نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: برخورد با خیانت

3612
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12472
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    برخورد با خیانت

    با سلام. من زنی 29 ساله هستم. 6 سال است که ازدواج کردم. در 4 سال اول زندگیمان شوهرم در دانشگاه تدریس میکرد. در سال دوم ازدواج با دختری (فاطمه) آشنا شد که گفت مشکلات دارد و میخواهم بهش کمک کنم. من به شوهرم اعتماد داشتم و قبول کردم. شوهر من خواهر ندارد بعد گفت میخواهم مث خواهر نداشته ام باشه و من داداشش که بهش کمک کنم. من بعضی وقتا پشیمون میشدم و بعضی وقتا نه. من به شوهرم اعتماد داشتم و بهش گفتم باشه. اون دختر مثل عضوی از خانواده ما بود. اگر جایی بیرون میرفتیم میبردیمش خانه ما می اومد و حتی بعضی وقتا تا چند روز پیش ما میماند. من 3 سال بعد ازدواج باردار شدم و یه دختر دارم که فاطمه خیلی تو بزرگ کردنش به من و همسرم کمک کرد. البته خانواده اون با رابطه اون با ما مخالف بودند و از رفت و آمد و وابستگی این دختر با ما خبر نداشتن. آنها در شهر دیگری زندگی میکنن. تا اینکه چند ماه پیش یک شب که اون دختر خونه ما خوابیده بود من صبح رفتم حمام بعد یک لحظه برای کاری از حمام اومدم بیرون دیدم شوهرم بالا سر اونه و اونم روسری نداره. خیلی ناراحت شدم. خیلی وقت بود که شوهرم پیامهای فاطمه را از گوشیش پاک میکرد بهش میگفتم چرا؟ میگفت پیاماش بد هست و تو بخونی ناراحت میشی. اون اوایل دیده بودم برای شوهرم میفرسته دوست دارم داداشی من به شوهرم گفته بودم تو هیچوقت براش نفرست. اون روز صبح خیلی ناراحت شدم با شوهرم حرف زدم گفتم تو به من خیانت کردی گفت من خیانت معنوی به تو کردم تو پیامام، اما جسمی نکردم. 2 روز بعد به شوهرم گفتم یا جدا میشیم یا باید حرف‌های من رو گوش کنی گفت باشه. و دوتاشون اومدن گفتم دیگه نباید هیچ ارتباط مستقیمی داشته باشن و هر کاری داشتم به من بگن و انتقال بدم و من سعی میکنم با فاطمه دوست بشم و دیگه هیچ ارتباطی نباید داشته باشن و مانع آمدن فاطمه به خانمان هم نشدم چون نمیخواستم ضربه بخوره. فاطمه خیلی عوض شده دیگه اعتقادات سابق رو نداره. چندوقت پیش شوهرم بعضی سالنامه هاشو خونده بود بهم گفت فکر کنم فاطمه دوست پسر داره حتی تو نوشته هاش از رفتن به یک خونه نوشته و نگرانشم و ازمن خواست ازش یه جورایی بپرسم که نفهمه. من تلاشمو کردم و حتی فاطمه رو مث خواهرم دیدم حتی بهش اجازه دادم با همه شکم بازم شبها خونه ما بخوابه. و به شوهرم دوبازه اعتماد کردم با وجود همه شکها. از شوهرم زیاد در مورد فاطمه میپرسم دیروز از ش پرسیدم تو تو پیامهات به فاطمه بهش میگفتی بغلت میکنم میبوسمت؟ بعد شوهرم گفت میخوای راستشو بهت بگم. من و فاطمه تا جایی رسیدیم که وقتی تو نبودی شاید وقتی باهاش حرف میزدم کنارش مینشستم و دستمو دور گردنش می انداختم و حتی بوسش هم میکردم میگفت چند ثانیه خیلی بد بوده و بعد 5 تا 6 بار که این کارو کردیم دیگه نکردیم و روسریشم برمیداشت جلو من. این اتفاقات قبل از حمام اونروز صبح من بوده.
