با سلامبه عنوان یه نفر که همیشه سعی میکنه از منطق پیروی کنه و کاراش سنجیده باشه تو یه مخمصه افتادم، عشق حوس گونه نمیشه بهش گفت یه دوست داشتن عاقلانه س شاید.
دوهفته پیش بود که خیل ناگهانی و بدون هیچ دلیلی که یادم بیاد این حس بهم دست داد و فهمیدم تا الان هر دختری که توی زندگیم بوده و باهاش رابطه داشتم متاثر از این حس بوده، انگار که از گذشته تو وجودم بوده و تازه خودشو نشون داده و چقدر حس زیبائیه، فقط مشکل اینجاس کسی که بهش این حس و دارم دختر خالمه.
دو هفته پیش بود که فهمیدم همه فاکتورهای انتخابم برای رابطه یه الگوی ناقص بودن از دختر خالم و فهمیدم این حس از خیلی قبل توی ذهن من بوده ولی منطقم اجازه آشکار شدن بهش نمیداده.
فهمیدم توی این همه سال ناخودآگاهم داشته منو گول میزده، که از هر بهونه ای استفاده کنم برای دیدنش، برای کمک کردن بهش،برای پشتیبانی کردن ازش جوری که همیشه حس میکردم الهام خوده خواهر نداشتمه و حاضر بودم هر کاری براش بکنم.
ولی دو هفته پیش فهمیدم الهام عشق زندگی منه نه خواهر نداشتم.
تو این همه سال اونم فهمیده که چقدر هواشو داشتم ولی اونم مثه دوهفته پیش من فکر میکنه جای خواهرو برام پر میکنه.
الان باید چه کنم؟؟ این دختر تو بهترین دانشگاه های ایران درس خونده و برای زندگیش کلی نقشه داره که یکی مثه من که یه لیسانس معمولی از یه دانشگاه معمولی داره نمیتونه اونو به آرزوهاش برسونه. میدونم شاید بدون من شانس یه زندگی بهتر و داشته باشه ولی اگه کسی پیدا نشه که اونو به آرزوهاش برسونه چی. شاید منم گزینه بدی نباشم. اینا سوالایئیه که ذهن منو مشغول کرده و دوس دارم از خودش بپرسم و اون اتخاب کنه ولی نمیدونم کار درست چیه؟
آیا بهش حس واقعیم و بگم یا با خودم به گور ببرم، از این میترسم بعد از شنیدن حرفام حس کنه تا الان فریب خورده مثه حسی که خودم به خودم دارم.
به نظرتون باید چه کنم؟