نوشته اصلی توسط
narsis28
سلام من چند وقت پیش یه خواستگار از اشنایان داشتم مورد تخصیلکرده با موقعیت اجتماعی خیلی خوب ولی پیرشون من رو تا روز خواستگاری ندیده بود اولم با اسم نااشنا اومدن وقتی مامانش پسندید معرفی کردن منم که دوست نداشتم از اشنا ها خواستگار راه بدم برای اوردن پسرشون مخالفت کردم که باز هم با ارار خودشون پسرشون اومد با هم صبخت کردیم یدش نیومد البته من از رفتارش اینطور برداشت کردم روز بعد خواهرش تماس گرفت با خواهرم گفت خواهرت خیلی ساکت یوده یرادرم نظرش منفی بوده ولی مادرش غروی همون روز تماس گرن گفت که پسرم گفته نطر دخترتون یپرسم به دلایلی دو سه هفته بعد گفتیم برای دومین بار اومدن اول که نشست گفت فلان موضوع که جلسه اول گفته جوابی که من بهش دادم نگرانش کرده اخرم از رفتار خواهرش که باعث شده اولین بار ما فکر کنیم که حوابشون منفی عذر خواهی کرد خلاصه اون جلسه خدود دو ساعت صبخت کرد البته در این حین خواهرش صداش میکرد که دیگه بسه بریم یکی دو بار اهمیت نداد دفعه سوم گفت ببخشید خواهرم بچه ها شو گذاشته خونه نگرانه عجله داره باید بریم بعد ام رفت تو اتق یه شوخی ام کرد و شاد و شنگول بیرون رفت.تا اینج همه چیز معمولی بود تا اینکه یکی دو روز بعد خواهرش با خواهر من تماس میگیره میگه نظر خواهرت چیه من هر چی از برادرم میپرسم میگه از دختره بپرسید من اصلا نمی دونم از من خوشش میاد یا نه داماده خانوادشون هم گفته بود که پسندیده ولی چون تا حالا گسی جواب نه نداده میترسه دختر جوابش نه باشه ضایع بشه خواهرش با خودم تماس گرفت گفت فقط گفته که من همه چب رو پسندیدم ولی یه بار تلفنی می خواد باهات حرف بزنه خیلی هم اصرار کرد که یاهاش صمیمی تر صبحت کنم البته جلسه دوم گفته بود من خبلب مغرورم و از بالا بهش نگاه کردم خلاصه قرار تماس گذاشت ولی وقتی که منتظر تماسش بودم خواهرش خبر داد زنگ نمیزنه ... من موندم یه عالم سوال که فکرم رو مشغول کرده فکر میکنم دیگه یه چه تبپ ادمهایی میشه اعتماد کرد از روی طرز برخورد شون هم نمیشه همید نظرشون چبه البته پسر ساد ه ایی تو حرف زدن بود خودش هم ادعا میکرد خیلی مهربونه به نظر شما واقعیت ماجرا چی میتونه باشه؟لطفا مطلب رو -رو کامل رو سایت نذارید چون کامل توضیخ دادم تا ببینه متوجه میشه ممکنه من باشم ترجیخ میدم پاسختون خصوصی بهم بدید. با تشکر