    حتی میگفت یکشب که تو رفتی مسافرت فاطمه اومد خونه ما موند ولی اون روفت تو یه اتاق دیگه خوابید منم تو یه اتاق دیگه. و هیچ رابطه ای با هم نداشتیم و بعد از خواسته تو دیگه هیچ پیامی و تلفنی هم بدون ارتباط تو نبوده فقط 2 روز بعدش زنگ زد و گفت تو نمیخوای واقعن دیگه داداشم باشی گفتم صدیقه ناراحته و نمیخوام ناراحت باشه و به مرور زمان شاید درست شه. من نمیدونم این چه داداش و خواهریه که همدیگر رو بوسیدن دست همو گرفتن کنار هم نشستن دست تو موهای هم کردن. و وقتی من خونه نبودم شب اومده خانه ما مونده. و تازه به من گفت فاطمه بعد از خواسته تو با یه پسر تو فیس بوک آشنا شده و رفته تهران پیشش و رفته تو خونش و من اینا رو تو سالنامش خوندم ولی به تو نگفتم و به خود فاطمه گفتم عصبانی شد که چرا نوشته هاشو خوندم و بعد اینکه آروم شد گفت رفتم خونش حالم بهم خورد و برگشتم. بعد شوهر من با اینکه اینا رو میدانسته به من گفته برو یه جوری از فاطمه بپرس نفهمه درحالیکه دوتاشون راجع بهش حرف زدن. و شوهرم میگه فاطمه همیشه منو تهدید میکنه یه کاری میکنم پشیمون شی مثلن وقتی من میرم دسشویی اینو به شوهرم میگه. من تازه فهمیدم با چه دروغ های بزرگی تو زندگی روبرو بودم و نمیدونستم شوهرم همیشه افتخارش این بود که به من خیانت جسمی نکرده و اینو همش میگفت ولی حالا میگه کرده. من واقعن نمیدونم باید چکار کنم. باید به شوهرم فرصت دوباره بدم یا نه؟ با فاطمه باید چکار کنم اون میدونه به من خیانت کرده ولی ادامه داده و خودشو دوست من جا زده و الان اون نمیدونه من دیگه همه چی رو میدونم البته اگر همه چی رو به من گفته باشه شوهرم! شوهرم دنبال اینه که فاطمه ازدواج کنه ولی من تا کی باید صبر کنم که این اتفاق بیافته. اصلن نمیدونم اجازه بدم بازم فاطمه تو زندگیم باشه یا حذفش کنم و برام مهم نباشه مثلن با خودش چکار میکنه و خودمو از تو چاه پوچی نجات بدم. خیلی حرف دارم که تو وجودم حبس شده و دلم میخواد به یکی بگم که کمکم کنه اما من کسی به غیر از شوهرم را نداشتم که براش درددل کنم و خیلی شکستم. لطفن راهنماییم کنید. ممنون.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6620
    نوشته ها
    203
    تشکـر
    122
    تشکر شده 252 بار در 118 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با خیانت

