sAlAm
لیلی هستم...عضو جدید این اَنجُمَن ...
چندوقتی میشه دچار مشکلاتی هستم... شاید 1 هفته بعد از شروع مدارس... یه دختر تو کلاسمون هست اسمش حانا .. من بدون اینکه بخام و کاملا ناخاسته بهش یه حس صمیمیت و شاید نیاز دارم...حسم چیزای بد نیست اما خیـــــلـی غیر عادی بهش وابسته ام و دوسش دارم ... گذشتش خیلی شبیه خودمه..سختی زیاد کشیده هنوزم بعضی سختی ها ومشکلات خانوادگی ترکش نکرده.. شخصیت حانا زیاد شبیه من نیست-اما من حاضرم برای کمک بهش هرکاری انجام بدم نسبت بهش مهربونیم 2 برابره درست مثل یه خواهر...الآن که 4شنبه شده واومدم خونه تا شنبه که نمیبینمش همش انگار یه چیزی گم کردم احساس بی حوصلگی وافسردگی میکنم...من در کل شاید دختر تقریبا تنهایی باشم و به تنهاییم عادت دارم و اکثرا مشکل عمده ای باهاش ندارم هرچند که سخته...سختی های زندگی روی حانا تاثیر گذاشته و شاید کمی سنگدل شده..یا نه بهتر بگم.. وابسته نمیشه...اما همیشه خوبِ اطرافیانشو میخاد...به اطرافیانش اهمیت میده...حانا دختر یک رنگ وخاکیه...
چند روزی هم میشه که شدیدا احساس نا امیدی و بی انگیزگی میکنم اللخصوص نسبت به درس خوندنم... گاهی عصرها انقدر بی حوصله میشم که درسای فردارو نمیخونم و میرم میخابم...
بنظرتون این حسای عجیبِ من ربطی به دوست داشتن حانا داره؟ایا لازمه از حانا فاصله بگیرم؟(درضمن اون بامن درحد یه دوست عادی برخورد میکنه گاهی هم باهام دردودل میکنه هم میزیمه اما صمیمیتش با من بیشتر از بقیه نیست-با اکثر بچه های کلاس رابطش خوبه شاید درحد رابطش بامن -راستی حانا اینا وقتی مادربزرگش فوت بشه میرن تهران حالا1ماه دیگه یا 10 سال دیگه نمیدونم)
چیکارکنم انگیزم بالابره برای درس خوندن ؟ امتحانام شروع شده
این حس بی حوصلگی وپوچی چیه که رهام نمیکنه ؟ وحتی خودمم نمیدونم از چی وکجا نشات میگیره....
کمک میخوام.......دعاتون میکنم