نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: مادری که باعث خجالت پسرش بود!

804
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10395
    نوشته ها
    1,018
    تشکـر
    1,130
    تشکر شده 1,749 بار در 636 پست
    میزان امتیاز
    11

    مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    قدر داشته هامونو بدونيم...
    اين داستان يكي از عميق ترين داستانهايي هست ك تاحالا خوندم.اميدوارم براي همه تا آخر عمرشون در حد داستان باشه...



    مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.

    یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره.خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه ؟
    به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اون جا دور شدم.
    روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره!فقط دلم می خواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا می کرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور می شد…روز بعد بهش گفتم اگه واقعا می خوای منو شاد و خوشحال کنی ،چرا نمی میری ؟
    اون هیچ جوابی نداد….
    حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم، فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.دلم می خواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی…
    از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم، خوشحال بودم.تا این که یه روز مادرم اومد به دیدن من.اون سال ها منو ندیده بود و همین طور نوه ها شو.وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر؟!
    سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا!!
    اون به آرامی جواب داد : ” اوه ، خیلی معذرت می خوام. مثل این که آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد.
    یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه.
    ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
    بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی …
    همسایه ها گفتن که اون مرده.ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم.اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن.
    ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا.ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم.وقتی داشتی بزرگ می شدی از این که دائم باعث خجالت تو شدم، خیلی متاسفم.آخه می دونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی ،تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی.به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ می شی با یک چشم!بنابراین چشم خودم رو دادم به تو!برای من اقتخار بود که پسرم می تونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو به طور کامل ببینه.
    با همه عشق و علاقه من به تو…

  2. 13 کاربران زیر از خليلي بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7052
    نوشته ها
    1,135
    تشکـر
    6,692
    تشکر شده 1,280 بار در 640 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    اشکم در اومد برای همه ی مادرهای دنیا ارزو میکنم همیشه خوشحال باشن ........ منم ارزوم همه ی دنیامو بدم تا فقط ی لحظه ببینمش چطور حاضر شد با مادرش همچینکاری کنه

  4. 2 کاربران زیر از satare بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9227
    نوشته ها
    357
    تشکـر
    164
    تشکر شده 577 بار در 219 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    مرسی قشنگ بود
    امضای ایشان
    لعنت به من ..چه ساده دل سپردم
    لعنت به من...اگر واسش میمردم
    دست منو گرفت و بعد ولم کرد
    لعنت به اون کسی که عاشقم کرد

    یکی بگه که ماه من کی بوده...مسبب گناه من کی بوده
    سهم من از نگاه تو همین بود ...عشق تو بد ترین قسمت بهترین بود
    تو دل باروون منو عاشقم کرد..بین زمین و آسمون ولم کرد
    یکی بگه چه جوری شد که این شد...سهم تو آسمنون و من زمین شد

  6. 2 کاربران زیر از elham70 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    خیلی قشنگ بود

  8. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10876
    نوشته ها
    105
    تشکـر
    45
    تشکر شده 76 بار در 47 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    خیلی خوب بود ممنون

  10. کاربران زیر از fariba.m بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9333
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    داستان جالبی بود و البته احساسی خیلی خوشم اومد بازم از این مدل داستانا بزارید ممنون 😢😢

  12. کاربران زیر از hamid_8 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6348
    نوشته ها
    47
    تشکـر
    10
    تشکر شده 18 بار در 16 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادری که باعث خجالت پسرش بود!

    راستش من خوشم نیومد .. چطور یک شخص میکنه اینکارو بکنه ..
    حتی این موضوع را در خیال یا تخیل خودش بیاره . یا حتی این داستان رو بنویسه .. واقعا خجالت داره.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عدم استقلال مالی پسر
    توسط mozhgan.eb در انجمن مسائل مالی
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 01-26-2015, 01:48 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد