نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: داستان هایی از نماز

788
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    داستان هایی از نماز

    داستان زیر داستان اولین نماز دكتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه كانزاس است.
    وی كه در خانواده ای پروتستان در آمریكا به دنیا آمده در ۱۸ سالگی بی خدا می شود. وی از طریق یكی از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه كرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.

    دكترجفری لانگ:روزی كه مسلمان شدم امام مسجد كتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد.
    ولی چیزی كه برایم عجیب بود، نگرانی دانشجویان مسلمانی بود كه همراه من بودند. همه به شدت اصرار می كردند كه: راحت باش! به خودت فشار نیاور! بهتر است فعلا آرام آرام پیش بروی...
    پیش خودم گفتم: آیا نماز این قدر سخت است؟
    ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش كردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع كنم.
    آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور كم اتاق حركت های نماز را با خودم مرور می كردم و توی ذهنم تكرار می كردم. همینطور آیات قرآنی كه باید می خواندم و همچنین دعاها و اذكار واجب نماز را...
    از آنجایی كه چیزهایی كه باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می كردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم.
    آن كتابچه را ساعت ها مطالعه كردم، تا آنكه احساس كردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم.
    نزدیك نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم...
    در دستشویی آن كتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز كردم.
    دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی كه برای اولین بار دستور پخت یك غذا را انجام می دهد!
    وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی كه آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چكید. چون در آن كتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشك نكند...
    وسط اتاق به سمتی كه به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم كه مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو كردم. درست ایستادم و نفس عمیقی كشیدم. بعد دستم را در حالی كه باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اكبر" گفتم.
    امیدوار بودم كسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز كمی احساس انفعال می كردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی كه ممكن است كسی من را زیر نظر دارد غلبه كنم.
    ناگهان یادم آمد كه پرده ها را نكشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر كسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فكر خواهد كرد!
    نماز را ترك كردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم كسی آنجا نیست. وقتی دیدم كسی بیرون نیست احساس آرامش كردم. پرده ها را كشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم...
    یك بار دیگر رو به سوی قبله كردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اكبر.
    با صدای خیلی پایینی كه شاید شنیده هم نمی شد، سوره ی فاتحه ر ا آرام و به سختی و با لكنت خواندم و پس از آن سوره ی كوتاهی را به عربی خواندم ولی فكر نمی كنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم!!
    پس از آن باز با صدایی پایین تكبیر گفتم و به ركوع رفتم به طوری كه پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم.
    احساس خجالت كردم چون تا آن روز برای كسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم كه تنها هستم.
    در همین حال كه در ركوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تكرار كردم. پس از آن ایستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده، ربنا ولك الحمد
    حس كردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تكبیر گفتم دوباره احساس استرس به من دست داد چون وقت سجده رسیده بود.
    در حالی كه داشتم به محل سجده نگاه می كردم، سر جایم خشكم زد... جایی كه باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این كار را بكنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین كوچك كنم... به مانند بنده ای كه در برابر سرورش كوچك می شود...
    احساس كردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.
    بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور كردم كه دارند من را در حالتی كه در برابر آنها تبدیل به یك احمق شده ام، نگاه می كنند. تصور كردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد.
    انگار صدای آنها را می شنیدم كه می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسكو عقلش را ازش گرفته اند!
    شروع كردم به دعا: خواهش می كنم، خواهش می كنم كمكم كن...
    نفس عمیقی كشیدم و خودم را مجبور كردم كه پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم... سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم... ذهنم را از همه ی افكار خالی كردم و گفتم سبحان ربی الأعلی :...
    الله اكبر
    این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت كند.
    الله اكبر
    ... و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی كه نفس هایم به زمین برخورد می كرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تكرار می كردم. مصمم بود كه این كار را به هر قیمتی كه شده انجام بدهم.
    الله اكبر
    ... برای ركعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم كه باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینكه در آخرین سجده در آرامش تقریبا كاملی به سر می بردم.
    سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.
    در حالی كه در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی كه طی كردم فكر كردم... خجالت كشیدم كه چرا برای انجام یك نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.
    در حالی كه سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تكبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دور
    آمده ام... هنوز راهی طولانی مانده كه باید طی كنم.
    و در آن لحظه احساسی پیدا كردم كه قبلا تجربه نكرده بودم و برای همین وصف آن با كلمات غیر ممكن است.
    موجی من را در بر گرفت كه هیچگونه نمی توانم وصفش كنم جز اینكه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس كردم كه از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.
    چونان موجی بود عظیم كه در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست كه داشتم می لرزیدم، جز اینكه این حس چیزی بیشتر از یك احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت.
    گو اینكه « رحمت » به شكلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ كرد.
    سپس بدون اینكه سببش را بدانم گریه كردم. اشك ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می كردم كه نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد.
    این گریه نه برای احساس گناه نبود... گر چه این گریه نیز شایسته من بود... و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوشحالی... مثل این بود كه سدی بزرگ در درونم شكسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد.
    در حالی كه این ها را می نویسم از خودم می پرسم كه آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلكه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.۳
    مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی كه بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم.
    وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود كه آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فكر كردم این تجربه عجیب تر از آن است كه بتوانم برای كسی بازگو كنم.
    اما مهمترین چیزی كه آن لحظه فهمیدم این بود كه من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.
    قبل از اینكه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:
    خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم كه به تو كفر بورزم، قبل از آن مرا بكش! مرا از این زندگی راحت كن.. خیلی سخت است كه با این همه عیب و نقص زندگی كنم، اما حتی یك روز هم نخواهم توانست با انكار تو زنده بمانم

  2. 3 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    سردار شهید خضرايی، در یكی از خاطراتش از شهید چراغچی می‌گوید: شب قبل از عملیات بدر برای كنترل و چك نهایی آبراه‌ها به خط دفاعی دشمن نزدیك شده بودیم. در راه بازگشت، قایق ما واژگون شد و هر سه نفر داخل آب افتادیم. هركدام به شكلی تلاش می‌كردیم تا قایق را به حالت اول برگردانیم. خیلی زود آب قایق را خالی كردیم و دوباره سوار شدیم. خیسی و خستگی بی‌تابمان كرده بود. راه بازگشت هم طولانی بود. در بین راه دیدم آقا ولی آرام‌آرام ذكر می‌گوید، خوب دقت كردم، متوجه شدم كه دارد نماز شب می‌خواند.

    امام باقر(ع) فرمودند: «ما مِن قَطرَه احَبَّ الی الله عَزَّوَجَلَّ مِن قَطرَه دُمُوعٍ فی سََوَادِ اللَّیلِ مَخَافَه مِنَ الله لا یُرادُ بِها غَیرُهُ. هیچ قطره‌ای در نزد خداوند عزوجل دوست‌داشتنی‌تر و محبوب‌تر از قطره اشك‌هایی كه در تاریكی شب و از خوف خدا با اخلاص كامل ریخته می‌شود، نیست.» (جهاد با نفس، ص137)

  4. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    نقل شده است كه روزى ((سید هاشم )) امام جماعت مسجد ((سردوزك )) بعد از نماز به منبر رفت . در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز، فرمود:

    روزى پدرم مى خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم . ناگاه مردى با هیاءت روستایى وارد شد، از صفوف جماعت عبور كرد تا به صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت . مؤ منین از اینكه یك نفر روستایى رفت و در صف اوّل ایستاد، ناراحت شدند، اما او اعتنایى نكرد. در ركعت دوم در حال قنوت ، قصد فرادا كرد و نمازش را به تنهایى به اتمام رساند و همانجا نشست و مشغول خوردن نان شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به رفتار ناپسند او حمله و اعتراض كردند ولى او به كسى پاسخ نمى داد.

    پدرم فرمود: چه خبر است ؟ به او گفتند: مردى روستایى و جاهل به مساءله ، به صف اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا كرد و آنگاه وسط نماز، قصد فرادا كرد و هم اكنون نشسته و نان مى خورد.

    پدرم به آن شخص گفت : چرا چنین كردى ؟

    او در پاسخ گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم ؟

    پدرم گفت : در حضور همه بگو.

    گفت : من وارد این مسجد شدم به امید اینكه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم ، اما وقتى اقتدا كردم ، دیدم شما در وسط حمد، از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید كه من پیر شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام لذا به الاغى نیاز دارم ، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خرى را انتخاب كردید و در ركعت دوم در خیال تدارك خوراك و تعیین جاى او بودید. بدین سبب من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم ، لذا نماز خود را فرادا تمام كردم . این را بگفت و برفت .

    پدرم بر سر خود زد و ناله كرد و گفت : این مرد بزرگى است ، او را نزد من بیاورید، با او كار دارم ، مردم رفتند كه او را بیاورند اما او ناپدید گردید و دیگر دیده نشد.

  6. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    حجت‌الاسلام والمسلمین محمد مسعودی از استادان رجال و علوم حدیث حوزه علمیه قم درباره یكی دیگر از اقدامات مهم علامه امینی می‌گوید: علامه امینی(ره) احوالات عجیبی داشت. ما شنیده‌ایم كه امیرالمومنین علی علیه‌السلام در هر شب هزار ركعت نماز می‌خواندند. این مسئله مورد نقد برخی مخالفین قرار گرفت كه مگر در یك شب، انسان چقدر می‌تواند نماز بخواند كه هزار ركعت شود؟!

    وی ادامه داد: در احوالات علامه امینی است كه ایشان در سفری كه به مشهد مقدس داشت، در حرم امام رضا علیه‌السلام شب‌ها هزار ركعت نماز می‌خواند تا ثابت كند چنین امری محال نیست.

  8. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    سال تحصيلي 76-75، سومين سال خدمتم بود كه در روستاي «شورگشت» بخش تحت جلگه نيشابور به عنوان مدير مدرسه خدمت مي كردم. سال قبل در همان مدرسه، معلم كلاس دوم بودم و سال بعد كه مدير مدرسه شدم، رابطه ام با كلاس سومي ها- كه شاگردان سال قبل خودم بودند- خيلي صميمي تر و راحت تر بود.
    آن سال با همكاري معاون پرورشي، براي تشويق كودكان به نماز خواندن با بچه هاي سال سوم قرار گذاشته بوديم كه هركس به طور مرتب در نماز ظهرو عصر مدرسه شركت كند، از معاون مدرسه كارتي با عنوان «كارت بهشت» دريافت كند و در پايان هرماه، يك نفر به عنوان «دختر نمونه بهشتي» معرفي شود و اسم او بر مقوايي، روي يكي از ديوارهاي سالن مدرسه (به دليل نداشتن نمازخانه) نوشته شود.
    اواخر دي ماه، مريم، شاگرد كلاس سوم، بعداز يك هفته غيبت، به علت بيماري و درحالي كه به شدت گريه مي كرد با مادرش به دفتر مدرسه آمدند. بعداز جويا شدن از حال مريم، علت گريه او را از مادرش پرسيدم.
    مادر مريم كه مي خنديد، گفت: «از مريم سؤال كنيد.»
    پرسيدم: «دخترم، چرا گريه مي كني؟»
    مريم درحالي كه از شدت گريه به هق هق افتاده بود، گفت: «خانم، اين دفعه نوبت من بود كه بهشتي شوم، اين دفعه من مي خواستم به بهشت بروم.»
    من كه از حرف هاي مريم جاخورده بودم، متوجه منظورش شدم و به طرف او رفتم. او را بغل كردم و از او خواستم كه گريه نكند. برايش توضيح دادم كه هركس نماز بخواند و با ديگران مهربان باشد، بهشتي است.
    از آن روز به بعد تصميم گرفتيم كه به جاي دختر بهشتي، دخترهاي بهشتي بنويسيم و اسم تمام كساني را كه در نماز به طور مرتب شركت مي كنند، بر روي مقوا بياورم
    بي بي زهرا حسيني، نيشابور.

  10. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10456
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    31
    تشکر شده 55 بار در 21 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    فاطمه خانم داستانایی گذاشتی حرررررف نداشت ممنوووون
    امضای ایشان
    بـــــــی تو میـــــــــرفتم

    تنــــــــها،تنــــــــــ ـها

    وصبوری مـــــــــــــــــرا

    کوه تحسین میکــــــــرد

  12. 2 کاربران زیر از tahira-pasha بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    نقل قول نوشته اصلی توسط tahira-pasha نمایش پست ها
    فاطمه خانم داستانایی گذاشتی حرررررف نداشت ممنوووون
    فدات عزیزم

  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستان هایی از نماز

    [replacer_a]

    امير المؤمنين علی(ع) مي فرمايند:زماني كه ميت را داخل در قبر مي كنند خداوند دو ملك به سراغ او مي فرستد.
    به گزارش شب اول قبر چه سئوالاتی می پرسند؟ + پاسخ ها ، امير المؤمنين مي فرمايند :زماني كه ميت را داخل در قبر مي كنند خداوند دو ملك به سراغ او مي فرستد.(اسم آنها منكر و نكير است )اول چيزي كه از آن سؤال مي كنند از پروردگارش است ، سپس ازپيامبر و بعد از آن از امام و ولي او سوال خواهند نمود .

