نوشته اصلی توسط
نجما
سلام. با اینکه چهار ماه بیشتر ازدواج نکردم ولی خیلی زود از خانواده شوهرم خسته شدم. باهاشون هستم ولی ته دلم هیچ لذتی نمی برم . از اولین روزهای عقد به خودم گفتم اینا دیگه خانوادم هستن و سعی کردم باهاشون رابطه عاطفی بر قرار کنم ولی کم کم با رفتارهایی که ازشون دیدم عقب کشیدم. جلوی من ریز ریز تو گوش حرف زدن و قتی میرسیدم حرفا قطع میشد ... باز گفتم من غریبه هستم این واکنش عادی هست ولی الان بعد چهار سال با اونا بودن چیزی عوض نشد. کم کم شکایت های جور وا جور ... با اینکه اصلا نمی دونستن من برا جهازم چیا خریدم مدام تو جمع سفارش میدادن که ما برا دخترامون سنگ تموم گذاشتیم برا داداشمون بهترین باید باشه .... برا کادو سر سفر این قدر طلا بخر و اینا رو بخر و خلاصه سفارش پشت سر هم..... ااگه منم از خواسته هام برا عروسیم می گفتم فوری میگفتن هرچی پس انداز کنی به نفع خودته و داداشمون گناه داره با اینکه خواسته های من کمتر از اونا بود....به خاطر بحث ای که شد اصلا جشن عروسیم برام قشنگ نبود .... وقتی جهازم رو اوردم دهنشون باز موند اصلا توقع نداشتن این جوری باشه سه برابر اون چیزی بود که خواهر شوهرم برد . هیچی از وسایل خونه کم نداشتم حتی نکردن یه تشکر گنن هنوز هم دست بردار نیستن میگن برا پاگشا بابات چی داد ؟ چی اورده تو حجلت؟ خیلی مسرن که منو تماما مث خودشون کنن؟ دوست دارن هر روز بیرون باشن گرچه من شرایطش رو ندارم با تدریس تو دانشگاه و خوندن برا دکترا وقتشو ندارم ولی هیچ درکی نیست اخر هم سر من شکسته میشه که به خاطر نجما نیومدیم . کم کم دارم کم میارم. چکار باید بکنم؟