بپذیریم خوب بودن جاى مناسبش را دارد و شناخت این جا مهم است. اصل این است كه شما باید یك نظام ارزشى داشته باشید (1-دین -2 خانواده 3- دانش 4- ملیت 5- تجربه فردى) و خوب بودن را براساس آن بسنجید نه عكس العمل دیگران یا حتى كل جامعه. منطقى بودن در روابط به معناى سنگدلى و بد بودن نیست، هر چند اطرافیان و جو حاكم این جور بهمان القا كنند. یادمان باشد كه یك شخصیت سالم همزمان، جاذبه و دافعه دارد. ضمن اینكه اصرار به خوب بودن نه تنها زندگى را سخت مى كند، الزاما باعث مصونیت هم نمى شود.

فردیت از دست رفته

بعضى وقت ها قوانین عرفى و خانوادگى ما به گونه اى است كه اجازه نمى دهد فردیت در ما رشد كند. حتى براى مهرطلبى مان یك عنوان بسیار باكلاس مى گذاریم؛ مثلا «مهربانى» یا عبارات قشنگی مثل اینکه: «دوست دارم به آدم ها كمك كنم» یا «رسالت زندگى من اینه كه حال بقیه رو خوب كنم» و...مهرطلب خیلى زود انرژى هایش تمام مى شود. مثل كسى كه سركار همه انرژى اش را از دست مى دهد و خالى خالى به خانه مى رسد. او از همین جا اولین ضربه را مى خورد چون حوصله هیچ حرفى را ندارد، او یك فداكارى كنترل نشده دارد كه در وجودش نهادینه شده و آزارش مى دهد. نكته مهم این است كه همیشه حال همه خوب نیست تا مهرطلب به آنها رسیدگى كند و ازشان رسیدگى بگیرد. یك فرض در وجود او وجود دارد كه فكر مى كند اگر كسى مشكلى دارد، حتماً به او ربط دارد و حتماً مى تواند آن را حل كند. او دچار تفكر جادویى است و از توانایى هاى خودش اطلاع كافى و درست ندارد.خوب بودن نباید از یك حدى كه ظرفیت رابطه است بیشتر شود. نباید ماجراى رابطه هایى كه در آنها یك سلطه گر وجود دارد را فقط با نقش و انگیزه هاى سلطه گر تفسیر كرد. باید دید آن آدم سوءاستفاده كننده، در زندگى این آدم خوب و بى غل و غش چه كار مى كند؟فردیت در موقعیت هاى اصطكاك ایجاد مى شود. اما آدم مهرطلب از این اصطكاك فرار می كند. در یك ازدواج خوب، هر دو طرف از بخشى از فردیت خودشان كوتاه مى آیند. در واقع عقب نشینى مى كنند، نه پیشروى. شما قرار نیست مثلا دوست هاى او را عوض كنید. حذف فردیت طرف مقابل در آینده نزدیك منجر به یك انفجار مى شود. نداشتن فردیت یا سركوب كردن آن به خاطر چیزى كه اسمش را مى گذاریم فداكارى هم همین انفجار را البته به شكلی دیگر در پی دارد. باید بین خوب بودن افراطى و بدون حساب و كتاب و فردیت داشتن، دومى را انتخاب كنیم. بازى زندگى، داشتن فردیت با گاهى خوب بودن است، زمانى كه شرایطش مهیاست. خوب بودن افراطى مستلزم نداشتن فردیت است و نداشتن فردیت یعنى فراخوان دادن به سلطه گرها!



کمتر خوب باشید!

خوب بودن نباید از یك حدى كه ظرفیت رابطه است بیشتر شود. نباید ماجراى رابطه هایى كه در آنها یك سلطه گر وجود دارد را فقط با نقش و انگیزه هاى سلطه گر تفسیر كرد. باید دید آن آدم سوءاستفاده كننده، در زندگى این آدم خوب و بى غل و غش چه كار مى كند؟سرویس دادن بیشتر، فهمیده نشدن بیشتر مهرطلب ها بایدهاى سمى در ذهن و روابطشان دارند و همین ها باعث مى شود على رغم ماسك خوب بودن كه تلاش مى كنند به صورت داشته باشند، سازگاریشان با زندگى خوب نباشد. خوب كه دقت كنید، گزاره هایى از این دست در حرف هاى آنها دیده مى شود.

گزاره هایى كه شاید در ذهن شما هم وجود داشته باشد:

1. من باید كارهاى خوبى بكنم تا دیگران را راضى كنم و مورد محبت افراد مهم زندگى ام قرار بگیرم، در غیر این صورت، آدم بى ارزشى هستم (افسردگى و اضطراب)؛ نكته اینكه، خیلى خوشبینانه است انتظار داشته باشیم این خوبى از طرف دیگران فهمیده شود یا فهمیدن آن بروز داده شود. این مى شود كه او روى دور سرویس دادن بیشتر و فهمیده نشدن بیشتر قرار مى گیرد. مهرطلب بعد از این دوره خودش وارد واكنش خشم مى شود.2. تو باید با من خوب رفتار كنى. در غیر این صورت خطاكارى؛ (خشم و نومیدى)3. شرایط زندگى باید طورى باشد كه من مى خواهم و گرنه افتضاح است؛ (خشم و ابهام و افسردگى)

چه باید کرد؟

براى رهایى از بایدهاى سمى، گزاره «باید» را باید به «بهتر است» و... تبدیل كرد. مهرطلب، فقط گزاره «گاهى اوقات»، «دوست دارم» و «باید» را قبول دارد و مى خواهد. البته درستش این است كه «باید» حاكم باشد. اما در عمل همیشه اینطور نیست. اصرار به گزاره باید ممكن است باعث قمار روى تمام زندگى می شود. آدم حواس، جمع اگر ببرد، خوشحال مى شود، اگر ببازد به همان اندازه ناراحت مى شود. اما قمارباز، مى افتد روى كل بازى، مى بازد و مى بازد. در حالى كه حرفه اى هایش مى دانند كى باید از پشت میز بلند شوند. در زندگى هم همین است. نباید اصرار كرد. خیلى از مهرطلب ها مطلقگرا مى شوند. از كلمات همیشه، هرگز و... استفاده مى كنند. در حالى كه بهتر است بگویند: «ترجیح مى دهم» یا «اغلب اوقات»

براى برون رفتن از این وضعیت:

رفتار بد را پاداش ندهید.بدانید كه مردم، خشنود كن ها را دوست ندارند، تحمل مى كنند.كمى حسابگرى كنید.زیاد روى اتفاق هاى بد كلید نكنید، در عین حال كارهاى خوبتان را جدى بگیرید.اجازه ندهید دیگران حال شما را خراب كنند. سكوت نكنید. نه الزاماً براى اینكه او رفتارش را درست كند، براى اینكه حال شما بد نشود.