نوشته اصلی توسط
panizz
سلام دوستان.شوهرخواهر من۱۰ساله که داماد ماست و یه بچه ی ۷ساله هم دارن..۲۱سالش بودکه دامادماشد وخواهرم ۲۰سالش.ازدواجشون سنتی بود و عاشقی درکارنبود..اون ارزوی یه خواهرکوچکترازخودش روداشت و من رو خواهر خودش میدونه و باهام راحته و مامحرم راز همدیگه هستیم و توی مشکلات به هم کمک میکنیم .اون رازش رو بامن درمیون گذاشت.که چندسال پیش که دانشگاه میرفته,فکنم سه چهارسال پیش,اونجا ناخواسته عاشق دخترهمترمیش میشه..ینی اولین تجربه ی عاشقی زندگیش.بهم خیلی علاقه مندمیشن.اون دخترمطلقه بود و۱۰سال ازطلاقش میگذشت.ایناروزبروزبهم وابسته ترمیشن.یه عشق پاک و بدوراز هوس و ..اون میتونس راحت اونوصیغه کنه یا رابطه جنسی باهاش داشته باشه.امارابطشون درحد زنگ و مسیج و چندباربیرون رفتن باهم بوده..اون خیلی نگران بود هم اون دخترکه تصمیم گرفته بود تااخرعمرش ازدواج نکنه و هم زن و بچه خودش..خلاصه بگم اون بالاخره تصمیمشو میگیره که این واقعیت رو قبول کنه که هیچ وقت به اون نمیرسه,واون زنوبچه داره و بایدوفاداربمونه و بخاطراینکه اون بدبخت نشه و.. وبرخلاف میلش به اون دختر میگه ازت متنفرم...و رابطشون کات میشه..الان تقریبا ۲سال ازون ماجرامیگذره و اون بارها بامن راجبش دردودل کرده..اون الان ۶ماهی هست که ازدواج کرده با یکی ازدوستای دامادمون!!کاملااتفاقی!ازته قلبش خوشحاله که اون خوشبخت شده و اون پسر خیلی خوبیه خوشحاله که خدادعاشو مستجاب کرده و عشقشو خوشبخت کرده..فقط عذاب وجدانش ازینه که من ازون متنفر نبودم و دلم میخواد اون بدونه بخاطرخوشبختی خودش اونکارو کردم..خیلی دلتنگی میکنه و دردودل..بعضی وقتا تو خیابون باشوهرش میبینتش و دیوونه میشه..الان صبرش تموم شده و ازمن خاسته شماره اون رو گیربیارم تااون بتونه بهش بگه که ازش متنفر نیست..بخدا موندم چکارکنم سنی و تجربه ای هم ندارم که تشخیص بدم راه درستو..چجوری میتونم ارومش کنم؟بنظرتون این کاردرستیه که من کمکش کنم راجب درخاستش؟توروخداکمکم کنید بایدچکارکنم؟نگران همشون هستم..خودش , خاهرم بچش,حتی خود اون دختر..توروخدا متخصصا کمک کنن.من نمیتونم این قضیه رو تحلیل کنم و حل کنم..من چجوری میتونم به دامادمون کمک کنم اون زنو فراموش کنه؟من تنهاکسی هستم که رازشوبهم گفته..اون خیلی برای من زحمت کشیده و میخام جبران کنم واسش