سلام.
من و همسرم توی دانشگاه با هم آشنا شدیم و بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردیم. من یه دختر خیلی ساده بودم که لباسهام ساده بودن و تیپم معمولا اسپرت بود. اصلا هم اهل آرایش نبودم. اتفاقا همسرم هم تیپ ساده و سنگینی داشت. بعد از اینکه با ایشون ازدواج کردم فهمیدم از خونواده خیلی تجملاتی و ظاهربینی هستند که فوق العاده به ظاهر اهمیت میدن تا حدی که حتی لباس روز عروسی من رو هم اجازه ندادن خودم انتخاب کنم (چون معتقد بودن خیلی سادس) و وادارم کردن یک لباس خیلی مجلل و خیلیییی گرون قیمت که کلی با شخصیت من فاصله داشت بپوشم. همسرم هم که نظر خانوادش خیلی واسش اهمیت داشت مدام ازم میخواست اونطوری لباس بپوشم که اونها دوست داشتن و اوایل ازدواجم سر این قضیه اختلاف داشتیم. اینقدر که روی نگاه های اونها حساس شده بودم. هر موقع که بهشون سلام میکردم به جای اینکه توی چشمام نگاه کنن سر تا پای من رو برانداز می کردن و از حالت نگاهشون می فهمیدم که الان باز می خوان یه ایرادی به لباسم بگیرن! این ایرادات رو هم مستقیما بهم نمیگفتن بلکه از طریق همسرم بهم انتقال میدادن که این باعث شده بود با همسرم هم اختلاف پیدا کنم.
گذشت و گدشت و اعتماد به نفسم رو نسبت به سلیقه و تیپم از دست دادم و تصمیم گرفتم بر خلاف میل باطنی و شخصیت واقعیم همونطور باشم که اونها می خوان و لباسهایی رو بپوشم که اونها واسم میپسندند. هیچ وقت تنها به خرید نرفتم و همسرمو با خودم میبردم یا مادر شوهر یا خواهر شوهرم رو تا دیگه اونطور بهم نگاه نشه. خوب چند سالی به این روال گذشت و رابطم با همسرم خوب شد و به نظر همه چیز حل شده بود. تا اینکه چند روز پیش خواهرم یک مانتوی ساده و به نظر خودم خیلی زیبا واسم دوخت و بعد از مدت طولانی طبق سلیقه خودم لباس پوشیدم.
به محض اینکه همسرم من رو دید اون نگاه سر تا پای آشنا رو بهم انداخت و گفت نمیخوای یه چیز دیگه بپوشی... خیلی از این حرفش بدم اومد و خیلی بهم برخورد با هم جرو بحث کردیم و اون هم درد دلش باز شد که تو هیچ به ظاهرت اهمیت نمیدی و من دوست دارم یه کم بیشتر به خودت برسی و... . انگار یک زخم قدیمی دوباره سرباز زد و الان چند روزه باهاش قهرم و هر چه عذرخواهی می کنه نمی تونم ببخشمش. اینگار نمی تونم دوستش داشته باشم با وجودی که به جز این مورد سر هیچ موضوع دیگه ای باهاش اختلاف ندارم و دوستش داشتم...
لطفا راهنماییم کنید