    دوست عزیز لطفا از حرفم ناراحت نشو اما شما خودت تیشه به ریشه زندگیت زدی؟رابطه یک مرد و زن غریبه چطور میشه خواهر برادری باشه آخه؟این جور حرفها و اصطلاحات مسخره ای که امروز مد شدن (مث خواهر برادر ، دوست اجتماعی و دوست عادی و ....) تو خود آمریکاش وجود ندارن و فقط کلاه شرعی شده رو روابط پنهانی.صد سالم بگی تو کت یه آدم عاقل نمیره که یه زن و مردی که با هم رابطه صمیمی و عاطفی دارن و غریبه هم هستن و با هم درد دل میکنن و الی آخر رابطه جنسی نداشته باشن.بالاخره یه جایی سر میخورن.امیدوارم همسر شما به اون مرحله نرسیده باشه .تنها راهکار عاقلانه اینه که محکم و سفت وایسی بگی تمومش کنن.اگه اون خانوم فقط دنبال یه برادره خیلی ببخش اگر شوهر شما خواجه بود هم باهاش خواهر و برادر میشد؟از این نترس که به دختره ضربه میخوره و از این حرفها.مطمن باش ضربه ای که ادامه این رابطه به خودت و همسرت و زندگی زناشوییت میزنه خیلی بدتر هست.مصمم اون دخترو از زندگیت بیرون کن.به همسرتم بگو که من یک زنم و تو رفتارا و حرفهای اون دختر کاملا فهمیدم که اون دختر دنبال رابطه ای غیر از خواهر برادریه و من بهش اجازه نمیدم و باید قطع ارتباط کنید.

