نوشته اصلی توسط
sima97
سلام من سیمام ۱۸ سالمه و داشجواماین چند مدت خیای حالم کیپه کلا داغون خستمه دیگهبا خانوادم خیلی مشکل دارم سراینکه ازادی نمیدن بهم خیلی محدودم گذاشتن تنها جایی که میرم سه روز درهفته دنشگاهنمیدونم از چیشون بگم چن چقت پیش میخواستم بخاطر تولد خواهرم با یکی از دوستام برم بیرون واسش کادو بخرم وسط راه زنگ زد بهم که برگرد خونه منم از اون روز تا چهار روز باهاشون حرف نزطم اولین قهرمم بود باهاشون شروع کرد صحبت کردن چرا اینجوری میکنی و این چیزامنم دردمو ریختم بیرون گفتم چرا ازادی ای که خواهرم داره من ندازم یه سری چرت و پرتتحویلم داد مادر من معلمه نمیدونم اما چرا منطق نداره فکر میکنه من معتادم یه روز درمیون که میرم حمام هی سوال پیچم میکنه فک میکنه چیزی میکشم واای داغرنم کرده این رفتاراش همین شکای بیخودیشون باعث میشه یه سری از اتفاقایی مه واسم نیفته تو دانشگاهو ازشون پنهون کنم واقعا طیگه نمیتونم تحمل کنم همه جوره محدود میکنه به من میگه تو بچه ای هی راه میره میگه مردم و دوستات دشمناتن…اون کارایی که دوسنای دانشگاهم و مادر یکی از دوستام برام کردن خانوادم نکردهیه سری یکی مزاحمم نیشد مادر دوستم کمکم کرد نجاتم داد یکی از پسرای کلاسمم بهم پینهاد دوستی داده بود و منم قبول کردم اونقدری که پیش اون احساس ارامش میکنم پیش خانوادم نمیکنم شاید اگه اخلاقشون درست بود من هیچ وقت ارامش خونه رو به یکی دی ترجیح نمیدادم اما واقعا اخلاقاشون نسبت ب من غیرقابل تحمله خارج از ظرفیتمه من الان افسردگی گفتم دایم دارم ناخنامو میخورم و پوست لمو میکنم دستام شروع کردن به لرزیدن مادرم میگه اون امکاناتی که من برات فراهم کردم ببین کی فراهم کرده واسه بچش اخه مگه همه چی امکاناته دلخوش نمیخوام؟؟؟ذهن ارومنمیخوام؟؟؟تزه همخ جام میشینه میگه من بچمو ازاد گذاشتم منطق لعنتیشه دیگهقهر که بودم برگشت گفت اخلاقت اینجوری بشه من بدتر میکنم الان سه روز درهفته دانشگاهم بقیه روزارو توخونه بشور و بساب یه جورایی حبسم دیگه توخونه دیگه اینکارتش خارج از ظرفیت منه من واقعا داغون شدم توروخدا بگین چی کنمدرضمن ببخشید غلط تایپی زیاد دارم اخه با گوشی نوشتم یکم سخت بوطتوروخدا یه راهی پیش روم بذارین یه روانشناسی مشاوری بهم معرفی کنین من نمیتونم تو این خانواده زندگی کنم