نوشته اصلی توسط
الی یوسف نژاد
دنبال یکی میگردم یه راه حل بزاره پیش پام دیگه نمیدونم چکار کنم مادر بزرگ همسرم 88 سالشه و با ما زندگی میکنه خیلی از پا افتاده اما خودش پیریشو قبول نداره و از طرفی احساس میکنه همه ولش کردن و هیچکس دوستش نداره آخه هیشکی از فامیل خودش زنده نیست و بقیه که خوب مشکلات خودشون رو دارن البته ایشون هم چند تا اخلاق غیر قابل تحمل داره که باعث شده اونائی که می اومدن مهمون میبردنشون عقب بکشن شدیدا نگران هر چیزی میشن یعنی هر چیزیا و تا آدمو عصبانی و کفری نکنه ول کن نیست و دیگه اینکه دائما نق میزنه باور کنین از صبح که برا صبحونه پا میشیم دائما بگه شب نخوابیدم تا صبح بیدار بودم هی رفتم دستشوئی اینجام درد میکنه وووووو دیگه کل حرفاشو حفظم خسته شدم اما کیه اینو بفهمه همسرم میگه اشکال نداره خودش یه ساعت نمیتونه تحمل کنه اما منو درک نمیکنه هر صبح تاشب نمیدونم ودم برم روانشناس اونو ببرم یکی یه پیشنهادی بده