  3. 2 کاربران زیر از RANAA بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : برخورد با خیانت

    نقل قول نوشته اصلی توسط kbarooni نمایش پست ها
    با سلام. من زنی 29 ساله هستم. 6 سال است که ازدواج کردم. در 4 سال اول زندگیمان شوهرم در دانشگاه تدریس میکرد. در سال دوم ازدواج با دختری (فاطمه) آشنا شد که گفت مشکلات دارد و میخواهم بهش کمک کنم. من به شوهرم اعتماد داشتم و قبول کردم. شوهر من خواهر ندارد بعد گفت میخواهم مث خواهر نداشته ام باشه و من داداشش که بهش کمک کنم. من بعضی وقتا پشیمون میشدم و بعضی وقتا نه. من به شوهرم اعتماد داشتم و بهش گفتم باشه. اون دختر مثل عضوی از خانواده ما بود. اگر جایی بیرون میرفتیم میبردیمش خانه ما می اومد و حتی بعضی وقتا تا چند روز پیش ما میماند. من 3 سال بعد ازدواج باردار شدم و یه دختر دارم که فاطمه خیلی تو بزرگ کردنش به من و همسرم کمک کرد. البته خانواده اون با رابطه اون با ما مخالف بودند و از رفت و آمد و وابستگی این دختر با ما خبر نداشتن. آنها در شهر دیگری زندگی میکنن. تا اینکه چند ماه پیش یک شب که اون دختر خونه ما خوابیده بود من صبح رفتم حمام بعد یک لحظه برای کاری از حمام اومدم بیرون دیدم شوهرم بالا سر اونه و اونم روسری نداره. خیلی ناراحت شدم. خیلی وقت بود که شوهرم پیامهای فاطمه را از گوشیش پاک میکرد بهش میگفتم چرا؟ میگفت پیاماش بد هست و تو بخونی ناراحت میشی. اون اوایل دیده بودم برای شوهرم میفرسته دوست دارم داداشی من به شوهرم گفته بودم تو هیچوقت براش نفرست. اون روز صبح خیلی ناراحت شدم با شوهرم حرف زدم گفتم تو به من خیانت کردی گفت من خیانت معنوی به تو کردم تو پیامام، اما جسمی نکردم. 2 روز بعد به شوهرم گفتم یا جدا میشیم یا باید حرف‌های من رو گوش کنی گفت باشه. و دوتاشون اومدن گفتم دیگه نباید هیچ ارتباط مستقیمی داشته باشن و هر کاری داشتم به من بگن و انتقال بدم و من سعی میکنم با فاطمه دوست بشم و دیگه هیچ ارتباطی نباید داشته باشن و مانع آمدن فاطمه به خانمان هم نشدم چون نمیخواستم ضربه بخوره. فاطمه خیلی عوض شده دیگه اعتقادات سابق رو نداره. چندوقت پیش شوهرم بعضی سالنامه هاشو خونده بود بهم گفت فکر کنم فاطمه دوست پسر داره حتی تو نوشته هاش از رفتن به یک خونه نوشته و نگرانشم و ازمن خواست ازش یه جورایی بپرسم که نفهمه. من تلاشمو کردم و حتی فاطمه رو مث خواهرم دیدم حتی بهش اجازه دادم با همه شکم بازم شبها خونه ما بخوابه. و به شوهرم دوبازه اعتماد کردم با وجود همه شکها. از شوهرم زیاد در مورد فاطمه میپرسم دیروز از ش پرسیدم تو تو پیامهات به فاطمه بهش میگفتی بغلت میکنم میبوسمت؟ بعد شوهرم گفت میخوای راستشو بهت بگم. من و فاطمه تا جایی رسیدیم که وقتی تو نبودی شاید وقتی باهاش حرف میزدم کنارش مینشستم و دستمو دور گردنش می انداختم و حتی بوسش هم میکردم میگفت چند ثانیه خیلی بد بوده و بعد 5 تا 6 بار که این کارو کردیم دیگه نکردیم و روسریشم برمیداشت جلو من. این اتفاقات قبل از حمام اونروز صبح من بوده.
    حتی میگفت یکشب که تو رفتی مسافرت فاطمه اومد خونه ما موند ولی اون روفت تو یه اتاق دیگه خوابید منم تو یه اتاق دیگه. و هیچ رابطه ای با هم نداشتیم و بعد از خواسته تو دیگه هیچ پیامی و تلفنی هم بدون ارتباط تو نبوده فقط 2 روز بعدش زنگ زد و گفت تو نمیخوای واقعن دیگه داداشم باشی گفتم صدیقه ناراحته و نمیخوام ناراحت باشه و به مرور زمان شاید درست شه. من نمیدونم این چه داداش و خواهریه که همدیگر رو بوسیدن دست همو گرفتن کنار هم نشستن دست تو موهای هم کردن. و وقتی من خونه نبودم شب اومده خانه ما مونده. و تازه به من گفت فاطمه بعد از خواسته تو با یه پسر تو فیس بوک آشنا شده و رفته تهران پیشش و رفته تو خونش و من اینا رو تو سالنامش خوندم ولی به تو نگفتم و به خود فاطمه گفتم عصبانی شد که چرا نوشته هاشو خوندم و بعد اینکه آروم شد گفت رفتم خونش حالم بهم خورد و برگشتم. بعد شوهر من با اینکه اینا رو میدانسته به من گفته برو یه جوری از فاطمه بپرس نفهمه درحالیکه دوتاشون راجع بهش حرف زدن. و شوهرم میگه فاطمه همیشه منو تهدید میکنه یه کاری میکنم پشیمون شی مثلن وقتی من میرم دسشویی اینو به شوهرم میگه. من تازه فهمیدم با چه دروغ های بزرگی تو زندگی روبرو بودم و نمیدونستم شوهرم همیشه افتخارش این بود که به من خیانت جسمی نکرده و اینو همش میگفت ولی حالا میگه کرده. من واقعن نمیدونم باید چکار کنم. باید به شوهرم فرصت دوباره بدم یا نه؟ با فاطمه باید چکار کنم اون میدونه به من خیانت کرده ولی ادامه داده و خودشو دوست من جا زده و الان اون نمیدونه من دیگه همه چی رو میدونم البته اگر همه چی رو به من گفته باشه شوهرم! شوهرم دنبال اینه که فاطمه ازدواج کنه ولی من تا کی باید صبر کنم که این اتفاق بیافته. اصلن نمیدونم اجازه بدم بازم فاطمه تو زندگیم باشه یا حذفش کنم و برام مهم نباشه مثلن با خودش چکار میکنه و خودمو از تو چاه پوچی نجات بدم. خیلی حرف دارم که تو وجودم حبس شده و دلم میخواد به یکی بگم که کمکم کنه اما من کسی به غیر از شوهرم را نداشتم که براش درددل کنم و خیلی شکستم. لطفن راهنماییم کنید. ممنون.
    سلام