    پس از آنكه ميت را در قبر گذاشتند و با خاك رويش را پوشاندند باذن الهي دو فرشته از جانب خدا ، به صورت هولناك و وحشت انگيز وارد قبر مي شود. آن دو فرشته به فرموده امير المؤمن : موي بدنشان آنقدر بلند است كه روي زمين كشيده مي شود و با انياب خود زمين را مي شكافند ، صدائي دارند چون رعد قاصف ، ديدگاني چون برق خاطف ، برقي كه چشم را مي زند ، ميت را مورد سوال قرار مي دهند .لحظات هولناك ، وحشتناك ، سخت و كمر شكن براي ميت آغاز مي شود . سعادتمند كسي است كه در دنيا مؤمن بوده و با انجام اعمال نيك توشه و آذوقه براي آخرت مهيا كرده باشد . اولين سوال قبر درباره پروردگار بي همتاست خواهد بود‌:

    پروردگارت چيست ؟ اگر ميت مؤمن باشد و از بندگان خاص خدا در جواب كلمه طبية

    ( لا اله الا الله ) به زبانش جاري خواهد شد و اگر مؤمن نباشد زبانش بند خواهد آمد و پس از آن دچار عذاب الهي خواهد شد .

    دومين سؤال دربارة رسول خدا (ص) پرسيده مي شود : پيغمبرت كيست ؟ سبك بال آن كسي است كه در پاسخ بگويد :(اشهد ان محمداً رسول الله ) .

    سومين سوال از ولي و امام هر كس خواهد بود . چه كسي را پيشوا و امام و رهبر خويش قرار دادي ؟‌سعادتمند كسي آن كسي است كه بگويد اشهد ان امير المؤمنين علياً ولي الله ؛ اگر ميت توانست به اين سوالات پاسخ صحيح بگويد ،قبر او تا آنجا كه چشمش كار كند گشاده خواهد شد و دري از درهاي بهشت را برويش باز مي كنند و به وي مي گويند :

    با ديدة روشن و با خرسندي خاطر بخواب آن طور كه جوان نورس و آسوده خاطر مي خوابد و اين دعاي خير همان است كه خداي تعالي درباره اش فرمود : (بهشتيان آن روز بهترين جايگاه و زيباترين خوابگاه را دارند )

    البته پاسخ به سوالات خيلي سخت خواهد بود و دشمن بزرگ انسان يعني شيطان هم در قبر هم بيكار نخواهد نشست و انسان را آنجا هم رها نكرده و همواره سعي در گمراهي و انحراف خواهد نمود ، كسي كه در دنيا مطيع شيطان بوده زبانش بند خواهد آمد و به اين سوالات نخواهد توانست پاسخ بگويد يعني (اگر ميت دشمن پروردگارش باشد ، فرشته اي بصورت زشت ترين صورت و جامه و بدترين چيز نزدش مي آيد و به وي مي گويد :

    بشارت باد تو را به ضيافتي از حميم دوزخ ، جايگاه آتشي افروخته و او نيز شوينده خود را مي شناسد و حايل خود را سوگند مي دهد كه مرا به طرف قبر مبر و چون داخل قبرش مي كنند ، دوفرشته ممتحن نزدش مي آيند و كفنش را از بدنش انداخته ، مي پرسند :پرورگار تو و پيغمبرت كيست ؟ و چه ديني داري ؟

    مي گويد : نمي دانم .

    مي گويند :هرگز نداني و هدايت نشوي پس او را با گرزي آنچنان ني زنند كه تمامي جنبنده هايي كه خدا آفريده ، به غير از جن و انس همه از آن ضربت تكان مي خورند .

    آنگاه دري از درهاي جهنم برويش باز نموده ، به او مي گويند :
    بخواب با بدترين حال ، آنگاه قبرش را آن قدر تنگ مي شو كه بر اندامش مي چسبد ، آنطور كه نوك نيزه به غلافش بطوريكه دماغش يعني مغز سرش از بين ناخن ها و گوشتش بيرون آيد و خداوند مار و عقرب زمين و حشرات آن را بر او مسلط مي كند تا نيشش بزنند و او بدين حال خواهد بود ، تا خداوند از قبرش مبعوث كند ، در اين مدت آنقدر در فشار است كه دائماً آرزو مي كند كاش مي شد كه قيامت قيام كند .

    پس طبق همین روایات میتوان سوالات را در 13 ردیف دسته بندی کرد...

    از خدا، از پیامبر، از دین، از کتاب، از امام، از عُمر، از اموال، از دوستان، از قبله، از نماز، از زکات، از حج، از روزه.

    پاسخ این سؤالات چیست؟

    خدا

    پاسخ: سؤال سختی هست! خدای من همان خدایی است که خدایی جز او نیست. همان خدای رحمان و رحیم. همان خدایی که من را خلق کرد و به من روزی داد و مرا تنها نگذاشت.

    پیامبر

    پاسخ: حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله

    دین

    پاسخ: دین مبین اسلام

    کتاب

    پاسخ: قرآن کریم

    امام

    پاسخ: امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام؛ به همراه یازده تن از فرزندان پاک ایشان علیهم السلام.

    عُمر (عُمرمان را در چه راهی فانی کرده‌ایم؟)

    پاسخ: حدود 18 سال درس خواندم. مدرک گرفتم. رفتم سرکار برای کسب روزی حلال. عبادت خدا هم انجام دادم. به مردم خدمت کردم. با اهل خانواده خوش اخلاق بودم. جای شما خالی به زیارت معصومین علیهم السلام رفتم. به فقیران تا جایی که توان داشتم کمک کردم.

    اموال (اموالمان را در چه راهی خرج کرده‌ایم؟)

    پاسخ: هزینه های زندگی را پرداخت کردم تا خانواده‌ام راحت‌تر زندگی کنند. پول مدرسه بچه‌ام را دادم. برایش عروسی گرفتم. (به صورت مجاز) بخشی از پولم رو صرف تهیه مسکن کردم و یک عمر به صاحب خانه اجاره دادم!

    دوستان (با چه کسانی دوست بوده‌ایم؟)


    پاسخ: با آدم‌های خوبی دوست بودم. اهل نماز و روزه و خمس بودند.

    قبله


    پاسخ: کعبه

    نماز

    پاسخ: از همان اول سن تکلیف، نمازهایم را خوانده‌ام. گاهی قضا شدند و گاهی یادم رفت. اما این اواخر سعی کردم قضای آن‌ها را بخوانم.

    زکات

    پاسخ: پرداخت کرده‌ام

    از حج

    پاسخ: مستطیع بودم و رفتم. (یا مستطیع نبودم و نرفتم با اینکه خیلی دوست داشتم بروم)

    روزه

    پاسخ: از همان روز اول، همه‌ی روزه‌هایم را گرفتم

    *سؤالات فوق به سه دسته تقسیم می‌شوند:

    1ـ سؤالات اعتقادی: خدا، پیامبر، دین، کتاب، امام، قبله

    2ـ سؤالاتی که مرتبط با اعمال هستند؛ این سؤالات خودشان دو دسته هستند:

    الف) اعمال ثابت و روزانه یک مسلمان:

    نماز، زکات، حج، روزه

    ب) اعمالی که مرتبط با روش زندگی ما هستند:

    دوستان، اموال، عُمر

    شاید بتوان گفت که با یک زندگی عادی و بدون مشقت، 10 سؤال از سؤالات فوق را بتوانیم به راحتی پاسخ دهیم. (دسته اول و دوم)

    به نظر میرسد دسته سوم سؤالات هستند که افرادی مثل من، در پاسخ دادن به آن با مشکل مواجه هستند. مخصوصاً سؤالی که در مورد «عُمر» پرسیده می‌شود.

  15. 2 کاربران زیر از ابوغفار بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. روش هایی برای کنترل کلسترول
    توسط Artin در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-25-2014, 12:12 AM
  2. مواد غذایی ضد استرس
    توسط Artin در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-13-2014, 12:55 PM
  3. داستان هایی باور نکردنی از عالم کما
    توسط Star.Sz در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-07-2014, 04:20 PM
  4. روشهایی برای کمک به کاهش استرس در دوران بارداری
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-15-2013, 12:06 AM
  5. تأثیر غذاهای دریایی بر سلامت استخوان و دندان
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-13-2013, 01:27 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد