هرگز معتقد مشو،هرگز پیرو مشو، هرگز بخشی از سازمان مشو، راست باش و صادق با خودت، به خودت خیانت مکن..
نشستم و شمردم و شمردم و شمردم تمام روزهای رفته رو...
تمام روزهایی که تا وقتی بودن،انتظار گذشتنشون رو داشتم!!!
روزهایی که خندیدم،روزهایی که اشک ریختم،روزهایی که دویدم و به مقصد نرسیدم و روزهایی که رسیدم...
اما تو این آمد و رفت ها یه چیزی همیشه بود، یه چیزی همیشه هستو هیچ وقتی چیز دیگه ای جاشو نمیگیره...
اونم دوست داشتنه،دوست داشتن بدون حس مالکیت،دوست داشتن بدون تصاحب...
حالا که به عقب نگاه میکنم...میبینم هرچیو که دوست داشتم و صرفا فقط دوست داشتم،هنوز کنار منِ و هرچیو که با قفل و زنجیر بستم،اندازه هزار سال نوری از من فاصله داره...!!
یکی یه روزی یه جایی گفت:عشق مثل یه پرنده توی دستته اگر خیلی محکم بگیریش،میمیره...و اگر خیلی آروم بگیریش،میپره ... باید یه جوری بگیری که توی دستات خوابش بگیره...
و من فکر میکنم به اینکه ...خدا چقدر خوب این بازی رو بلده که من هرجا رفتم باز هم درست سر جای خودم بودم...
توی آغوش خدا اما آزاد و رها...