    نفرمودید همسرتون چند سالشونه و اون خانم چند سالشه؟ تحصیلات شما و همسرتان و اون خانم و کار و شغل هر کدام! بگذریم

    ببینید عزیز بعضی از افراد خیانت رو میتونند ببخشن ودیگه مرورش نکنن و حتی باشک زندگی نکنن و بعضی خیر. پس این کلا به شخصیت شما بر میگرده.


    البته از گفته های شما این برداشت میشه که همسر شما از سر دلسوزی شروع کرده ولی بعدن کششی ایجاد شده ولی نمیشه گفت که این کشش واقعا بی غرض و مرض است

    شایدم همسرتان فقط قصدشان حمایته و اون خانم برداشت دیگری داشته و یا بر عکس, در کل اینجور روابط حتما بعد از ازدواج غلطه و نباید باشه و یا اگر هست باید قطع شه و یا تحت شرایط خاص و محدود

    که در بحث ما نمیگنجه.

    در جمع میتوان با توجه به گفته های شما پاسخ را چنین گفت:

    بگذرید اگر میتوانید البته به شرطی که بدون شک زندگی کنید و از همسرتان نیز همین رو بخواهید. به هیچ وجه خودتان و همسرتان مسئولیتی به این دختر ندارید و نخواهید داشت پس محترمانه کلیه ارتباطات قطع ... نه تماس تلفنی ونه.....

    والا عزیز زندگیتان و اون فرزند بیگناهتان در خطر خواهد بود. از قول من به همسرتان بگید که دکتر گفت مرد به زندگیت بپرداز و مسئولیت خودت و زنت و تربیت فرزند دلبندتان را به دوش بگیر. مسئولیت بقیه به

    دوش خودشان.

    آرزوی بهترینها رو برای هر سه نفر شما دارم

    سپاس
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  5. 4 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : برخورد با خیانت

    اصلا با اون دختره. کلا قطع رابطه کن
    شوهرت بهش فرصت بده. بگو داری ازار میبینی
    هذچی شوهرت بگه نگرانشم بگو هرکس مسئول زندگی خودشه بخاطر کس دیگه زندگیمنو بچمو داری بهم میزنی
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12521
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    14
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با خیانت

    با سلام و عرض خسته نباشید , خانمی 27 ساله هستم یک فرزند دارم و همسرم 2 سال است که دانشجوی ارشد است , از زمانی که دانشجو شدند با توجه به صمیمیت بسیار زیادی که میان همکلاسی ها هست همسرم نسبت به ظاهر خود توجه خیلی بیشتری دارد که حتی اعضای فامیل و خانواده هم متوجه این تغییر شده اند و حتی هشدارهایی در این زمینه به من دادند , همزمان با آمدن این شبکه های اجتماعی و با عضویت در گروههای مختلف رفتار همسرم بسیار مشکوک شده و رمزهای سخت و پنهانی روی گوشیش میزاره و به هیچ عنوان موبایلش رو در اختیار کسی نمیزاره , خواهشا من رو راهنمایی کنید آیا واقعا ترس و نگرانی من با توجه به اوضاع جامعه بی مورده ؟ من را راهنمایی کنید که چگونه با این رفتارای همسرم برخورد داشته باشم با توجه به این که به هیچ عنوان به نیاز عاطفی من توجهی ندارند با توجه به اینکه حتی خودم در مورد کمبود محبتی که دچار شدم باهاش صحبت کردم ولی هیچ توجهی به من و زندگیشون ندارن و اخیرا حتی ظاهر خودش رو به هزینه های لازم زندگی ترجیح میده و در شرایطی که من به دلیل بیماری نیاز به داروهای پرهزینه داشتم بدون توجه به هزینه های بیماری من به ارتقا گوشی موبایلش پرداخت و درمان من رو نادیده گرفت

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13617
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با خیانت

    باسلام خسته نباشید من یک سال توعقد بودم ویک سال هست ازدواج کردم تو عقد متوجه یه پیامک شدم که از همسرم به یک خانم دیگه (من دارم ازدواج میکنم ولی عاشقتم)ازش توضیح خواستم برام قسم خورد که گوشی دست برادرم بوده ودوست اون هست اون زن همکارش هست و2بچه داره چند بار گوشیش رو چک کردم اون خانم به عنوان داداش ازش یاد کرده بود وحرفای عاشقانه و....از همسرم خواستم دیگه رابطه نداشته باشه و ایشون اجازه نداد با اون خانم حرف بزنم وبحث کنم بخاطر زندگیش خراب نشه.حالا من گذشتم وبخشیدمش ولی مث یه زخم درونم مونده چون با اون زن نذاشت حرف بزنم والان بعد 2سال پنهانی تلفنی حرف میزنن دیگه خسته شدم.توی رابطه جنسی وعاطفی تاثیر گذاشته این بی اعتمادی.لطفا کمکم کنید

  9. کاربران زیر از somayeh20 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12062
    نوشته ها
    172
    تشکـر
    18
    تشکر شده 70 بار در 45 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با خیانت

