نمایش نتایج: از 1 به 23 از 23

موضوع: اختلاف نظر با خانواده

5164
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    اختلاف نظر با خانواده

    راااستش من خیلی با مامااانم تفاااهم نظر نداااارم
    مااا خیلی سااال پیش مادر و پدرم از هم جدا شدن و الان 4 سالی میشه از پدرم خبر ندارم
    و مادرم وکیله تمام بار زندگی رو به دوش می کشه انتظار داره در مقابل زحمتی که میکشه من و برادرم که یک سال ازم بزرگتره
    بهترین باااشیم
    برادرم بهترینه راستش تو آزمون های قلمچی هم همش رتبه های برتره
    ولی من نه ( نمره هااام رو هموون 17 18 می چرخه
    شاید خیلی بد نباااشه ولی واسه مادر من خیلی بده خیلی
    من متولد 79 ام فروردین 79 خیلی روحیاتم حساسه خیلی زود داغون میشم خیلی گریه میکنم دختر حساسیم
    انقدر شکنندم که حد نداره فقط یکی باهام تند برخورد کنه سریع گریم میگیره ((
    مشکلاتم بچگانه نیست باور کنین ( منو خیلی آزار میده (
    حدود 10 ماه پیش
    خیلی اتفاقی تو یه سایت با یه پسری آشنا شدم (
    خیلی عاشقش شدم خیلی (
    حسم الکی نیست اصن ( نگین ماله بلوغه (
    بعدش باهم بودیم با تمام دعوا ها و ناراحتیااامون
    فقط یه بار همو دیدیم که این باعث شد بهم وابسته تر شیم (
    اونم متولد 76
    بهمن امسال 18 سالش میشه (
    خیلی پسر خووبیه تو خانواده خووبی بزرگ شده (
    بعد مامانم با من سر چت کردن خیلی جنگ داره ( 35 سالشه مامانم ( ولی اصن درکم نمیکنه
    نمیذاره برم بیرون خونه دوستام برم چت کنم وووو (
    خستم کرده (
    چند ماه پیش یه بار که دعوامون شد و طبق معمول کلی سرم داد و بیداد کرد و سرکوفت زد
    همش کلی بهم توهین میکنه و شخصیتمو میبره زیر سوال همش منو مقایسه میکنه (
    من تبلتمو نذاشتم کنار ( لج کردم ( خسته شده بودم از حرفای تکراریش ((
    من خیلی دختر مظلومیم ( اصن اهل جواب دادن و پروگری نیستم (
    فقط همیشه گریه میکنم هیچی نمیگم (
    بعد همون موقع داشتم با دوس پسرم چت میکردم ( با اونم دعوا شد همون موقع (
    اومد مامانم تبلتمو به زور ازم بگیره ( بعد من نذاشتم از دستش کشیدم و قفلش کردم که نتونه پسوردشو باز کنه (
    اونم تبلتمو ازم گرفت (
    بماند که حالا من گشتم پیداش کردم ( و تمام چتامو پاک کردم (
    حالا بعد چند ماه میگه اگه میخوایش باید چتارو نشونم بدی ( ولی من که پاک کردم (
    از دروغ خسته شدم ( دلم میخواست باهاش راحت بودم (
    از سرکوفتاشون از تیکه ها و تلخ زبونیاشون خسته شدم خسته ((
    چیکار کنم؟(

  2. 3 کاربران زیر از golnoush بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10395
    نوشته ها
    1,018
    تشکـر
    1,130
    تشکر شده 1,749 بار در 636 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میشــه کمکـــم کنیـــن؟:(

    اگه تو مامان بودي و دخترت اينجوري ميكرد چيكار ميكردي؟

  4. کاربران زیر از خليلي بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9949
    نوشته ها
    40
    تشکـر
    63
    تشکر شده 13 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میشــه کمکـــم کنیـــن؟:(

    سلام عزیزم منم یه دختر کوچولو دارم.خودمو جای مامانت میذارن میبینم خیلی بده که باهاش صمیمی نیستی.باور کن شعار نیست ولی هیچکس مثل پدر ومادرت دوستت ندارن و برات نگران نمیشن. سعی کن یه ذره بهش مهربونی کنی.اون هم تنهاست. بعد بشین و راجع به عشقت باهاش صحبت کن.

