اه همش مشکل همش بد بیاری..داغونم کرده دیگه..به مولا بریدم دیگه...........
اول اینکه دوس دخترم نمیتونه دیگه بهم زنگ بزنه شاید بتونه بزنگه اونم شاید هفته ای یبار.
دوما اینکه فرهنگ پایین شهرشون اعصابمو بهم ریخته.فقط دنبالن یحوری دختراشونو شوهر بدن.معیارهاشونم مزخرفه.
از طرفی با اینکه خانوادش بهم نه گفتن باز امید دارم و دختره پشتمه ولی میترسم بهش نرسم چون بهانه الکی میارن.
تازه همه ی اینا دقیقا افتاده تو فصل امتحانام.ینی درس نمیتونم بخونم.اون بهم میگه بخون ولی با این مشغله و دقدقه های ذهنی چی بخونم اخه؟؟؟؟؟؟؟؟باید تکلیفم مشخص شه ارامش داشته باشم یا نه؟
بین عشق و منطق موندم........هر روز دلواپسی و نگرانی
بسرم زده بیخیالش شم ولی میترسم پشیمون شم.
همش باید دلم به »»»اگه ««« خوش باشه ..---اگه شوهر نکنه-اگه بهم امروز زنگ بزنه-اگه خانوادش قبولم کنن-اگه براش خاستگار باز نیاد-زندگیم بهم ریخته...
نمیدونم با این اگه ها خوشبین باشم یا بدبین...بمونم و این وضعو ببینم یا تمومش کنم.
نمیدونم چیکار کنم...توروخدا همتون جواب بدین نظر همه رو بدونم تکلیفم مشخص بشه.
اخه هم دوسش دارم و اون خیلی دوسم داره.از طرف دیگه همه چیز با ما ساز مخالف میزنه.....به فکرم زد ازش جدا بشم ولی دختره میگه نه...راه حل بدین فقط دیوونه میشما.بقران گیج شدم
ی چیزی بگین فقط تا صب دق نکنم