من
خواستگاری داشتم که فکر می کردم دوستم نداره به همین دلیل باهاش قطع رابطه کردم با این که بهش علاقه داشتم
اون آقا هم پذیرفت ولی عکس العمل هایش چیز هایی نبودند که انتظار داشتم
اول پذیرفت بعد دلیل و بهانه آورد که من در اشتباهم بعد ول کن نبود همین طور هی ابراز
عشق می کرد و من خیلی به سردی رفتار می کردم باهاش حتی خطم را هم عوض کردم و حالا خیلی وقت است خبری ازش ندارم
چند وقت پیش کسی که این آقا را به من معرفی کرده بود آمد خانه مان و کلی راجع به نقطه ضعف های این آقا ( البته غیر مستقیم ) صحبت کرد و ( خانواده ام هم خندیدند و گفتند منظورش به همان بود ) بگذریم،،کلا صحبت هایش پیرامون این بود که رد کن خواستگاری چنین شخصی را
من اول حتی خوشحال شدم فکر کردم که شاید این آقا بالاخره کار هایش درست شده و دارد می آید ایران و این خانم هم به خاطر این که اگر بعدا مشکلی پیش آمد گردن او نیفتد آمده و دارد این حرف ها را می زند
چند روز بعد این خانم در واقع خواستگار جدیدی معرفی کرد که من اول جدی نگرفتم گفتم به قول مامانم به زور که مرا با خودشان نمی برند بگذار بیایند این یکی چون از طرف همان شخص است شاید به گوش آن آقای اولی هم رسید و زود تر آمد ایران
آمدند خوب بودند و پسندیدند
حالا انگار یک هو به خودم آمده باشم فکر های جدیدی آمده اند توی سرم
از یک طرف مانده ام به فکر خواستگار جدید و این که نکند به خاطر آن آقای اولی همه فرصت های خوبم را از دست بدهم ( اگر نه بگویم،،خودم همیشه به همه توصیه می کنم اگر دلشان جایی گیر است بی خیال بشوند یک مدتی عشق و ازدواج را ولی خودم حالا.. ) از یک طرف هم دلم مانده پیش خواستگار قبلی.همه اش فکر می کنم باید بهش خبر بدهم اما اگر او هم با کسی آشنا شده باشد و از من دست کشیده باشد و آن خانم از اول هم به همین خاطر شخص جدیدی را معرفی کرده باشد..؟؟اما اگر این طور بود پس چرا همه اش را به من وا می گذاشت می گفت دقت کن در انتخابت و ..خوب یک هو می گفت طرف ازدواج کرده،،نه؟؟یعنی نخواسته دل مرا بشکند؟؟نکند او به فکر من است و خانم معرف چون فکر می کند مناسب نیست و من را بدبخت می کند ( به هر حال نظرش است دیگر ) دست به کار شده و شخص دیگری را معرفی کرده؟؟حتی اگر آن آقا هم به کلی بی خیال من شده باشد دوست دارم مطمئن باشم از این قضیه تا بتوانم به راحتی به نفر جدید فکر کنم،،خوبیش این است که با این که خواستگار جدیدم هم خیلی خوب است می دانم باید با کسی ازدواج کنم که علیرغم همه بدی هایش بهش علاقه دارم.دوست دارم بهش بگویم این بار دیگر جدی است،،چه می گویی؟؟همیشه از این می ترسیدم و فکر می کردم چه زشت است چه حرف زشتی است این دعا دعا می کردم کسی نباشد که حتی قابل مقایسه با او باشد و به راحتی نه بگویم..قبلا وقتی با این آقا رابطه داشتم یک بار یک خواستگار دیگر را دیدم و بعد رابطه مان بد شد..فکر می کردم خدا بدش آمده و..این ها افکاری هستند که راحتم نمی گذارند بگویید چه کنم
چند روز دیگر تولدش هست به بهانه تبریک سر صحبت را باز کنم یا نه..؟؟نگویید از کسی بپرس این ها را حتی به مامانم هم نمی توانم بگویم خجالت می کشم کمک کنید،،می دانم باید به خودش بگویم بالاخره یک جوری ولی می ترسم کلاسم پایین بیاید یا این که بد بشود پیش خانم معرف و..کمک
انگار نه انگار که دختر بزرگی هستم نمی دانم چه کنم می خواهم کاری کنم که خانمانه و در خور شانم باشد
لطفا نقل قول نکنید می خواهم پاک کنم
مرسی