نظرسنجی: حق با چه کسى ست؟

نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: مشکلات با خانواده بعد از ازدواج

1467
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12050
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 12 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکلات با خانواده بعد از ازدواج

    سلام.من دخترى هستم که در دوران مجردى با خانواده بالاخص پدرم مشکلات فراوانى داشتم.يعنى با اينکه من تمم حرفهايشان را گوش ميدادم باز منو تحقير ميکردن ودر کل آدم عصبى هستند وخيلى نيش وکنايه ميزنن.
    بعد از 2سال عقد بودن وکشمکشهايى که هميشه در دوران عقد بر سر رفت وآمد من به خانه همسرم بود بالاخره شب عروسى من فرا رسيد.شب عروسى که پدرم مثل هميشه موقع بيرون آمدن ازخانه با مشاجره با يکى از اعضاى خانواده همراه هست به عروسى آمدند و آنجا هم مقدارى مشکلات براى خانواده همسرم که خيلى محترم هستند ايجاد کردند وآخر مجلس به دليل ىک مشکل که ميشد بى سروصدا حلش کرد دعوا به پا کردند

    بعد از آن شب من خيلى کم به خانواده سر زدم چون همسرم نمى آمد و راهمان دور بود.تا اينکه بعد ازيکبتر پيشقدم شدن همسرم باهم به آنجا رفتيم اما صحبتى رد وبدل نشد.پدر همسرم بشدت دلخور بودند وبه اجبار وبا واسطه وبا همراهى چند ريش سفيد بعد از 5 ماه پدرم به خانه پدر همسرم آمدند ودر آنجا نيز جز يک کنايه حرفى نزدند و بقيه صحبت کردند و در آخر تنها با پدر همسرم روبوسى کردند.حالا که از همسرم درخواست دارم به منزل پدرم برويم آن کنايه را بهانه ميکند و مىگويد هنوز دلگير است.پدرم در زمان عقد هم همسرم را بارها تحقير کرده.امروز پدرم با من تماس گرفته وميگويند اگر شوهرت نميذاره خودت بيا والا ممکنه نفرينت کنم.وحتما هم ميخواهد من چندروز بمانم.از ان طرف شوهرم به من اين اجازه را نميدهد که چمد روز بمانم.من اين وسط گير کرده ام ونه پدرم اشتباهاتش را قبول ميکند ونه همسرم کوتاه مي آيد.من ديگر طاقت اين رفتارها را ندارم.علاوه بر اينکه ما در طبقه بالاى منزل پدرشوهرم زندگى ميکنيم وبا اينکه آنها خيلى مهربانند اما من ديگر تاب خجالت جلوى آنها را ندارم.زيراکه آنها براى من سنگ تمام گذاشتند و با خانواده ام خيلى خوب برخورد کردند .حتى همان اوايل يکبار براى شام وگرم شدن رابطه ها دعوتشان کردند اما خانواده من هرگز اين کار را نکردند.بيشتر به خاطر نظر پدرم که به قول خودش انزوا زده و خجالتى ست اما خوب سر صحبت دارد وخوب نيش ميزند
    ديگر نميدانم چه کنم.لطفا راهنماييم کنيد
    ویرایش توسط mahtisa : 02-07-2015 در ساعت 01:14 PM

  2. کاربران زیر از mahtisa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکلات با خانواده بعد از ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahtisa نمایش پست ها
    سلام.من دخترى هستم که در دوران مجردى با خانواده بالاخص پدرم مشکلات فراوانى داشتم.يعنى با اينکه من تمم حرفهايشان را گوش ميدادم باز منو تحقير ميکردن ودر کل آدم عصبى هستند وخيلى نيش وکنايه ميزنن.
    بعد از 2سال عقد بودن وکشمکشهايى که هميشه در دوران عقد بر سر رفت وآمد من به خانه همسرم بود بالاخره شب عروسى من فرا رسيد.شب عروسى که پدرم مثل هميشه موقع بيرون آمدن ازخانه با مشاجره با يکى از اعضاى خانواده همراه هست به عروسى آمدند و آنجا هم مقدارى مشکلات براى خانواده همسرم که خيلى محترم هستند ايجاد کردند وآخر مجلس به دليل ىک مشکل که ميشد بى سروصدا حلش کرد دعوا به پا کردند

    بعد از آن شب من خيلى کم به خانواده سر زدم چون همسرم نمى آمد و راهمان دور بود.تا اينکه بعد ازيکبتر پيشقدم شدن همسرم باهم به آنجا رفتيم اما صحبتى رد وبدل نشد.پدر همسرم بشدت دلخور بودند وبه اجبار وبا واسطه وبا همراهى چند ريش سفيد بعد از 5 ماه پدرم به خانه پدر همسرم آمدند ودر آنجا نيز جز يک کنايه حرفى نزدند و بقيه صحبت کردند و در آخر تنها با پدر همسرم روبوسى کردند.حالا که از همسرم درخواست دارم به منزل پدرم برويم آن کنايه را بهانه ميکند و مىگويد هنوز دلگير است.پدرم در زمان عقد هم همسرم را بارها تحقير کرده.امروز پدرم با من تماس گرفته وميگويند اگر شوهرت نميذاره خودت بيا والا ممکنه نفرينت کنم.وحتما هم ميخواهد من چندروز بمانم.از ان طرف شوهرم به من اين اجازه را نميدهد که چمد روز بمانم.من اين وسط گير کرده ام ونه پدرم اشتباهاتش را قبول ميکند ونه همسرم کوتاه مي آيد.من ديگر طاقت اين رفتارها را ندارم.علاوه بر اينکه ما در طبقه بالاى منزل پدرشوهرم زندگى ميکنيم وبا اينکه آنها خيلى مهربانند اما من ديگر تاب خجالت جلوى آنها را ندارم.زيراکه آنها براى من سنگ تمام گذاشتند و با خانواده ام خيلى خوب برخورد کردند .حتى همان اوايل يکبار براى شام وگرم شدن رابطه ها دعوتشان کردند اما خانواده من هرگز اين کار را نکردند.بيشتر به خاطر نظر پدرم که به قول خودش انزوا زده و خجالتى ست اما خوب سر صحبت دارد وخوب نيش ميزند
    ديگر نميدانم چه کنم.لطفا راهنماييم کنيد


    خب در اسلام وقتی ازدواج انجام میگیره ملاک فرمانبرداری شما فقط و فقط شوهرتون هست و

    پدر و مادر شما در حد احترام واجب قرار میگیرند ...

    و اگر فکر میکنید خداوند بیکار نشسته نفرینای افراد رو در حق هم مستجاب کنه سخت در اشتباه هستید

    بهتره تمام فکرتون رو به زندگی مشترکتون اختصاص بدید به هر حال عید نزدیکه و در این فرصت میتونید به خانواده سر بزنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8436
    نوشته ها
    100
    تشکـر
    90
    تشکر شده 327 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات با خانواده بعد از ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahtisa نمایش پست ها
    سلام.من دخترى هستم که در دوران مجردى با خانواده بالاخص پدرم مشکلات فراوانى داشتم.يعنى با اينکه من تمم حرفهايشان را گوش ميدادم باز منو تحقير ميکردن ودر کل آدم عصبى هستند وخيلى نيش وکنايه ميزنن.
    بعد از 2سال عقد بودن وکشمکشهايى که هميشه در دوران عقد بر سر رفت وآمد من به خانه همسرم بود بالاخره شب عروسى من فرا رسيد.شب عروسى که پدرم مثل هميشه موقع بيرون آمدن ازخانه با مشاجره با يکى از اعضاى خانواده همراه هست به عروسى آمدند و آنجا هم مقدارى مشکلات براى خانواده همسرم که خيلى محترم هستند ايجاد کردند وآخر مجلس به دليل ىک مشکل که ميشد بى سروصدا حلش کرد دعوا به پا کردند

    بعد از آن شب من خيلى کم به خانواده سر زدم چون همسرم نمى آمد و راهمان دور بود.تا اينکه بعد ازيکبتر پيشقدم شدن همسرم باهم به آنجا رفتيم اما صحبتى رد وبدل نشد.پدر همسرم بشدت دلخور بودند وبه اجبار وبا واسطه وبا همراهى چند ريش سفيد بعد از 5 ماه پدرم به خانه پدر همسرم آمدند ودر آنجا نيز جز يک کنايه حرفى نزدند و بقيه صحبت کردند و در آخر تنها با پدر همسرم روبوسى کردند.حالا که از همسرم درخواست دارم به منزل پدرم برويم آن کنايه را بهانه ميکند و مىگويد هنوز دلگير است.پدرم در زمان عقد هم همسرم را بارها تحقير کرده.امروز پدرم با من تماس گرفته وميگويند اگر شوهرت نميذاره خودت بيا والا ممکنه نفرينت کنم.وحتما هم ميخواهد من چندروز بمانم.از ان طرف شوهرم به من اين اجازه را نميدهد که چمد روز بمانم.من اين وسط گير کرده ام ونه پدرم اشتباهاتش را قبول ميکند ونه همسرم کوتاه مي آيد.من ديگر طاقت اين رفتارها را ندارم.علاوه بر اينکه ما در طبقه بالاى منزل پدرشوهرم زندگى ميکنيم وبا اينکه آنها خيلى مهربانند اما من ديگر تاب خجالت جلوى آنها را ندارم.زيراکه آنها براى من سنگ تمام گذاشتند و با خانواده ام خيلى خوب برخورد کردند .حتى همان اوايل يکبار براى شام وگرم شدن رابطه ها دعوتشان کردند اما خانواده من هرگز اين کار را نکردند.بيشتر به خاطر نظر پدرم که به قول خودش انزوا زده و خجالتى ست اما خوب سر صحبت دارد وخوب نيش ميزند
    ديگر نميدانم چه کنم.لطفا راهنماييم کنيد
    میدونم سختته که بین شوهرت و پدرت گیر کردی اما این در نظر بگیر که با شوهرت قراره زندگی کنی و پدر و مادر همیشه تو زندگیت حضور ندارن پس اولین قدم برا حمایت از شوهرت بر دار و نشون بده که پشت شوهرت هستی و ازش حمایت میکنی مطمئن باش شوهرتم وقتی ببینه همراهش تو زندگی هستی علاقش بهت بیشتر میشه و خودش پیشقدم میشه برا خوشحال کردنت که به اونجا برین.نگران بحث نفرین و این چیزا هم نباش چون طبق دستور اسلام شما الان باید فرمانبرداری شوهرت بکنی و احترام پدر مادرت نگه داری .موفق باشی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد