نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: دل نگرانم

804
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7360
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy دل نگرانم

    سلام.من یساله با دختری دوستم و خانواده ی من و اون میدونن . خانواده من کاری ندارن ولی اونا حساسن و این اذیتمون میکنه.گوشیشو ازش گرفتن(مگه بچس)
    الان فقط شبی یساعت اونم با تلفن خونشون که میاره تو اتاقش وصل میکنه یواشکی حرف میزنیم.اما همینم همش استرس چون ابجی 8 سالش تو اتاقه ....بچه ها هم که دهن لق....همین امشب ابجیش یدفه بیدار شد و گف با کی حرف میزنی اینم طوری نشون داد که داشته خواب میدیده و بعد ابجیش خابید.الان اون استرس داره که ابجیم فردا میگه که ابجیش باکسی شب حرف میزده..من گفتم بچس وسط شب بیدار شده باز بخوابه یادش میره...ولی جفتمون نگرانیم....دوستیمون هم واسه ازدواجه ولی خب داریم اذیت میشیم....چیکار کنم که اینقد استرس نداشته باشم و نیمه ی خالی لیوانو نبینم؟!!!!!میترسم ابجیش ب بقیه بگه و همین یکم رابطمونم قط بشه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10456
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    31
    تشکر شده 55 بار در 21 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دل نگرانم

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahdi021 نمایش پست ها
    سلام.من یساله با دختری دوستم و خانواده ی من و اون میدونن . خانواده من کاری ندارن ولی اونا حساسن و این اذیتمون میکنه.گوشیشو ازش گرفتن(مگه بچس)
    الان فقط شبی یساعت اونم با تلفن خونشون که میاره تو اتاقش وصل میکنه یواشکی حرف میزنیم.اما همینم همش استرس چون ابجی 8 سالش تو اتاقه ....بچه ها هم که دهن لق....همین امشب ابجیش یدفه بیدار شد و گف با کی حرف میزنی اینم طوری نشون داد که داشته خواب میدیده و بعد ابجیش خابید.الان اون استرس داره که ابجیم فردا میگه که ابجیش باکسی شب حرف میزده..من گفتم بچس وسط شب بیدار شده باز بخوابه یادش میره...ولی جفتمون نگرانیم....دوستیمون هم واسه ازدواجه ولی خب داریم اذیت میشیم....چیکار کنم که اینقد استرس نداشته باشم و نیمه ی خالی لیوانو نبینم؟!!!!!میترسم ابجیش ب بقیه بگه و همین یکم رابطمونم قط بشه
    شما چند سالتونه؟؟؟

    من اگر تو این موقعیت بودم و عاشق کسی میشدم که خانواده حساسی داشت و شرایط براش سخت میشد از طرف اونا ،سعی میکردم اعتماده خانوادشو بدست بیارم

    اینکار خیلی سخته ولی بخاطر عشقم اینکارو میکردم
    امضای ایشان
    بـــــــی تو میـــــــــرفتم

    تنــــــــها،تنــــــــــ ـها

    وصبوری مـــــــــــــــــرا

    کوه تحسین میکــــــــرد

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10779
    نوشته ها
    186
    تشکـر
    314
    تشکر شده 360 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دل نگرانم

    به نظر من بهتره حق به خونوادش،بدید.

    درسته که قصدتون ازدواجه ولی فعلا فقط دوست هستید.

    یه سیب تا بخواد بیوفته رو زمین هزار دور میزنه.

    به نظر من اون بچه به همه هم نگه به پدر مادرش می گه.

    نمیتونید با خوانوادتون صحبت کنید یه حلقه نامزدی ببرید. رابطه رو رسمی کنید تابعد...

    اینجور خیالتونم راحت تره.

    (موفق باشید)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد