نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: مخالفت خانواده با ازدواج

1647
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8852
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مخالفت خانواده با ازدواج

    با سلام
    دختری 27 ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد میباشم و درخانواده ای نسبتا خشک مذهب زندگی میکنم، مدت 3 سال است که با پسری که اکنون 29 سال دارد آشنا شده ام ، از ابتدا قرار بر ازدواج بود و من بدلیل مخالفتم با این روابط اجازه ی دیدار یا ارتباط تلفنی را نمیدادم . اما بامرور زمان ارتباط هایمان بیشترشد و هرچندماه یکبار همدیگر را خیلی کوتاه میدیدیم ، اما ارتباط تلفنی کار هر روزمان شده بود و دیگر نمیتوانستیم از همدیگر بیخبر باشیم ، در طول مدت این 3 سال ، من بسیار تحت حمایت های ایشان بودم و به مشوق و امید من به زندگی درطول دوران تحصیل تبدیل شده بود تا جایی که رتبه یک کارشناسی ارشد در رشته خود شدم، چندین بار قصد اقدام برای خواستگاری داشت که من باتوجه به شرایطی که داشت و باتوجه به شناختی که از خانواده ام داشتم قبول نمیکردم ، بدلیل اینکه ایشان کار رسمی نداشتند که یکی از ملاک های مهم برای خانواده ام محسوب می شد ، دوسال پس از رابطه ، خانواده ام به موضوع پی بردند و جهنمی برایم ساختند که یکسال است دارم درون آن میسوزم ، پس از اینکه خانواده ام فهمیدند ، ایشان با خانواده ام صحبت کردند و توضیح دادند که به من علاقه دارند و خانواده اش با خانواده ام صحبت کرد و اجازه ی خواستگاری خواستند که بعد از تحقیقات پدرم پی برد که پدرش چندین سال پیش ورشکسته شده است واین خانواده را در شان خانواده ما ندانست و اجازه خواستگاری نداد ، از آن پس من درخانه زندانی شده و اجازه رفتن به هیچ جا را ندارم، با اینکه از اتاقم بیرون نمیروم و خودم را حبس کرده ام ، مرا راحت نمیگذراند و مادرم به بهانه های مختلف به دعوا و گاهی کتک کاری دست میزند ، تمام تلاشم این است که بتوانم پایان نامه ام را به اتمام برسانم ااما با وجود تنش های عصبی بسیار برایم سخت شده است ، البته ایشان همچنان سعی میکنند به من روحیه بدهند که اگر ایشان نبودند واقعا نمیتوانستم ، همواره مرا به آرامش دعوت میکند و از من میخواهد تا زمانی که انتظارات خانواده ام را برآورده کند با آنها کنار بیایم ، اما من واقعا دیگر تحمل این زندگی برایم سخت شده است ، بعد ازیکسال هیچ چیز تغییر نکرده است ، و شرایط زندگی من درخانه وحشتناک است بطوری که انگیزه ام را برای ادامه زندگی از دست داده ام ... ترجیح میدهم تمام شود تا اینکه اینگونه ادامه پیداکند ، شما امیدی در ادامه این زندگی میبینید ؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواجویرایش پست

    خب عزیزم همونطور که خودتون میدونید شما کاری رو انجام دادید

    که خانواده نسبت به اون حساس بوده ... پس بهشون حق بدید ...

    این روابط تا وقتی رسمی نشده نباید ازشون انتظار معجزه داشته باشید ...

    و هیچ خانواده ای بد فرزنادنشو نمیخواد و راحتی و سربلندی شما برای اونا ملاک عمله ...

    به همین خاطر بهتره در این مورد رابطه رو کات کنید چون با این اختلاف سطح خانواده اگر قبول هم بکنن

    شما در زندگی آینده از حمایتشون بی بهره خواهید بود که این برای یک ازدواج سم به حساب میاد

    واقع بینانه اوضاع رو ببینید و کارو برای خودتون و ایشون و خانواده خودتون سخت نکنید
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  3. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7919
    نوشته ها
    175
    تشکـر
    128
    تشکر شده 112 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نگرانی های خانواده و ارتباطات دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط telecom نمایش پست ها
    با سلام
    دختری 27 ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد میباشم و درخانواده ای نسبتا خشک مذهب زندگی میکنم، مدت 3 سال است که با پسری که اکنون 29 سال دارد آشنا شده ام ، از ابتدا قرار بر ازدواج بود و من بدلیل مخالفتم با این روابط اجازه ی دیدار یا ارتباط تلفنی را نمیدادم . اما بامرور زمان ارتباط هایمان بیشترشد و هرچندماه یکبار همدیگر را خیلی کوتاه میدیدیم ، اما ارتباط تلفنی کار هر روزمان شده بود و دیگر نمیتوانستیم از همدیگر بیخبر باشیم ، در طول مدت این 3 سال ، من بسیار تحت حمایت های ایشان بودم و به مشوق و امید من به زندگی درطول دوران تحصیل تبدیل شده بود تا جایی که رتبه یک کارشناسی ارشد در رشته خود شدم، چندین بار قصد اقدام برای خواستگاری داشت که من باتوجه به شرایطی که داشت و باتوجه به شناختی که از خانواده ام داشتم قبول نمیکردم ، بدلیل اینکه ایشان کار رسمی نداشتند که یکی از ملاک های مهم برای خانواده ام محسوب می شد ، دوسال پس از رابطه ، خانواده ام به موضوع پی بردند و جهنمی برایم ساختند که یکسال است دارم درون آن میسوزم ، پس از اینکه خانواده ام فهمیدند ، ایشان با خانواده ام صحبت کردند و توضیح دادند که به من علاقه دارند و خانواده اش با خانواده ام صحبت کرد و اجازه ی خواستگاری خواستند که بعد از تحقیقات پدرم پی برد که پدرش چندین سال پیش ورشکسته شده است واین خانواده را در شان خانواده ما ندانست و اجازه خواستگاری نداد ، از آن پس من درخانه زندانی شده و اجازه رفتن به هیچ جا را ندارم، با اینکه از اتاقم بیرون نمیروم و خودم را حبس کرده ام ، مرا راحت نمیگذراند و مادرم به بهانه های مختلف به دعوا و گاهی کتک کاری دست میزند ، تمام تلاشم این است که بتوانم پایان نامه ام را به اتمام برسانم ااما با وجود تنش های عصبی بسیار برایم سخت شده است ، البته ایشان همچنان سعی میکنند به من روحیه بدهند که اگر ایشان نبودند واقعا نمیتوانستم ، همواره مرا به آرامش دعوت میکند و از من میخواهد تا زمانی که انتظارات خانواده ام را برآورده کند با آنها کنار بیایم ، اما من واقعا دیگر تحمل این زندگی برایم سخت شده است ، بعد ازیکسال هیچ چیز تغییر نکرده است ، و شرایط زندگی من درخانه وحشتناک است بطوری که انگیزه ام را برای ادامه زندگی از دست داده ام ... ترجیح میدهم تمام شود تا اینکه اینگونه ادامه پیداکند ، شما امیدی در ادامه این زندگی میبینید ؟
    سلام دوست عزيز اينطور از گفته هاي شما مشخصه كه آدم با پشتكار و محكمي هستين اول از هر چيز قدر خودتونو بدونين و زندگي استقامت مي خواد كه شما دارين در راه هدفتون محكم باشين به شرط اينكه اون هدف هدف درستي باشه

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نگرانی های خانواده و ارتباطات دختر و پسر

    ایشالا که خانواده ها با خیلی چیزا که واقعا هم منطقیه ولی اونا غیر منطقی میبیننش یه روزی کنار بیان.
    بله که تو زندگیتون امید هست.
    امید داشته باشین و از خدا بخواین هر چه زوزتر درهای گشایش رو بروتون باز کنه برین سر خونه زندگیتون

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8852
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت خانواده با ازدواج

    من بارها به جدایی فکر کرده ام ، اما تحت هیچ شرایطی نمیتوانم ، ما باتمام وجودمان به هم علاقه مند هستیم و دلیل تحمل من در این یکسال وجود ایشان بوده است ، نگاه خانواده ام و رفتارشان درطول این یکسال بهتر که نشده ، بدتر هم شده ، من تحمل ادامه ی چننین زندگی را ندارم ، حتی اگر حمایتشان را نداشته باشم شرایطم بهتر از امروزم خواهد بود . در این مدت هیچکس به احساسات من ذره ای توجه نکرده و حتی از من میخواستند تا به ازدواجی اجباری بافردی با ایده آل های خودشان تن بدهم ، پس از این همه عذاب به هیچ عنوان از هدفم کوتاه نخواهم آمد و حاضر نخواهم شد با مردی زندگی کنم که انتخاب آنها باشد .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد