سلام سحر هستم 30 ساله مجرد از تهران
من دوران کودکی بسیار خوبی رو داشتم از جهت خانوادگی که البته زیاد نه ولی از جهت شیطنت و شادی کردن بچگانه و خلاقیت همه چیز خوب بود.
از دوران دبیرستان به شدت گوشه گیر شدم و نتونستم دوستی برای خودم داشته باشم تا جایی که الان هم فقط 2 تا دوست دارم که باز روابطم باهاشون دورادور است علی رغم اینکه من عاشق جمع و ارتباط با دیگران بودم ولی یه حسی مثل ترس نگذاشت من در هیچ جمعی حضور پیدا کنم و همیشه احساس میکنم من چیزی برای گفتن ندارم برای اظهار نظر برای دفاع از خود و .... و در یک کلمه بشدت منفعل هستم.
و به شدت در تحصیل و کار روزانه و اجتماعی افت داشتم و روز به روز هم بد و بدتر میشم .
از نظر دیگران ظاهر مناسبی دارم و همه منو خونگرم و اجتماعی خطاب میکنند و خانوادم همه جا قابل احترام هست ولی من واقعا اینطور حس نمیکنم من بشدت از خودم بدم میاد و احساس میکنم بی ارزش ترین ادم روی زمینم. در روابطم با جنس مخالف همیشه با شکست همراهم اول رابطه همه چیز عالیه و پسرای زیادی جذب من میشن ولی وقتی 1 ماه از رابطه میگذره همه چیز تموم میشه و من میمونم و یه دنیا حسرت و حس حقارت . من به شدت احساس ترس و حقارت میکنم وافکار منفی زیادی دارم تا جایی که هر شب به خودم میگم باید خودمو بکشم و چاره ای ندارم ولی راستشو بخوایین جرات ندارم. ولی الان بزرگترین ارزوی من مرگ هستش. هرچقدر هم دور و اطرافیانم باهام حرف میزنند احوالم عوض نمیشه و رو به سرازیری هستم و هیچ دلخوشی ندارم و فقط به مرگ فکر میکنم و همه رو برتر از خودم میدونم و از همه به شدت حساب میبرم . شمارو به خدا کمکم کنید من واقعا درمانده شدم.