  6. 4 کاربران زیر از نازنین1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7052
    نوشته ها
    1,135
    تشکـر
    6,692
    تشکر شده 1,280 بار در 640 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میشــه کمکـــم کنیـــن؟:(

    سلام. گلم ی چیزی بگم مادرت هیچوقت بد تورو نمیخاد خوب پس تو هم سعی نکن باهاش جنگ داش باشی سعی کن همیش بر وفق مرادش باشی اگر چیزی میگه بگو چشم اگه میگه خودتو وابستش نکن بخاطر اینکه دلت نشکنه اون همه چی تورو درک میکن هیچوقت نزار کسی بین مادرت و تو فاصله بندازه گلم درست الان با قدیما فرق داره ولی اینکه شما بخای مدام تو نت باشی از زندگی عقب میوفتی سعی کن درستو بخونی نمرت خوب باش در کنارش تو نت هم بیا .تفریحت بش نت ن اینکه همش تو نت باشی به دنیای واقعی نرسی ناراحت نشی ی وقت فقط نظرمو گفتم

  8. کاربران زیر از satare بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میشــه کمکـــم کنیـــن؟:(

    نقل قول نوشته اصلی توسط خليلي نمایش پست ها
    اگه تو مامان بودي و دخترت اينجوري ميكرد چيكار ميكردي؟
    میدونم کارم بد بوده ( ولی میشه سعی کنه کمکم کنه نه اینکه همیشه با رفتاراش یه کاری کنه ازش دور شم

  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط golnoush نمایش پست ها
    راااستش من خیلی با مامااانم تفاااهم نظر نداااارم
    مااا خیلی سااال پیش مادر و پدرم از هم جدا شدن و الان 4 سالی میشه از پدرم خبر ندارم
    و مادرم وکیله تمام بار زندگی رو به دوش می کشه انتظار داره در مقابل زحمتی که میکشه من و برادرم که یک سال ازم بزرگتره
    بهترین باااشیم
    برادرم بهترینه راستش تو آزمون های قلمچی هم همش رتبه های برتره
    ولی من نه ( نمره هااام رو هموون 17 18 می چرخه
    شاید خیلی بد نباااشه ولی واسه مادر من خیلی بده خیلی
    من متولد 79 ام فروردین 79 خیلی روحیاتم حساسه خیلی زود داغون میشم خیلی گریه میکنم دختر حساسیم
    انقدر شکنندم که حد نداره فقط یکی باهام تند برخورد کنه سریع گریم میگیره ((
    مشکلاتم بچگانه نیست باور کنین ( منو خیلی آزار میده (
    حدود 10 ماه پیش
    خیلی اتفاقی تو یه سایت با یه پسری آشنا شدم (
    خیلی عاشقش شدم خیلی (
    حسم الکی نیست اصن ( نگین ماله بلوغه (
    بعدش باهم بودیم با تمام دعوا ها و ناراحتیااامون
    فقط یه بار همو دیدیم که این باعث شد بهم وابسته تر شیم (
    اونم متولد 76
    بهمن امسال 18 سالش میشه (
    خیلی پسر خووبیه تو خانواده خووبی بزرگ شده (
    بعد مامانم با من سر چت کردن خیلی جنگ داره ( 35 سالشه مامانم ( ولی اصن درکم نمیکنه
    نمیذاره برم بیرون خونه دوستام برم چت کنم وووو (
    خستم کرده (
    چند ماه پیش یه بار که دعوامون شد و طبق معمول کلی سرم داد و بیداد کرد و سرکوفت زد
    همش کلی بهم توهین میکنه و شخصیتمو میبره زیر سوال همش منو مقایسه میکنه (
    من تبلتمو نذاشتم کنار ( لج کردم ( خسته شده بودم از حرفای تکراریش ((
    من خیلی دختر مظلومیم ( اصن اهل جواب دادن و پروگری نیستم (
    فقط همیشه گریه میکنم هیچی نمیگم (
    بعد همون موقع داشتم با دوس پسرم چت میکردم ( با اونم دعوا شد همون موقع (
    اومد مامانم تبلتمو به زور ازم بگیره ( بعد من نذاشتم از دستش کشیدم و قفلش کردم که نتونه پسوردشو باز کنه (
    اونم تبلتمو ازم گرفت (
    بماند که حالا من گشتم پیداش کردم ( و تمام چتامو پاک کردم (
    حالا بعد چند ماه میگه اگه میخوایش باید چتارو نشونم بدی ( ولی من که پاک کردم (
    از دروغ خسته شدم ( دلم میخواست باهاش راحت بودم (
    از سرکوفتاشون از تیکه ها و تلخ زبونیاشون خسته شدم خسته ((
    چیکار کنم؟(
    خب دوست عزیز همین مطالب رو که برای مینویسیو برای مادرت بنویس

    به هرحال رفتار تو طوریه که ماردت احساس میکنه باید 24 ساعته مواظبت باشه

    پس میبینی که خودت در این نوع رفتار مادرت هم مقصر هستید

    در صورتی که اگر بتونید رفتار معقول و غیربچه گانه ای داشته باشید مسلم بدونید مادر شما در این مورد دیگه باهاتون مشکلی نداره
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  11. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین1 نمایش پست ها
    سلام عزیزم منم یه دختر کوچولو دارم.خودمو جای مامانت میذارن میبینم خیلی بده که باهاش صمیمی نیستی.باور کن شعار نیست ولی هیچکس مثل پدر ومادرت دوستت ندارن و برات نگران نمیشن. سعی کن یه ذره بهش مهربونی کنی.اون هم تنهاست. بعد بشین و راجع به عشقت باهاش صحبت کن.

    باهاش صمیمی نیستم چووون حتی واسه یه گریه کردن سادم سرم داد میزنه و بهم پرخاش میکنه ازش میترسم نازنین از برخوردش (
    نمیتونم باهاش راحت باشم اصن (

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    خب دوست عزیز همین مطالب رو که برای مینویسیو برای مادرت بنویس

    به هرحال رفتار تو طوریه که ماردت احساس میکنه باید 24 ساعته مواظبت باشه

    پس میبینی که خودت در این نوع رفتار مادرت هم مقصر هستید

    در صورتی که اگر بتونید رفتار معقول و غیربچه گانه ای داشته باشید مسلم بدونید مادر شما در این مورد دیگه باهاتون مشکلی نداره

    رفتارش برام یه ترسه بزرگه ( خیلی بزرگ ( هرجور فکر میکنم نمیتونم باهاش حرف بزنم آخه

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10395
    نوشته ها
    1,018
    تشکـر
    1,130
    تشکر شده 1,749 بار در 636 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میشــه کمکـــم کنیـــن؟:(

    نقل قول نوشته اصلی توسط golnoush نمایش پست ها
    میدونم کارم بد بوده ( ولی میشه سعی کنه کمکم کنه نه اینکه همیشه با رفتاراش یه کاری کنه ازش دور شم
    حق با شماست ولي شما به موضوعات ديگه كم توجهي كه البته اقتضاي سنته.خوب و بدش نميكنم.ايده آل هاي فكريه شما در همين سن بايد اينجوري باشه.ولي با جمع كردن صحبت همه دوستان بايد بدوني نوع رفتارت مناسب نيست.مادر شما حق داره ك اينگونه عكس العمل داره.شايد كار ايشون مناسب نباشه ولي كار شمانيز مناسب نيست.مادرت فقط نگرانته و در مقابل پنهان كارت عكس العمل نشون ميده .باهاش بيشتر دوست باش.هيچكس بيشتر از بفكرت نيست حتي ما و پدرت و بقيه....

