سلام دوستان ..
اسمم ساراست و 16 سالمه ..
راسش نمیدونم از کجا شروع کنم مشکلاتمو بگم ، پس ببخشید اگه یکم قاطی پاتی و بی ربط شد !
این سال تحصیلی اصن برام خوب نبود .. تازه وارد دبیرستان شدم و سه ساله سمپادیم ! راسش با افراد کلاس و مدرسه یکم آشنایی دارم چون هممون از مدرسه راهنمایی سمپاد اومدیم دبیرستان
پارسال ک خیلی خوب بود ، من و دوستام ی اکیــپ 6 نفره بودیم ! خیلی صمیمی بودیم و شاد .. باهم درس میخوندیم مشکللاتمونو بهم میگفتیم و ...
در ضمن فضای کلاسم صمیمی بود .. البته همیشه ی چند مورد پیش میاد ک ازشون خوشتون نیاد ولی خب در کل همه باهم میساختیم !
امسال کلاسامون بهم خوردن :/
فقط از اون اکیپ 6 نفره مون .. من و زهرا تو ی کلاس بودیم !
زهرا وضعیت درسیش عالیه ! ولی خیلی کم حرف و یکمم منفیه .. منظورم دیدشه ! دید منفی داره ! برا ی چیز کوچولو نق میزنه و هم اعصاب خودشو هم منو خورد میکنه .. خیلی سعی کردم کمکش کنم ولی نمیشه !
مثلا براتون مثال میزنم ..
میره پا تخته .. قشنگ همه رو جواب میده بعد فک کنید معلم ی سوال مفهومی میده ... و کل کلاس باهم سعی میکنیم حلش کنیم و هر کی ی نظری میده ..
حالا اخر سر با کمک کلاس جواب میده و بیستشم میگیره ! حالا مشکل چیه ؟ اینه ک میاد میشینه سرجاش شروع میکنه ب بد و بیراه گفتن ب معلم ک اغا این چ سوالیه تو ب من دادی و ... ! :||||
میگم زهرا .. اخه بیستتو ک گرفتی .. تازه معلمم کلی تحسینت کرد مشکلت چیه اخه ؟
میگه بهرحال و دوباره نق میزنه ..
حال منم گرفته میشه ..
_______
مشکل دیگه م هم اینه ک اصن دیگه صبح ها با شور و شوق برای رفتن ب مدرسه بیدار نمیشم :/
یجورایی اصن از مدرسه و کلاسمون متنفر شدم ! از افراد کلاسم همینطور ..
خیلی سعی کردم دید مثبت پیدا کنم ولی نشد ...
ب نظرم خیلی لوس و .. نمیدونم چی ولی ب دلم نمیشینن ..
نه اینکه مغرور باشما .. نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم :/
درحالیکه تا دو یا حتی ی سال پیش من فرد اجتماعی ای بودم و با همه جور ادمی میساختم ! همه جور !
مثلا فکر کنید .. ب حرفایی ک میزنن گوش میدم میبینم ک شاید ب عنوان شوخی ی یچیز بی مزه هم بگن و همه بخندن ! حتی اگه خیلی بی مزه باشه همه میخندن !
من مطمئنم ک میتونم خیلی شوخیای بهتری باهاشون بکنم ولی نمیدونم چرا میترسم نزدیکشون شم و وارد جمعشون بشم !
یجورایی حس میکنم کلمم :///
و اینکه اگه برم تو جمعشون ناراحت و میشن و نمیخوان من اونجا باشم ..
برا همین ازشون دوری میکنم
_______
مشکل دیگه من ..
وختی یکی از بچه ها باهام شوخی میکنه ، اون لحظه حرف خاص و جالبی ب نظرم نمیاد ک بگم ولی دو دیقه بعد ک بحث تموم شده رفته پی کارش ، من ی حرف خیلی باحال یادم میاد و دوساعت غصه میخورم ک چرا این حرف زودتر ب ذهنم نرسید :/
میترسم حس شوخ طبعیم از بین بره و کاملا گوشه گیر شم ..
_____
من خیلی مهربونم و کلا دوس دارم ب همه کمک کنم و اصن اهل مسخره کردن و این حرفا نیسم :/
ولی نمیدونم چرا بعضی وختا ی چیزی ک میگم ، خیلیا مسخرش میکنن و منم نمیتونم جوابشونو بدم !
___
اعتماد ب نفس ندارم و کم رو شدم :/
البته بگم با دوستای قبلیم خوبم ولی خب فضای کلاس روم تاثیر میذاره و من حتی پیش اوناهم ، فردی کم رو شدم !
مثلا دوستام بهم پا میندازن و همو دنبال میکنن و شوخیای مختلف .. ولی من نمیتونم :/
حس رقابتیم از دس رفته .. درحالیکه مدارس سمپاد کاملا ی مکان رقابتیه !
_____
مشکل دیگه ام اینه ک ب حرف بقیه ، ب تفکراتشون راجع ب من خیلی توجه میکنم و برام خیییییییلی مهمه ! میدونم بده ولی نمیتونم جلوشو بگیرم :/
______
همونطور ک گفتم امسال کلاسا تغییر کردن و با افراد جدیدی اشنا شدم ..
ولی چون اول سال نتونسم باهاشون ارتباط برقرار کنم فک میکنن ک من خلی ادم خشک و نچسبیم ! و بخاطر رعایت حجابم فک میکنن ک خثیلی ادم مذهبی و خشکیم و اصن اهل شادی و خنده نیسم !! و این خیلی ازارم میده .. اتفاقا بالعکس من اهل اهنگ ، رقص ، دیوونه بازی و خیلی شوخیا هستم ولی خب ...
نمیتونم پیش اونا بروز بدم .. پیششون راحت نیسم
و بخاطر همون مساله حجابم ، پیش من راحت نیسن ! و اینو با رفتارشون نشون میدن و منم مجبور میشم جمعشونو ترک کنم ..
_______
از ی طرفی همه اینا رو درسام تاثیر میذارن و دیگه انگیزه درس خوندنمو از دس دادم ! البته ترم اول اینطور بود .. الان درسامو خوب میخونم ..
_______
بعد حتی کم حرف ترین فردای کلاسمون .. ک دو س نفرن .. میتونن وارد جمعشون شن و بگن بخندن .. ولی من چرا نمیتونم ؟!
یکمیم دوستم زهرا تاثیر میذاره ..
مثلا میگم زهرا بیا بریم پیششون حرف بزنیم ..
میگه ن بابا بیخیال :/
میزنه تو ذوقم ..
_________
میدونم خیلی طولانی شد ولی خواسم همه مواردو بگم !! ببخشید بازم ..
مرسی از توجهتون ! ^_^