    دوست عزيز اين خيلي ساده است كسي كه شب در خونه شما مي خوابه پس جاي ديگه هم مي تونه بخوابه . واينو شوهرتم مي دونه كه تهران خونه يك پسر ديگه هم رفته .پس به درد زندگي نمي خوره .شايد گول ظاهر طرف رو خورده .شما 2 راه داري يا با همسرت به صورت جدي اين مسئله رو حل كنيد و با هم حرف بزنيد و حتما هم نتيجه بگيريد ويا اينكه جدا بشين چون شما دارين چوب سادگيتونو مي خوريد.
    با دردودل كردن بعد از اين همه حركت غير متعارف شما به نتيجه اي نمي رسيد .
    پس در قدم اول اون دختر رو به خونه خود راه نديد وباهمسر خود صحبت كنيد انشا الله كه نتيجه مي گيريد

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با خیانت

    نقل قول نوشته اصلی توسط kbarooni نمایش پست ها
    با سلام. من زنی 29 ساله هستم. 6 سال است که ازدواج کردم. در 4 سال اول زندگیمان شوهرم در دانشگاه تدریس میکرد. در سال دوم ازدواج با دختری (فاطمه) آشنا شد که گفت مشکلات دارد و میخواهم بهش کمک کنم. من به شوهرم اعتماد داشتم و قبول کردم. شوهر من خواهر ندارد بعد گفت میخواهم مث خواهر نداشته ام باشه و من داداشش که بهش کمک کنم. من بعضی وقتا پشیمون میشدم و بعضی وقتا نه. من به شوهرم اعتماد داشتم و بهش گفتم باشه. اون دختر مثل عضوی از خانواده ما بود. اگر جایی بیرون میرفتیم میبردیمش خانه ما می اومد و حتی بعضی وقتا تا چند روز پیش ما میماند. من 3 سال بعد ازدواج باردار شدم و یه دختر دارم که فاطمه خیلی تو بزرگ کردنش به من و همسرم کمک کرد. البته خانواده اون با رابطه اون با ما مخالف بودند و از رفت و آمد و وابستگی این دختر با ما خبر نداشتن. آنها در شهر دیگری زندگی میکنن. تا اینکه چند ماه پیش یک شب که اون دختر خونه ما خوابیده بود من صبح رفتم حمام بعد یک لحظه برای کاری از حمام اومدم بیرون دیدم شوهرم بالا سر اونه و اونم روسری نداره. خیلی ناراحت شدم. خیلی وقت بود که شوهرم پیامهای فاطمه را از گوشیش پاک میکرد بهش میگفتم چرا؟ میگفت پیاماش بد هست و تو بخونی ناراحت میشی. اون اوایل دیده بودم برای شوهرم میفرسته دوست دارم داداشی من به شوهرم گفته بودم تو هیچوقت براش نفرست. اون روز صبح خیلی ناراحت شدم با شوهرم حرف زدم گفتم تو به من خیانت کردی گفت من خیانت معنوی به تو کردم تو پیامام، اما جسمی نکردم. 2 روز بعد به شوهرم گفتم یا جدا میشیم یا باید حرف‌های من رو گوش کنی گفت باشه. و دوتاشون اومدن گفتم دیگه نباید هیچ ارتباط مستقیمی داشته باشن و هر کاری داشتم به من بگن و انتقال بدم و من سعی میکنم با فاطمه دوست بشم و دیگه هیچ ارتباطی نباید داشته باشن و مانع آمدن فاطمه به خانمان هم نشدم چون نمیخواستم ضربه بخوره. فاطمه خیلی عوض شده دیگه اعتقادات سابق رو نداره. چندوقت پیش شوهرم بعضی سالنامه هاشو خونده بود بهم گفت فکر کنم فاطمه دوست پسر داره حتی تو نوشته هاش از رفتن به یک خونه نوشته و نگرانشم و ازمن خواست ازش یه جورایی بپرسم که نفهمه. من تلاشمو کردم و حتی فاطمه رو مث خواهرم دیدم حتی بهش اجازه دادم با همه شکم بازم شبها خونه ما بخوابه. و به شوهرم دوبازه اعتماد کردم با وجود همه شکها. از شوهرم زیاد در مورد فاطمه میپرسم دیروز از ش پرسیدم تو تو پیامهات به فاطمه بهش میگفتی بغلت میکنم میبوسمت؟ بعد شوهرم گفت میخوای راستشو بهت بگم. من و فاطمه تا جایی رسیدیم که وقتی تو نبودی شاید وقتی باهاش حرف میزدم کنارش مینشستم و دستمو دور گردنش می انداختم و حتی بوسش هم میکردم میگفت چند ثانیه خیلی بد بوده و بعد 5 تا 6 بار که این کارو کردیم دیگه نکردیم و روسریشم برمیداشت جلو من. این اتفاقات قبل از حمام اونروز صبح من بوده.
    حتی میگفت یکشب که تو رفتی مسافرت فاطمه اومد خونه ما موند ولی اون روفت تو یه اتاق دیگه خوابید منم تو یه اتاق دیگه. و هیچ رابطه ای با هم نداشتیم و بعد از خواسته تو دیگه هیچ پیامی و تلفنی هم بدون ارتباط تو نبوده فقط 2 روز بعدش زنگ زد و گفت تو نمیخوای واقعن دیگه داداشم باشی گفتم صدیقه ناراحته و نمیخوام ناراحت باشه و به مرور زمان شاید درست شه. من نمیدونم این چه داداش و خواهریه که همدیگر رو بوسیدن دست همو گرفتن کنار هم نشستن دست تو موهای هم کردن. و وقتی من خونه نبودم شب اومده خانه ما مونده. و تازه به من گفت فاطمه بعد از خواسته تو با یه پسر تو فیس بوک آشنا شده و رفته تهران پیشش و رفته تو خونش و من اینا رو تو سالنامش خوندم ولی به تو نگفتم و به خود فاطمه گفتم عصبانی شد که چرا نوشته هاشو خوندم و بعد اینکه آروم شد گفت رفتم خونش حالم بهم خورد و برگشتم. بعد شوهر من با اینکه اینا رو میدانسته به من گفته برو یه جوری از فاطمه بپرس نفهمه درحالیکه دوتاشون راجع بهش حرف زدن. و شوهرم میگه فاطمه همیشه منو تهدید میکنه یه کاری میکنم پشیمون شی مثلن وقتی من میرم دسشویی اینو به شوهرم میگه. من تازه فهمیدم با چه دروغ های بزرگی تو زندگی روبرو بودم و نمیدونستم شوهرم همیشه افتخارش این بود که به من خیانت جسمی نکرده و اینو همش میگفت ولی حالا میگه کرده. من واقعن نمیدونم باید چکار کنم. باید به شوهرم فرصت دوباره بدم یا نه؟ با فاطمه باید چکار کنم اون میدونه به من خیانت کرده ولی ادامه داده و خودشو دوست من جا زده و الان اون نمیدونه من دیگه همه چی رو میدونم البته اگر همه چی رو به من گفته باشه شوهرم! شوهرم دنبال اینه که فاطمه ازدواج کنه ولی من تا کی باید صبر کنم که این اتفاق بیافته. اصلن نمیدونم اجازه بدم بازم فاطمه تو زندگیم باشه یا حذفش کنم و برام مهم نباشه مثلن با خودش چکار میکنه و خودمو از تو چاه پوچی نجات بدم. خیلی حرف دارم که تو وجودم حبس شده و دلم میخواد به یکی بگم که کمکم کنه اما من کسی به غیر از شوهرم را نداشتم که براش درددل کنم و خیلی شکستم. لطفن راهنماییم کنید. ممنون.
    همه حرف هایی زدن که به نوعی درسته، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است،

    شما به جای اینکه دلت برای اون دختر بسوزه برای خودت و خانوادت دلت بسوزه.

    رابطه بین زن و مرد نامحرم به هیچ وجه نمی تونه به رابطه ی خواهر و برادری تبدیل شه، شما همسرتو ببخش چون خودت با ساده لوحی یه غریبه رو به خونه راه دادی ولی اجازه نده که این رابطه ادامه پیدا کنه.

    حتی خونتون و شماره تلفنتون و عوض کنید و اجازه ندید که این دختر دوباره وارد خانواده شما بشه. حتی اگر این دختر ازدواج کنه باز تضمینی وجود نداره که از زندگی شما بره، چقدر دختر و پسر تو جامعه ما هست که بعد ازدواج روابط قبلی رو تموم نمی کنن.

    در این مورد قطعی باش قبل از این که خانوادت از هم بپاشه.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد