نوشته اصلی توسط
متین
به نام خدا
من اسمم متین و 20 سال دارم و دانشجو هستم :
حدود 9 ماه هست که یه رابطه رو شروع کردم که اول از رابطه ای که داشتم ناراحت بودم
اما بعد از گذر 2 ماه متوجه ادب و احترام و احساس اون آقا نسبت به خودم شدم و تصمیم گرفتم که باهاش یه رابطه ی واقعی مبنا بر اینکه در آینده نزدیک باهم یک خانواده رو تشکیل بدیم رو شروع کنم.
حدود 6ماه بعد از اون 2 ماه یک رابطه خیلی خوب رو داشتیم و باهم در صلح صفا بودیم(که البته گاه دعوا و بحث های کوچیک بود اما باهم کنار می اومدیم)که یک روز هر دو باهم در مورد مسائل جنسی هم صحبت شدیم و بعد از یک مدت کوتاه هر دو نفرمون تصمیم گرفتیم باهم رابطه داشته باشیم که از این رابطه خوشحال بودیم اما من وقتی که تنها میشدم عذاب وجدان و حس خیانت نسبت به اعتمادی که خانوادم به من کرده بودند ،داشتم و این ناراحتی هامو با اون اقا در میان میزاشتم و ایشون هم منو حمایت میکردن تا وقتی که باعث عصبانیتش شدم (بمن میگفت که با این طور حرف زدنت احساس میکنم که ادم عوضی هستم )که من دیگه کوتاه اومدم تا بعد از گذشت نزدیک به دو ماه که دوباره از من خواست تا باهم رابطه داشته باشیم و من همش زمانش رو به تاخیر می انداختم اما نه نمیگفتم (چون میترسیدم عصبانی بشه)که همین موضوع کم کم تبدیل به بحث شد بعد بحث ها زیاد شد و بعد از اون لج و لج بازی شروع شد و بعد از اینها هم احترام بینمون شکست و این لج بازی ها زیاد شد و مقصره اصلی هم من بودم چون بحث رو و لج بازی رو شروع میکردم و بعد نمیتونستم جواب بدم و وسط حرف زدن یا قهر میکردم و یا سکوت میکردم و حالا از هم سرد شدیم و خشک و من نمیدونم که چیکار کنم نمیتونم احساساتم رو کنترل کنم و بیش از حد دم دمی مزاج هستم لطفا راهنمایی کنید که چیکار میتونم بکنم؟