برقراری رابطه دوباره و ازدواج

[مرسده]

با سلام ؛
من 25 سالمه 2 سال هست که جدا شدم و ی دختر 5 ساله دارم .
نمیدونم چرا نمیتونم راحت با افراد جامعه چه پسر چه دختر رابطه برقرار کنم .
خیلی احساس تنهایی میکنم .
دوس دارم ی نفر کنارم باشه و تنها نباشم .
ولی نمیدونم چه جوری میتونم راحت ی رابطه رو شروع کنم .
بعضی وقتا تنهایی کلافم میکنه نسبت به روزای اول جدایی احساس میکنم کمی گرفته و پژمرده شدم .
شاید خیلیا درک نکن که کسی که ازدواج میکنه تحمل تنهایی چقد براش سخته . اونم تواین سن.
رفتم پیش مشاوره ،بهم گفت که تو خونه نمون و برو بیرون خیلی سعی کردم ولی خب تنهایی کجا برم؟
یکی از دلایلی که نمیتونم با کسی دوست بشم داداش مجردم هست اون ی کم به قول گفتنی غیرتی هست میترسم برام دردسر بشه ، ی بار من با ی نفر برای ازدواج آشنا شدم داداشم فهمید و کلی باهم بحثمون شد راستشو بخوای ی کم کتک هم به زد ، البته روزای اول خیلی بهم گیر میداد ولی الان بهتر شده دیگه زیاد کاری به کارم نداره .
لطفا راهنماییم کنید دوستان به بگید چیکار کنم؟

[همنورد]

سلام مرسده ی عزیز با داداشت بیاین عضو گروه کوهنوردی ما بشین ....هیچ ورزشی مث کوه و طبیعت و سفر تو رو روبراه نمیکنه ...جو گروه ما بسیار بسیار سالم و اخلاق مدار هست...همه خانوادگی میان توی برنامه ها

اگر ی دوست خاستی ..من از حالا دوستت و خاله ی جدیده فرزندت میشم

[شهرام2014]

با سلام ؛
من 25 سالمه 2 سال هست که جدا شدم و ی دختر 5 ساله دارم .
نمیدونم چرا نمیتونم راحت با افراد جامعه چه پسر چه دختر رابطه برقرار کنم .
خیلی احساس تنهایی میکنم .
دوس دارم ی نفر کنارم باشه و تنها نباشم .
ولی نمیدونم چه جوری میتونم راحت ی رابطه رو شروع کنم .
بعضی وقتا تنهایی کلافم میکنه نسبت به روزای اول جدایی احساس میکنم کمی گرفته و پژمرده شدم .
شاید خیلیا درک نکن که کسی که ازدواج میکنه تحمل تنهایی چقد براش سخته . اونم تواین سن.
رفتم پیش مشاوره ،بهم گفت که تو خونه نمون و برو بیرون خیلی سعی کردم ولی خب تنهایی کجا برم؟
یکی از دلایلی که نمیتونم با کسی دوست بشم داداش مجردم هست اون ی کم به قول گفتنی غیرتی هست میترسم برام دردسر بشه ، ی بار من با ی نفر برای ازدواج آشنا شدم داداشم فهمید و کلی باهم بحثمون شد راستشو بخوای ی کم کتک هم به زد ، البته روزای اول خیلی بهم گیر میداد ولی الان بهتر شده دیگه زیاد کاری به کارم نداره .
لطفا راهنماییم کنید دوستان به بگید چیکار کنم؟

سلام

عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی خوب خیلی زود ازدواج کردید و بچه دار شدید و حالا صد در صد عدم اطمینان و حرمت نفس پایین گریبان گیرتونه که با موقعیت شما عادیه اللخصوص اگر همسر سابقتون

انسانی غیر اخلاقی و عامل طلاق بوده باشند.

سعی کنید حتما استقلال مالی داشته باشید تا زندگی شخصی و خصوصی خودتون رو داشته باشین. در ضمن مواظب باشید تا رابطه غلطی رو آغاز نکنید تا ضربه دیگری نخورید.

چه بهتر آنکه از یک همکار مشاور خانم کمک بگیرید.