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10456
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    31
    تشکر شده 55 بار در 21 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط golnoush نمایش پست ها
    راااستش من خیلی با مامااانم تفاااهم نظر نداااارم
    مااا خیلی سااال پیش مادر و پدرم از هم جدا شدن و الان 4 سالی میشه از پدرم خبر ندارم
    و مادرم وکیله تمام بار زندگی رو به دوش می کشه انتظار داره در مقابل زحمتی که میکشه من و برادرم که یک سال ازم بزرگتره
    بهترین باااشیم
    برادرم بهترینه راستش تو آزمون های قلمچی هم همش رتبه های برتره
    ولی من نه ( نمره هااام رو هموون 17 18 می چرخه
    شاید خیلی بد نباااشه ولی واسه مادر من خیلی بده خیلی
    من متولد 79 ام فروردین 79 خیلی روحیاتم حساسه خیلی زود داغون میشم خیلی گریه میکنم دختر حساسیم
    انقدر شکنندم که حد نداره فقط یکی باهام تند برخورد کنه سریع گریم میگیره ((
    مشکلاتم بچگانه نیست باور کنین ( منو خیلی آزار میده (
    حدود 10 ماه پیش
    خیلی اتفاقی تو یه سایت با یه پسری آشنا شدم (
    خیلی عاشقش شدم خیلی (
    حسم الکی نیست اصن ( نگین ماله بلوغه (
    بعدش باهم بودیم با تمام دعوا ها و ناراحتیااامون
    فقط یه بار همو دیدیم که این باعث شد بهم وابسته تر شیم (
    اونم متولد 76
    بهمن امسال 18 سالش میشه (
    خیلی پسر خووبیه تو خانواده خووبی بزرگ شده (
    بعد مامانم با من سر چت کردن خیلی جنگ داره ( 35 سالشه مامانم ( ولی اصن درکم نمیکنه
    نمیذاره برم بیرون خونه دوستام برم چت کنم وووو (
    خستم کرده (
    چند ماه پیش یه بار که دعوامون شد و طبق معمول کلی سرم داد و بیداد کرد و سرکوفت زد
    همش کلی بهم توهین میکنه و شخصیتمو میبره زیر سوال همش منو مقایسه میکنه (
    من تبلتمو نذاشتم کنار ( لج کردم ( خسته شده بودم از حرفای تکراریش ((
    من خیلی دختر مظلومیم ( اصن اهل جواب دادن و پروگری نیستم (
    فقط همیشه گریه میکنم هیچی نمیگم (
    بعد همون موقع داشتم با دوس پسرم چت میکردم ( با اونم دعوا شد همون موقع (
    اومد مامانم تبلتمو به زور ازم بگیره ( بعد من نذاشتم از دستش کشیدم و قفلش کردم که نتونه پسوردشو باز کنه (
    اونم تبلتمو ازم گرفت (
    بماند که حالا من گشتم پیداش کردم ( و تمام چتامو پاک کردم (
    حالا بعد چند ماه میگه اگه میخوایش باید چتارو نشونم بدی ( ولی من که پاک کردم (
    از دروغ خسته شدم ( دلم میخواست باهاش راحت بودم (
    از سرکوفتاشون از تیکه ها و تلخ زبونیاشون خسته شدم خسته ((
    چیکار کنم؟(
    شک ندارم دختر خییییییلی خوبی هستی
    جای لج کردن به مادرت ثابت کن راجع بهت اشتباه میکنه
    مادرت بیشتر از همه آدمای دنیا به فکرته پس یه مدت باب میل اون باش،مطمئن باش بیشتر بهت توجه میکنه

    به دوستت دارمای پسرای غریبه اهمیت نده و دل پاکتو درگیرشون نکن

    تو هنوز سنی نداری و عاشق شدنت تو این سن درست نیست
    به فکر چندسال بعدت باش عزیزم
    حتما یه روزی مادر میشی و اون موقست که میفهمی کارای مادرت فقط واسه دور نگه داشتنت از آدمایی بوده که آینده و زندگیتو هدف گرفتن

    دوست خوبم بیشتر مراقب خودت و دلت باش
    امضای ایشان
    بـــــــی تو میـــــــــرفتم

    تنــــــــها،تنــــــــــ ـها

    وصبوری مـــــــــــــــــرا

    کوه تحسین میکــــــــرد

  16. 3 کاربران زیر از tahira-pasha بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    ولی من اوننو دوسش دام
    اونم دوسم داره
    بدون هم اصن نمیتونیم
    در توانم نیست اصن
    مامانم بهم بی اعتماد تر از این حرفاست
    سر چیزای الکی اعتمادشو از دست داد
    چه برسه بخواد بفهمه واقعا چی تو دلمه و مشکلم چیه
    و منو میکشه ((((
    واقعا میکشه ((((

  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10456
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    31
    تشکر شده 55 بار در 21 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط golnoush نمایش پست ها
    ولی من اوننو دوسش دام
    اونم دوسم داره
    بدون هم اصن نمیتونیم
    در توانم نیست اصن
    مامانم بهم بی اعتماد تر از این حرفاست
    سر چیزای الکی اعتمادشو از دست داد
    چه برسه بخواد بفهمه واقعا چی تو دلمه و مشکلم چیه
    و منو میکشه ((((
    واقعا میکشه ((((
    عزیرم میدونم تو دل مهربونت چی میگذره
    ولی اینو بدون که هر عشقی که با چت شروع شد پایان خوشی نداشت
    وقتی عاقلتر شدی اینو میفهمی
    مادرت با توجه به سنش میدونه اینجور چیزا چقدر برای دختر گلش مضره و واسه همسن میخواد دورت کنه
    اون تورو بخاطر عشقی که داری نمیکشه
    بلکه بابت اینکه با پسری رابطه داشتی حتی در حد چت واکنش نشون میده
    تو سنت کمه وگرنه میشد از اون پسر بخوای با خانوادش بیاد پیش مادرت و اونوقت میفهمیدی که علاقش بهت چقدره
    من تجربه کردم یه عشق بی سرانجامو و بخاطرش خانوادمو خیلی آزار دادم و حالا وااااقعا پشیمونم
    از عاشق شدنم نه ولی از اینکه یه طرفه تلاش کردم پشیمونم و همین عشق داره زندگیه آیندمو خراب میکنه
    هیچی نشد نداره گلنوش جان،قبل اینکه بیشتر وابسته شی بکش کنار چون ممکنه روزای سختیو داشته باشی
    امضای ایشان
    بـــــــی تو میـــــــــرفتم

    تنــــــــها،تنــــــــــ ـها

    وصبوری مـــــــــــــــــرا

    کوه تحسین میکــــــــرد

  19. کاربران زیر از tahira-pasha بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    حق با شماست باید حتما روووش فکر کنم (
    بازم ممنون حرفاتون خیلی کمکم کرد و آرومم کرد
    شاید دلم بخواد بعد یه مدت که این مشکلات حل شد راجب حسمم باهاش حرف بزنم
    عیب که نیست عادیه
    بازم خیلی ممنون
    مامانم خیلی مظلوم و حیوونیه واااقعا من دوسش دارم ولی خب ازش زیاد ناراحت میشم
    دعا کنین همه چی درست شه ممنون دوستان بازم

  21. 2 کاربران زیر از golnoush بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9885
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    166
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    شک نکن که میتونی دختر خوب! مهربونیتو نشونش بده. آدما تشنه ی محبت ان. حتی اگه خیلی سن داشته باشن

  23. 2 کاربران زیر از anicka بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11149
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    عزیزم من وقتی همسن تو بودم همین ترس هارو داشتم
    وی بهترین راه حل اینه بری بهش همه چی راست بگی. بهتره از روابط پنهونی دوستات و عواقب بدشون بگی و بگی که دوست داری با مامانت راحت باشی تا مامانت و تو احساس امنیت کنید و بتونید راحت باهم حرف بزنید.
    مطمئن باش از دعوا خبری نیس و مامانت خیلی مهربون به حرف های دخترش گوش میده اون دوست داره بگی تا راهنماییت کنه
    چون از تنها بودن تو می ترسه اگه بحث دعوا بود هیچ وقت نمیگفت بده بخونمشون
    پس صادقانه بگو و به راهنماییاش صادقانه گوش کن مطمئن باش مادر ها مهربون ترین فرشته های روی زمینن

  25. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط golnoush نمایش پست ها
    راااستش من خیلی با مامااانم تفاااهم نظر نداااارم
    مااا خیلی سااال پیش مادر و پدرم از هم جدا شدن و الان 4 سالی میشه از پدرم خبر ندارم
    و مادرم وکیله تمام بار زندگی رو به دوش می کشه انتظار داره در مقابل زحمتی که میکشه من و برادرم که یک سال ازم بزرگتره
    بهترین باااشیم
    برادرم بهترینه راستش تو آزمون های قلمچی هم همش رتبه های برتره
    ولی من نه ( نمره هااام رو هموون 17 18 می چرخه
    شاید خیلی بد نباااشه ولی واسه مادر من خیلی بده خیلی
    من متولد 79 ام فروردین 79 خیلی روحیاتم حساسه خیلی زود داغون میشم خیلی گریه میکنم دختر حساسیم
    انقدر شکنندم که حد نداره فقط یکی باهام تند برخورد کنه سریع گریم میگیره ((
    مشکلاتم بچگانه نیست باور کنین ( منو خیلی آزار میده (
    حدود 10 ماه پیش
    خیلی اتفاقی تو یه سایت با یه پسری آشنا شدم (
    خیلی عاشقش شدم خیلی (
    حسم الکی نیست اصن ( نگین ماله بلوغه (
    بعدش باهم بودیم با تمام دعوا ها و ناراحتیااامون
    فقط یه بار همو دیدیم که این باعث شد بهم وابسته تر شیم (
    اونم متولد 76
    بهمن امسال 18 سالش میشه (
    خیلی پسر خووبیه تو خانواده خووبی بزرگ شده (
    بعد مامانم با من سر چت کردن خیلی جنگ داره ( 35 سالشه مامانم ( ولی اصن درکم نمیکنه
    نمیذاره برم بیرون خونه دوستام برم چت کنم وووو (
    خستم کرده (
    چند ماه پیش یه بار که دعوامون شد و طبق معمول کلی سرم داد و بیداد کرد و سرکوفت زد
    همش کلی بهم توهین میکنه و شخصیتمو میبره زیر سوال همش منو مقایسه میکنه (
    من تبلتمو نذاشتم کنار ( لج کردم ( خسته شده بودم از حرفای تکراریش ((
    من خیلی دختر مظلومیم ( اصن اهل جواب دادن و پروگری نیستم (
    فقط همیشه گریه میکنم هیچی نمیگم (
    بعد همون موقع داشتم با دوس پسرم چت میکردم ( با اونم دعوا شد همون موقع (
    اومد مامانم تبلتمو به زور ازم بگیره ( بعد من نذاشتم از دستش کشیدم و قفلش کردم که نتونه پسوردشو باز کنه (
    اونم تبلتمو ازم گرفت (
    بماند که حالا من گشتم پیداش کردم ( و تمام چتامو پاک کردم (
    حالا بعد چند ماه میگه اگه میخوایش باید چتارو نشونم بدی ( ولی من که پاک کردم (
    از دروغ خسته شدم ( دلم میخواست باهاش راحت بودم (
    از سرکوفتاشون از تیکه ها و تلخ زبونیاشون خسته شدم خسته ((
    چیکار کنم؟(
    سلام

    ببین دختر خوب, متاسفم از انچه که خواندم درسته که توی سنین بدی پدر و مادر از هم جدا شدن و ضربه سختی خوردی و الان نیز 4 ساله که از پدر خبری نداری ولی خوب نباید مادر رو مقصر بدونی و چه بسا

    اگر با هم بودند در اثر دعوا و مشاجره و.... بیشتر آسیب میدیدی. البته ای کاش جور دیگری بود ولی حقیقت حقیقته و برای گذشته نیز نمیشه کاری کرد.

    دختر بسیار باهوشی هستی و خودت نیز متوجه شدی که بار زندگی بر روی دوش مادرته پس خوب قبول کن که خسته میشه و کمی استانه تحملش میاد پایین که خوب اگر شما و داداش توی مسائل خانه

    کمکش کنید حتما کمی بهتر میشه. خیلی بهتره که عشق و علاقه و خواسته های خودت رو برای مادرت بیان کنی البته با لحنی زیبا و جذاب درخور یک دختر عاقل و باهوش 14 ساله درسخون و اگر نمیتوانی

    مستقیما صحبت کنی از خاله و یا مادر بزرگ و..... استفاده کن البته صد در صد یک مشاور خانم(روانشناس) که عالیه.

    خودت رو بابرادر مقایسه نکن وسعی کن فقط بهترین خودت باشی حالا هر نمره ای که میگیری و نتیجه تلاش خودت باشه همین

    دختر گلم رابطه با این آقا پسر عشق نیست عزیزم یک رابطه از سر تنهایی و بدون پدر و ناشی از هورمونها و بلوغه. البته رابطه داشتن غلط نیست ولی خوب چند مورد رو حتما باید رعایت کنی

    اینجا ایرانه پس.......

    حفظ حرمت مادر

    اصلا دل نبندی و فقط به صورت یک دوستی بهش نگاه کنی

    به هیچ وجه و به هیچ وجه وارد مسائل جنسی نشی فقط برای اینکه شناختی از جنس مخالف داشته باشی


    آرزوی بهترینها رو برات دارم


    د.ک.ت.ر.ا ر.و.ا.ن.ش.ن.ا.س

  26. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11002
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    49
    تشکر شده 42 بار در 20 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    از نظر من :
    خب رفتار تو عادیه . رفتار مادرتونم عادیه .
    تو حساسی ، این باعث میشه مشکلاتو بزرگ تر از حد معمول ببینی . و البته من از یه وکیل بیشتر از این انتظار داشتم .
    با وضع موجود بهترین راه اینه کاملا نرم وارد صحبت بشی .
    من با [replacer_a]موافقم . با یه نامه شروع کن . حتما حستو درک میکنه
    اون مادرته .

    موفق و پیروز باشی ... در پناه خالق نیلوفرها ... ایام به کام
    امضای ایشان
    خدا اینجاست ، در همین حوالی

    خدا در رنگ آمیزی نقاشیت پیداست !!!
    خدا در متن توست ...

    ¸.◦°˚ К∂мЯ∂η ˚°◦.¸


  28. کاربران زیر از kamran بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    سلام
    نظری ندارم
    فقط قدرمادرتو بدون
    چون مادر تو سر تبلت داشتن باهات میجنگه
    مادر من سر زندگی کردن باهام میجنگه
    قدرش و بدون همین
    بدرورد
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  30. 2 کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10731
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    سلام دوست عزیز .خیلی خوش حالیم که ما را برای مشاره انتخاب کردید.در مورد موضوعی که فرمودید باید چند نکته رو توجه کنید.
    1.به مادرتون اعتماد کنید باور کنید هیچ مادری بد فرزندش را نمی خواهد .به مادرتون حق بدید که نگران آینده دختر یدونش باشه انشاالله بعدا که خودتون مادر خواهید شد ، متوجه می شوید .در این قبیل موضوع ها بهترین کار این است که خانواده هارا در جریان بگذارید و مادر شما در این موضوع بهترین کمک می تونه برای شما باشه.
    2.با توجه به سنتون که تقریبا در دوره ی نوجوانی باید آشنایی های لازم را با بحران های این دوره داشته باشید .که یکی از مهترین مشکلات این دوره تصمیم های احساسی است ، اگر در این دوره مراقب نباشید ممکن است تصمیم هایی بگیرد که در آینده پشیمان شوید، ممکن است فردی که در این زمان با معیار های خود انتخاب می کنید در آینده با معیار های شما مطابق نباشد چون در این دوره معیار ها خیلی محکم نیست و معیار ها تقریبا در جوانی پایدار می شوند لذا من به شما توصیه می کنم که از هر تصمیم شتاب زده ای خود داری کنید و بدانید که خانواده بهترین همراه و بهترین کمک برای شما خواهد بود.امید وارم که همیشه در زندگی تان موفق و پیروز باشید.

  32. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11123
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    سلام عزیز این مشکل توفقط نیس خیلیا اینطورین مامان منم اینجوری بوددانشگاه که رفتم بهترشدمیدونی چون توزندگیش شکست خورده میخادشماهاروخوشبخت ببینه فکرمیکنه راهش اینه که اون میخادچون بااین تفکربزرگ شده مامانا همشون خوبن اماشایدطرزرفتاربانسل جدیدوبلدنباشن بهش پیشنهادبده باهم بریدپیش مشاورازطرفیم بقول معروف چندتاپیرهن ازتوبیشترپاره کرده مردارو مشناسه جامعه رومیشناسه ادم وقتی عاشق میشه چشاش کورمیشه هرکی هرچی میگه انگارکرمیشه ادم نمیفهمه یابدش میادایناتجربیات شخصی منه که خیلی برام تلخه کاش به حرف بزرگترام گوش میدادم کاش اونامحیط خونه روارام وپرمحبت میکردن کاش بلدبودن چطربابچه هاشون صمیمی بشن

  33. کاربران زیر از فاطیما25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  34. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11134
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    5
    تشکر شده 15 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    سلام دوست من!مادر و پدر انتظاراتی از بچه ها دارند و این رو بعضیاشون نمی فهمن که بچه ها هم از اون ها انتظاراتی دارند.اما با توجه به شرایطی که گفتی_جدایی پدر و مادرت و این که بار مسئولیت روی دوش مادرت هست_باید درکش کنی.اون که این همه برای تو زحمت می کشه تو هم باید جواب گوی زحماتش باشی و تنها با این که انتظاراتی که از تو داره رو اونهاییش که در توانت هست را انجام بدی.تنها این باعث میشه خودتو بهش ثابت کنی تا نگرانت نباشه و به قول خودت سرکوفت بهت نزنه.من خودم به عنوان یک فرزند هیچ وقت انتظارات پدر و مادرم رو نمی بینم و فقط به چیز هایی که ازشون میخوام و انتظار دارم فکر میکنم.شما هم بهتره خیلی قشنگ به مادرت و بدون ترس بشینی صحبت کنی و بهش بگی نیازهات و انتظاراتی که از اون داری....این رو بدون بهترین دوست مادرته...پس دریابش

  35. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11174
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    دوستااااان خیلی خیلی ممنون از راهنمااااییتون
    چند روز دیگه با دخترخالم که یه دختر30 ساله است و عقلش کامله صحبت میکنم در مورد تمام این موضوعات
    البته سر قضیه مادرم تا حدودی حق رو به من میده تو زمینه اینکه لحن و رفتار مامانم باهام زیاد درست نیست و چه بسا می تونه
    با یه رفتار مهربانانه و دوستانه باهام رفتار کنه
    مثلا وقتی گریه میکنم شاید خیلی راحت تر باشه که بیاد کنارم بشینه و دلیلو ازم جویاشه تا اینکه بیاد سرم داد بزنه و همه چیزو بشکنه
    فقط به خاطر یه گریه ساده
    اما بازم درکل حقو به مامانم میده
    حق دارم مامانم خودمم بهش حق میدم
    میدونم همه چیز به خاطر اینه که نگرانمه و داره زحمت میکشه و انتظار خیلی چیزا رو داره
    و یکیشم اینه که تو خونه کار کنم چیزی که من سخت پیش میاد بهش تن بدم
    ولی با این حال کاری نمیشه کررررد
    ولی اگه خیلی مشکلاتم تو حرف زدن با دخترخالم حل شد که هیچی
    اما اگه نشد دیگه من میمونم و مامانم
    درمووورد دوستیم
    راستش خیلی ناراحت میشم از این جووور جمله ها :« مال بلوغه ، زود از بین میره ، عشق نیست ووو خیلی چیزای دیگه
    همیشه همه بهم میگن به نفعمه بهم بزنم
    ولی هیچ کس حاضر نیست بیاد سعی کنه کمکم کنه این رابطه ای که دارمو نگهش دارم خیلی درست
    چون اگه واقعا حسمون الکی بود بعد این همه بالا پایین زندگیامون بعد 1 سال بالاخره باید خسته میشیدیم یا تموم میشد
    درحااالی که روز به روز میزان و شدت حسمون بیشتر میشه
    واقعا تو بین این همه نظری که بهم دادین نیاز به یه نظررر امیدوااار کننده داشتم
    آررره شاید معیارها و ملاک ها و انتظاراتمون تو سال های آینده تغییر کنه اما وقتی داشتیم دوست میشدیم
    خودمون اینو میدونستیم و خودمونو متعهد میدونیم حالا که شده و دوست شدیم حق نداریم نامردی کنیم
    درجواب دوستی که گفته بود چند سال دیگه بهش بگم بیاد با خانوادش تازه میزان دوست داشتنشو بفهمم
    باید بگم که الان تمام خانواده ی اون میدونن که با منه
    میگم که تو خانواده خوبی بزرگ شده و معمولا هیچ چیزو از هم مخفی نمیکنن سعی میکنن به جای محدود کردن هم دیگه
    سعی کنن به هم کمک کنن
    پس میدونم ترسی از گفتن به خانواده اش نداره
    نمیدونم واقعا
    ولی واقعا ممنون خیلی حرفاتون کمکم کرد

  36. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11106
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    سلام عزیزم
    من یه دخترتقریبا همسن تو ام با شرایط حدودا مث تو.فک میکنم بتونم بهت کمک کنم.من تقریبا این روزارو گذروندم
    این آدرس میلمه دوس داشتی بهم میل بزن
    celestial.sense@ymail.com

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد