باسلام دختری 22 ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد هستم
در سال آخر کارشناسی با یکی از سال بالاییهام آشنا شدم و ایشونشرایطی رو فراهم کردن که تابستون با هم کار کنیم خیلی بهم کمک کردن و هوامو داشتنموقع اومدن نتایج کارشناسی ارشد هم بیشتر خودم استرس داشتن که توی دانشگاه خودمونقبول شم. کلا خیلی برای تحصیل تشویقم میکنن. اوایل سال تحصیلی ایشون به من ابرازعلاقه کردن منم خب بی علاقه نبودم و ازشون خواستم موضوع رو با خانوادشون مطرح کننچون من واقعا دوست ندارم با کسی دور از چشم خانوادم رابطه داشته باشم. من اولشخیلی محکم بودم و خواستم حتی کوچکترین ابراز علاقه ای نباشه بینمون اما خب الانبعد از 4 ماه کار به جایی رسیده که دست هم رو هم میگیریم. و من علاوه بر عذابوجدان زیادی که به این خاطر دارم عذاب وجدان اینو هم دارم که مادر و پدرم اطلاعیندارن.
الان با وجود اصرارهای من هنوز خانواده ها اطلاعی ندارن و حتیخانواده ایشون نمیدونن که من و ایشون باهم کار علمی انجام میدیم. یکی از دلایلشاینه که خانواده ایشون در یک شهر دیگه هستن و رفتو آمد و گفتن قضیه کار سختیه. ولیهمیشه میگه خیلی دوستم داره و هر کاری بتونه برام انجام میدن علتهایی هم کهنتونستن بگن قابل قبوله مثلا یکیش اینکه 40 روز پیش پدر بزرگشون به رحمت خدا رفتن.
اما الان من یه خواستگار دیگه دارم که شرایطش واقعا خوبه وخانوادم هم تاییدش میکنن ولی من نمیتونم به مادرم بگم کس دیگه تو زندگیم هست علاوهبر اینکه خودم هم دو دل شدم. و هم دوستاییم که شرایط مشابه داشتن رو میبینم اونهاالان میفهمن خانوادشون درست میگفتن نمیدونم الان باید چیکار کنم .
حس میکنم آدم خیلی بدیم و دارم احساسات همه رو به بازی میگیرم