ممنونم دوستان بابت راهنمایی هاتون، من خودم مطمئن هستم که این احساس فقط از روی فشاری که روی احساساتش اومده بهش وارد شده، باید به عرض تمام دوستان برسونم تو این چند روز از هر طریق (ایمیل، پی ام، تلفن و ...) پیام می دادم و جوابم رو نمی داد و فقط تو یه کلمه می گفت دیگه بهم پیام نده، با خودم تصمیم گرفتم چند روز تنهایی با خودش در مورد همه چی فکر کنه بهتره و همینو بهش گفتم، گفتم ناامیدی تو زندگیمون معنا نداره و باهم که باشیم میتونیم به همه اهدافمون برسیم، چند روز پیام نمیدم که بتونی آروم فکر کنی به همه چیز، بعد باهم صحبت می کنیم.
چند ساعت نگذشت که بهم پیام داد، گفت بخاطر حرفایی که زدم متاسفم، اینقد ناامید بودم که باور کرده بودم بهم نمی رسیم، ولی وقتی گفتی چند روز پیام نمیدی، هنوز دو ساعت نگذشته بود وقتی به این فکر می کردم که اگه واقعا از دستت بدم چی؟! دیدم بدون تو نمیتونم و تازه داشتم حسش می کردم..، درسته جوابتو نمی دادم ولی میدونستم بازم پیام میدی، ولی وقتی گفتی پیام نمیدی قلبم داشت وامیستاد...
نظر دوستان عزیز درست بود، اینقد روی احساساتش فشار اومده بود که به این صورت فوران کرده بود و هیچ کدوم از حرفهاش حرفهای دلش نبودند که اینو از میدونستم چون حرفهاش بوی ناامیدی میداد. الان مثل این چهارسال بازهم صمیمی هستیم و انشاالله به توصیه تون عمل می کنم بیشتر طولش نمی دم.