موفق باشید

[هوگر]

با سلام ؛
من 25 سالمه 2 سال هست که جدا شدم و ی دختر 5 ساله دارم .
نمیدونم چرا نمیتونم راحت با افراد جامعه چه پسر چه دختر رابطه برقرار کنم .
خیلی احساس تنهایی میکنم .
دوس دارم ی نفر کنارم باشه و تنها نباشم .
ولی نمیدونم چه جوری میتونم راحت ی رابطه رو شروع کنم .
بعضی وقتا تنهایی کلافم میکنه نسبت به روزای اول جدایی احساس میکنم کمی گرفته و پژمرده شدم .
شاید خیلیا درک نکن که کسی که ازدواج میکنه تحمل تنهایی چقد براش سخته . اونم تواین سن.
رفتم پیش مشاوره ،بهم گفت که تو خونه نمون و برو بیرون خیلی سعی کردم ولی خب تنهایی کجا برم؟
یکی از دلایلی که نمیتونم با کسی دوست بشم داداش مجردم هست اون ی کم به قول گفتنی غیرتی هست میترسم برام دردسر بشه ، ی بار من با ی نفر برای ازدواج آشنا شدم داداشم فهمید و کلی باهم بحثمون شد راستشو بخوای ی کم کتک هم به زد ، البته روزای اول خیلی بهم گیر میداد ولی الان بهتر شده دیگه زیاد کاری به کارم نداره .
لطفا راهنماییم کنید دوستان به بگید چیکار کنم؟

ترس شما از برقراری ارتباط با دیگران 2 علت داره
1- استرس اینو داری که نمیتونی یه رابطه رو خوب به موفقیت برسونی یعنی یه جورایی فکر میکنی مثل تجربه قبلت خراب میشه و دچار یه کم بدبینی نسبت به زندگی و مردها شدی.وفکر میکنی یه قدرت خیلی منحصر به فرد لازمه که آدم بخواد خوشبخت بشه.
2- انزوای اجتماعی داری دلیلش اینه از طرف کسانی مثل برادرت بهت تلقین شده که اینکارت اشتباهه و اگه انجام بدی مجرمی و باید تنبیه بشی

باید این دوتارو حل کنی. درمورد برادرت اگه ازت کوچیکتره باهاش صحبت کن و از راه نفوذ به ذهن بهش درک بده که اینکار بد نیست هدف تو که بد نیست عشق و زندگی یه هدف پاک و الهیه !

[barani]

عزیزم مشاورت درست گفته حتما باید بری بیرون سعی کن خودت با کلاسای مختلف سرگرم کن مخصوصا باشگاه و ورزش روحیت خیلی عوض میکنه نذار این حس نهایی گریبانت بشه چون ممکنه دچار افسردگی یا رابطه غلط بشی سعی کن روحیت نبازی هنوز سنی نداری واست موقعیت زیاده فقط خودت تو خونه حبث نکن.

[مرسده]

مرسی از شما دوستان گلم .
من دختر کم توقعی بودم و هستم تو زندگی 8 سال با بد و خوب همسر سابقم ساختم ولی وقتی فهمیدم فروشنده مواد مخدر شده و خودش هم گرفتار خیلی سعی کردم منصرفش کنم ولی خودش نمیخواست و تا لحظه آخر پیشش موندم فقط وفقط بخاطر دخترم نمیخواست 8 سال زندگی به باد فنا بره. ولی نتونستم اون نمیخواست . یکی دیگه از مشکلات ما عدم فرهنگ و خانواده ایشون بود تو زندگی ما خیلی دخالت میکردن حتی اینجو بگم ما با اینکه خونمون جدا بود ولی هیچوقت تنها نبودیم دائم خانواده شوهرم خونه ما بودن من حتی با این موضوع مشکلی نداشتم .
تا شد و ی روز مامور پلیس صبح زود اومدن و اون رو با خودشون بردن من میدونستم که زندگیمون تموم شد خیلی ترسیده بودم ولی دیگه کاری از من بر نمیومد. براش 15 سال زندانی بریدن البته این با اولش نبود دوسال قبل از این اتفاق باز به جرم مواد 2 گرم شیشه که واسه مصرف خودش بود گرفتنش و بهش 1 سال زندانی دادن که من تنهاش نزاشتم و هر کاری از دستم ب اومد براش کردم و سر 6 ماه آوردمش بیرون قول داد دیگه سراغش نره ولی نتونست و این اتفاق دوباره افتاد.
ی روز رفتم دادگاه و با قاضی صحبت کردم و مشکلم رو گفتم اون گفت تو جای دختر خودمی نمیزارم زندگیتو خراب کنی من خودم طلاقت میدم و من طلاق گرفتم.
داداشم هم از خودم بزرگتره نمیدونم چه جوری باهاش حرف بزنم تقریبا 4 سال از من بزرگتره. دوستان اگه راهنماییم کنیین ممنون میشم. گفتین مشاوره با اینکه شاغلم ولی با حقوقی که من دارم ماهیانه 400 دوبار که برم مشاوره تمومه هزینش خیلی بالاست و من از عهدش بر نمیام.

[RPSOAL]

شما از نظر عقلی و خوب سنی خودتون باید تصمیم بگیرید و نه دادشتون . دوستی و رابطه ی خوب ، خیلی بهتر از تنهایی هست .

[mahsa42]

مرسی از شما دوستان گلم .
من دختر کم توقعی بودم و هستم تو زندگی 8 سال با بد و خوب همسر سابقم ساختم ولی وقتی فهمیدم فروشنده مواد مخدر شده و خودش هم گرفتار خیلی سعی کردم منصرفش کنم ولی خودش نمیخواست و تا لحظه آخر پیشش موندم فقط وفقط بخاطر دخترم نمیخواست 8 سال زندگی به باد فنا بره. ولی نتونستم اون نمیخواست . یکی دیگه از مشکلات ما عدم فرهنگ و خانواده ایشون بود تو زندگی ما خیلی دخالت میکردن حتی اینجو بگم ما با اینکه خونمون جدا بود ولی هیچوقت تنها نبودیم دائم خانواده شوهرم خونه ما بودن من حتی با این موضوع مشکلی نداشتم .
تا شد و ی روز مامور پلیس صبح زود اومدن و اون رو با خودشون بردن من میدونستم که زندگیمون تموم شد خیلی ترسیده بودم ولی دیگه کاری از من بر نمیومد. براش 15 سال زندانی بریدن البته این با اولش نبود دوسال قبل از این اتفاق باز به جرم مواد 2 گرم شیشه که واسه مصرف خودش بود گرفتنش و بهش 1 سال زندانی دادن که من تنهاش نزاشتم و هر کاری از دستم ب اومد براش کردم و سر 6 ماه آوردمش بیرون قول داد دیگه سراغش نره ولی نتونست و این اتفاق دوباره افتاد.
ی روز رفتم دادگاه و با قاضی صحبت کردم و مشکلم رو گفتم اون گفت تو جای دختر خودمی نمیزارم زندگیتو خراب کنی من خودم طلاقت میدم و من طلاق گرفتم.
داداشم هم از خودم بزرگتره نمیدونم چه جوری باهاش حرف بزنم تقریبا 4 سال از من بزرگتره. دوستان اگه راهنماییم کنیین ممنون میشم. گفتین مشاوره با اینکه شاغلم ولی با حقوقی که من دارم ماهیانه 400 دوبار که برم مشاوره تمومه هزینش خیلی بالاست و من از عهدش بر نمیام.

عزیزم اینکه شما طلاق گرفتید و به چه غلتی بوده به خود شما مربوطه ...

هر انسانی بر اساس درک و انتخابش ممکنه تصمیم به جدایی بگیره ولی چیزی که همه اینه که بتونید از این اتفاق تجربه لازم برای شروع یک زندگی جدید رو بدست بیارید

قبل از همه به شما توصیه میکنم ازدواجتون به خاطر تنهایی نباشه چون تنهایی رو میتونید هر طوری پر کنید ؛ میتونید ورزش کنید و در یکی از گروه های کوهنوردی و یا پیاده روی ثبت نام کنید

هر وقت واقعا تونستید نیار به ازدواج رو در خودتون پیدا کنید اونوقت قدم پیش بذارید

به همین خاطر توصیه میکنم چون شرایط سختی رو گذروندید بهتره در این مورد با مشاوری مجرب مشورت کنید چون شما نیاز دارید از خاطرات و حال و هوای خاطرات گذشته رها بشید

[مرسده]

مرسی از راهنماییتون . ممنون.